و.عبید زاکانی: تا توانيد سخن حق مگوئيد تا بر دلها گران شويدو ګفته سقراط


Share/Save/Bookmark

   و.عبید زاکانی: تا توانيد سخن حق مگوئيد تا بر دلها گران شويدو ګفته سقراط
by Amir Sahameddin Ghiassi
25-Nov-2010
 

    تا توانيد سخن حق مگوئيد تا بر دلها گران شويد و مردم بي‌سبب از شما نرنجند

·       سخنان شيخان را باور مكنيد تا گمراه نشويد و به دوزخ نرويد

·       حج مكنيد تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بي‌ايمان و بي‌مروت نگرديد

·       در راستي و وفاداري مبالغه مكنيد تا به قولنج و ديگر بيماري‌ها مبتلا نشويد

·       از همسايگي زاهد دوري جوئيد تا به كام دل توانيد زيست

·       تخم به حرام اندازيد تا فرزندان شما فقيه و شيخ و مقرب سلطان باشند

·       طمع از نيكي ديگران ببريد تا به ريش مردم توانيد خنديد

·       در كوچه‌اي كه مسجد باشد خانه نگيريد تا روانتان پاك بماند

·       در پيري از زنان جوان مهرباني مخواهيد

·       زنان نافرمان را سخت بزنيد تا مسلماني خود را ثابت كرده باشيد

 بعد از سخنان احمدي نژاد ضرب المثلهاي ايراني تغيير كرد

  ممه که پاکه، مالیدنش چه باکه
آن ممه بشکست و آن پیمانه ریخت
ممه همسایه چاقه
ممه رو باید دم حجله برد
ممتو سفت ببند، لولوی همسایه رو دزد نکن
طرف ممرو تو هوا نعل می کنه
شیر از ممش نمی چکه
ممه رو هر وقت از آب بگیری تازست
از ممست که بر ممست
ممه لولو رو ول کرده، لولو ممه رو ول نمی کنه
لولو تو سوراخ نمی رفت ممه به دمش می بست
ممه دزد رئیس جمهور می شود
جا تره و ممه نیست
لولو ممه خودشو نمی خوره
ممه معلم گله، هر کی نخوره خله
لولو با لولو، ممه با ممه
ممه بالاتر از ممه بسیار است
ممه کج به منزل نمی رسد
هنوز دهنت بو شیر می ده لولو
هر کی به فکر ممس، کوسه به فکر ریشه
ممه از لولو بدش میاد، در لونش سبز می شه
لولو بیار ممه بار کن
لولو بیار ممه بار کن
خدا یه لولو به تو بده یه ممه به من
لولو خسته، صاحب ممه ناراضی
ممه صاف مال برادر لولوه
رفیق ممه و شریک لولو
بند کرست رو میشه بست، دهن لولو رو نمیشه بست
درس لولو گر بود زمزمه محبتی/ جمعه به مکتب آورد ممه ی گریزپای را
لولو حاضر و ممه حاضر
بالا رفتیم ممه بود، پایین اومدیم لولو بود، لنکرانی هلو بود
لولو چو ممه ببیند خوشش آید
ممه بیگناه تا دم دهن لولو میره، ولی تو دهنش نمی ره
ابر و باد و مه و خورشید و لولو در کارند، تا تو ممه ای به کف آری و به غفلت نخوری
لولو راضی، ممه راضی، گور پدر قاضی
لولو که ممه می خوره پا لرزش هم میشینه
ممه که سر بالا میره، لولو ابوعطا می خونه
ز گهواره تا گور ممه بجوی
لولو را تو ده راه نمیدن، سراغ ممه را میگیره
ممه بد بیخ ریش لولو
از ممه نخورده بگیر بده به ممه خورده
ممه که یکجا بمونه میگنده
ممه نمیبینه وگرنه لولوی قابلیه
لولوی خو ش معامله شریک ممه ی مردمه
اونقدر ممه خورده تا لولو شده
این چیزا برای لولو ممه نمیشه
ای لولو عرصه پستون نه جولانگه توست
هر که ممه اش بیش لولوش بیشتر
لولو ماند و ممه اش
ممه لولو گزیده از کرست سیاه و سفید هم می ترسه
ممه را ببر با جاش، به همین خیال باش
میگن کرستو بیار، میره ممه رو میاره
ممه ام بی کرست موند
یک کلمه هم از ممه عروس بشنوید
ممه اش یاد کرستستان کرده
به ممه که رو بدی، کرستشو خیس می کنه
با ممه ممه گفتن دهن شیرین نمیشه
سیلی نقد به از ممه نسیه
من از بی ممگان هرگز ننالم/ که با من هر چه کرد آن ممه دار کرد
ممه دختر همسایه نازه
لولو دستش به ممه نمی رسه میگه کوچیکه

 

 

احمدی نژاد در بیرجند با انتقاد از روشنفکران ایرانی و منتقدان خود ‏گفته بود “… اینها شیطان پرستان مدرن اند ، برخی قیافه روشنفکری می گیرند ، به اندازه یک بزغاله هم از دنیا فهم و ‏شعور ندارند.”‏ پاسخ سیمین بهبهانی به احمدی نژاد : شنیــدم باز هم گوهر فشــاندی
که روشنـــفکر را بزغاله خواندی
ولی ایشــان ز خویشـانت نبـودند
در این خط جمله را بیــجا نشـاندی ‏
سخـن گفـتــی ز عدل و داد و آنرا
به نان و آب مجــانی کشــاندی
از این نَقلت که همچون نٌقل تر بود
هیاهــو شد عجب توتــــی تکانــدی
سخن هایت ز حکمت دفــتری بود
چه کفتر ها از این دفتر پراندی
ولیــکن پول نفـت و سفره خلــــق
ز یادت رفت و زان پس لال ماندی
سخن از آسمان و ریسمان بود
دریـــغا حرفـی از جنـــگل نراندی
/////چو از بزغاله کردی یاد ای کاش
////سلامـی هم به میــمون میرساندی
/ /// ‏  روزي سقراط، مردي را ديد كه ناراحت و متاثر است. علت ناراحتيش را پرسيد، پاسخ داد: در راه كه مي‌آمدم يكي از آشنايان را ديدم. سلام كردم جواب نداد و با بي‌اعتنايي از من گذشت و من از اين طرز رفتار او خيلي رنجيدم.

 سقراط گفت: چرا رنجيدي؟ مرد با تعجب گفت: چنين رفتاري ناراحت‌كننده است. سقراط پرسيد: اگر در راه كسي را مي‌ديدي كه به زمين افتاده و از درد و بيماري به خود مي‌پيچد، آيا از دست او رنجيده مي‌شدي؟

 مرد گفت: خير، آدم كه از بيمار بودن كسي دلخور نمي‌شود. مرد جواب داد: به جاي دلخوري، احساس دلسوزي و شفقت و سعي مي‌كردم طبيب يا دارويي به او برسانم. سقراط گفت: آيا انسان تنها جسمش بيمار مي‌شود؟  و آيا كسي كه رفتارش نادرست است، روانش بيمار نيست؟
 بيماري فكر و روان نامش "غفلت" است. بايد به جاي دلخوري و رنجش، نسبت به كسي كه بدي مي‌كند و غافل است، كمك كرد و به او طبيب روح و داروي جان رساند.
 پس از دست هيچ‌كس دلخور مشو و كينه به دل مگير و آرامش خود را هرگز از دست مده و بدان كه هر وقت كسي بدي مي‌كند، در آن لحظه بيمار است

لطفا یک نفر به من بگه که این حقیقت نداره/البته بعد از موفقیتهای هسته ای دانش آموز ایرانی در زیرزمین منزل، این یکی هم چندان بعید به نظر نمی رسه

باور کنید

 اول فکر کردم این یک شوخیست و وای بر این مردم که اگر

این راست باشه

کشف ژن عامل بی‏حجابی

نوشته شده در می 23, 2010 به وسیله‌ی شایگان اسفندیاری

خبرگزاری فارس: یک زوج دانشجوی ایرانی موفق شدند برای نخستین بار در تاریخ بشریت، ژن عامل بی‏حجابی را کشف کنند. خانم الهام غلامحسینی دانشجوی دانشگاه جامعة الزهرا با کمک همسرش، آقای رجب فاطمی که او نیز دانشجوست و در دانشگاه امام صادق تحصیل میکند، موفق به این کشف بزرگ شده‏اند.

خانم غلامحسینی در ارتباط با این کشف بزرگ به خبرگزاری فارس گفت: «یکی از دغدغه‏های همیشگی مقام معظم رهبری، حفظ و رعایت ارزش‏های اسلامی در کشور است. روی همین اصل، من و همسرم از سال‏ها قبل به صورت مستمر اقدام به تحقیقات گسترده‏ای در این زمینه کردیم.

اواخر سال هشتاده و سه بود که ما به نتایج بسیار مهمی رسیدیم و تقریبن مطمئن شده بودیم که به زودی ژن عامل بی‏حجابی را کشف خواهیم کرد اما متاسفانه دیگر پولی برایمان باقی نمانده بود. لازم است این نکته را بگویم که ما این تحقیقات را با هزینه شخصی خودمان شروع کرده بودیم.

پس از این که سرمایه‏ی شخصی ما تمام شد به نهاد ریاست جمهوری که آن زمان در دست اصلاح طلبان بود مراجعه کردیم و گفتیم که ما چنین تحقیقاتی را دنبال کرده‏ایم و چیزی تا نتیجه دادن آن هم باقی نمانده و تنها چیزی که از شما میخواهیم این است که اندکی بودجه در اختیار ما قرار بدهید اما با کمال تاسف بایستی بگویم که شخص رئیس جمهور وقت، وقتی متوجه منظور ما از انجام تحقیقات شد نه تنها کمکی به ما نکرد بلکه دستور به تعطیلی آزمایشگاه و روند تحقیقات داد این در حالی بود که ما در آستانه‏ی کشف ژن عامل بی‏حجابی بودیم.

من و همسرم پس از دیدن این برخوردها به کلی روحیه‏ی خودمان را از دست دادیم و تصمیم گرفتیم که این موضوع را تمام شده تلقی کنیم. تقریبن یک سالی از این قضیه گذشته بود که یک روز چند نفری از نهاد ریاست جمهوری به خانه‏ی ما آمدند. شخصی که بعدن فهمیدم برادر دکتر احمدی نژاد هستند به من گفتند که ما کاملن در جریان تحقیقات گذشته‏ی شما هستیم و میدانیم که اصلاح طلبان چه خیانتی در حق شما و کشور کرده‏اند. برادر رئیس جمهور به من گفتند که شخص دکتر احمدی نژاد خواستار این هستند که ما مجددن تحقیقات خودمان را ادامه بدهیم.

به دستور دکتر احمدی نژاد بلافاصله آزمایشگاهی مدرن با تمامی امکانات در اختیار ما قرار داده شد. ما بلافاصله دست به کار شدیم و در کمتر از یک سال توانستیم ژن عامل بی‏حجابی را کشف کنیم.

شاید با خود بگوئید پس چرا این قدر دیر این کشف بزرگ اعلام شد؟ در حقیقت کشف ژن عامل بی‏حجابی دستاورد بزرگی بود اما به تنهایی کافی نبود. ما میخواستیم با کشف این ژن راهی برای خنثی سازی آن پیدا کنیم و همین موضوع هم سبب شد که خبر کشف آن تا به امروز به تاخیر بیفتد و البته امروز با افتخار میگوییم که علاوه بر کشف ژن عامل بی‏حجابی موفق به ساخت دارویی جهت خنثی سازی آن نیز شده‏ایم. این دارو فعلن بر روی رده‏ی سنی زیر هفت سال آزمایش میشود و چنانچه انتظارات ما را برآورده کرد برای سنین بالاتر نیز ساخته میشود.»

قابل ذکر است که این دارو به زودی همراه با قطره فلج اطفال در طرحی ملی و به صورت گسترده در سراسر کشور توزیع خواهد شد.

امام جمعه اصفهان گفت: ۷۴ درصد دختران ايرانی باکره به خانه بخت نمی روند”

” امام جمعه اصفهان گفته است ۷۴درصد دختران ما باکره نيستند! پيام آور از ايشان می‌پرسد: شما اين آمار را از کجا آورديد؟ آمار مربوط به اصفهان است و يا کل کشور؟ امام جمعه می‌فرمايد: من با اين وضع فساد و فحشا حدسی گفتم، البته آقايانی هم که اطلاع دارند و نزد من می‌آيند تائيد کرده اند……” – سايت اينترنتی «پيک نت»

به نقل از گویا. سروده ای از هادی خرسندی.

بکارت

الا ای شيخ جويای بکارت

به لای پای دخترها چه کارت؟

تو فرمودی بکارت ها که پاره-‌ست

دقيقاً درصدش هفتاد و چارست

ببينم از کجا آوردی آمار؟

ز جمع آشنايان يا ز اغيار؟

شمارش را به ديگر کس سپردی

و يا خود رفتی از داخل شمردی؟!

بله؟ از روی حدس است و گمانه؟

عجب حدسی! دقيق و ماهرانه

اگر حدس و اگر آن را شنفتی

چرا زان بيست و شش درصد نگفتی؟

نگفتی بيست و شش درصد بکارت

نشان باشد ز انواع اسارت

گروهی باکره، از سکس دورند

کزين بابت گرفتار غرورند

به خود چسبانده برچسب نجابت

نکرده تير بر آنها اصابت

هماره صورتی پر جوش دارند

روانی خسته و خاموش دارند

بزعم خود نجيب و ترتميزند

به هر صورت برای ما عزيزند

گروهی ترس خورده، صاف و ساده

اسير انجماد خانواده

برادر غيرتیٰ و آبرودار!

پدر هم محترم! در کوچه بازار

اگر دختر رود از راه ناجور!

جوابش گاه چاقو هست و ساطور

گروهی پای بند دين و مذهب

به شدت باکره ، اما معذب!

چنان ترسند از اعماق دوزخ

که سکس و کامجوئی پيششان اَخ

***

امامِ جمعه‌آ! انصاف داری؟

کلامی غير حدس و لاف داری؟

شما که دختری را سن نه سال

به شوهر ميدهی راضی و خوشحال

چرا خواهی اگر شوهر نکرده

شود چل ساله ، سالم مانده پرده؟

بيا و دست بردار از حقارت

نچسب ای شيخ نادان بر بکارت

بکارت مال دوران های دور است

به زن های جوان تحميل زور است

بکارت نيست معيار نجابت

نجابت را چه بشناسد جنابت!

نجابت، شيخ نادان، پرده ای نيست

به اينکه داده‌ای يا کرده‌ای نيست

نجابت چيست؟ حق کس نخوردن

بکارت چيست؟ مال کس نبردن

نه بين مردمان اخلاق و عصمت

به ميزان بکارت گشته قسمت

فريب مردمان، ضد عفاف است

نه آن کاری که در زير لحاف است

که هر آميزشی قبل از عروسی

بود يک مطلب خيلی خصوصی

مبر سر را درون بستر خلق

که بينی گوزشان را تا ته حلق

خودت شام زفاف ای شيخ بد ذات

بکارت داشتی ارواح بابات؟

(کنار حجت الاسلام فاکر

چگونه ميتوانی بود باکر؟!)

برای تو کسی پرونده هم ساخت

و يا بر پشت و پيشت کنتور انداخت؟

(در ِ کون ِ شما کنتور اگر بود

سر يکهفته کنتور هم دمر بود

اگر يک روز باشی توی حوزه

بواسير تو ميچسبد به لوزه)

تو هم حالا به اين حد از جسارت

ز دخترها طلب داری بکارت؟

چه ميفهمی تو قانون طبيعت

که ميآئی ز مادون طبيعت

چه دخترهای نوزادی که گه گاه

ندارند اين بکارت را به همراه

به آنها چون خدا پرده نداده

شوند البته که بی پرده زاده

ترا گر اعتراضی هست حالا

بگو با حضرت باريتعالی

که ای پروردگار پاک عالم

چرا پرده ندادی خاک عالم!

امام ِ جمعه آ! بر خويش رحمی

بکن کاری که يک قدری بفهمی!

بدن ها فرق دارد با بدن ها

خصوصاً مال دخترها و زن ها

همه يک شکل و جور و قالبی نيست

نمی فهمی؟ زن است اين، طالبی نيست

يکی را پرده باشد نازک و ُترد

شود زائل اگر يک ضربه ای خورد

يکی را پرده کشدار و غشائی است

مثال شخص آقا ارتجاعی است

که تا وقتی که آن بانو نزايد

از آن يک قطره هم خون در نيايد

يکی هنگام ورزش داده از دست

يکی تا آخرش همراه او هست

تو آمار از کجا کردی فراهم

بيا يکخرده آگه کن مرا هم

من اينها را که گفتم مستند بود

قوانين ازل بود و ابد بود

ندارد حرف من ردخُور ز قرصی

ولی تو بايد از دکتر بپرسی

که او بی پرده‌تر از پرده گويد

برايت واضح و گسترده گويد

***

امام ِ جمعه‌آ، يک چيز ديگر

نميدانی، نميفهمی، مکرر!

نميدانی کلک هم ميتوان زد

دولک را بر الک هم ميتوان زد

طرف گر حفظ کرده پرده‌اش را

بسا که خرد کرده نرده‌اش را

اگر وارد شدن از درٰ، حرامست

يقين راه حلال از پشت‌بامست

ز بيزينس هم اينجا غافلی تو

که نا آگه ز حل مشکلی تو

اگر شد پرده ای هرگونه پاره

تجارت، کرده پيدا راه چاره

بدوزد پرده را نرس و پرستار

“خدايا زين معما پرده بردار”

(بکارت را ز مريم بايد آموخت

که بعد از زايمان هم ميتوان دوخت)

بکارت چيست قفل حفظ ناموس؟

نجابت در پس‌اش محفوظ و محبوس؟

اگر داری دلارش يا ريالش

بزن آن را بخیّه، بی خيالش!

تجارت، ميکند حفظ بکارت

بود ناموس‌ها دست تجارت

چو ميخواهد بکارت شاه‌داماد

بخر آن را برايشٰ؛ نرخِ آزاد

اگر دارای ناموس است از اين راه

به بی ناموسی‌اش صد بارک الله

***

نميگويم که هرج و مرج خوبست

و يا بی بند و باری مطّه-لوب است!

ولی آقا پسر يا شاه داماد

نموده باغ ها را قبلاً آباد

چه حالی کرده با زن های بيوه

به هر باغی که رفته خورده ميوه

تنی اينسوی و آنسو تاب داده

“مزارع” را يکايک آب داده

بسا با دختران نزديک گشته

روابط مثل نخ باريک گشته

پس از کلی که لذت ها چشيده

کنون آقاپسر بيرون کشيده!

بيفتاده به فکر خانواده

زنی خواهد نجيب و صاف و ساده

يکی دختر که چشم و گوش بسته‌ست

نديده مرد در کنجی نشسته‌ست

نرفته باشد از خانه به بيرون

نديده باشد او را مهر گردون

لبش از طعم بوسه بی خبر باد

تنش از هرچه لذت برحذر باد

به عزلت بوده عمری کنج خانه

شمرده سال ها را دانه دانه

که اين آقا بيايد بهر غارت

که بردارد از او مهر بکارت!

***

ز صيغه بگذريم و صيغه‌بازی

که مذهب راضی و دلال راضی

اگر مردک بکارت داشت صد بار

ازاله کرده بود آن را به تکرار

***

امام ِ جمعه آ! قدری حيا کن

دکانی ديگری اين جمعه وا کن

نگو از آنچه سررشته نداری

نرو دنبال نطق ابتکاری

مناسبتر بکن دائر دکان را

که بشناسی همه اجناس آن را

فوراگزامپل دکان بول و غايط

بگو آنقدر تا جانت درآيد

 

در رابطه با مطالب بالا 

 

بهاره مقامي متجاوز جنسي خود را شناسايي کرد:آخوند حسين طائب،فرمانده وقت بسيج

Sunday, 2. May 2010, 20:28:20

داستان یک تجاوز
به مناسبت روز معلم


خانم بهاره ی مقامی معلم مدرسه ی کودکان که در جریان اعتراضات بعد از انتخابات، توسط نیروهای حکومت دستگیر و سپس از سوی حسین طائب فرمانده ی وقت بسیج مورد تجاوز قرار گرفت، به مناسبت روز معلم شرحی از اتفاقاتی که در زمان دستگیری بر او گذشته، نوشته است ...

اخبار روز: خانم بهاره ی مقامی معلم مدرسه ی کودکان که در جریان اعتراضات بعد از انتخابات، توسط نیروهای حکومت دستگیر و سپس از سوی حسین طائب فرمانده ی وقت بسیج مورد تجاوز قرار گرفت، به مناسبت روز معلم شرحی از اتفاقاتی که در زمان دستگیری بر او گذشته، نوشته است. وی یادآوری کرده است که این نوشته به بهانه ی مقاله ای است که روز جمعه ی گذشته تحت عنوان «برای معلم کودکان, بهاره مقامی» منتشر شد: www.akhbar-rooz.com
به مناسبت روز معلم

در بلندای اندیشه و در اندیشه ای بلند بود که حافظ گفت آن یار کز او گشت سر دار بلند...جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد. حال پس از گذشت صدها سال از این اوج به چونان هزیزی رسیده ایم که رئیس دولتمان - که باید دولتمرد باشد - مخالفین را بزغاله می خواند و گویندگان اسرار را نه تنها بر سر دار سربلند نمی کند، که در کنج سردابه ها و دخمه های ننگین حرص و هوس به داغی می آلاید که دیگر سری برای بلند کردن باقی نمی ماند. سر می ماند، اما جان گویی که از درون جسم رخت بر بسته است. حالا برای سر بلند کردن عبور از دیوار های سترگ فرهنگی پوسیده و متعصب لازم است. از همه سوی پیام های هم وطنانم را می شنوم که می گویند بهاره سر بلند کن، آری، از بیرون گود گفتنش آسان است... همین پیام های روح بخش بود اما که مرا به زندگی باز گرداند، زندگی قبلیم نه، یک زندگی جدید، با یک هدف جدید و برای فردایی جدید. نه تکرار وهم آلود قرنها تبعیض و استبداد و سرکوب. جان اما دیگر برایم آنقدرها عزیز نیست، می دانم آنقدر فریادم تکثیر شده است که خاموشی نمی پذیرد. در ماه هایی که گذشت بارها آرزوی مرگ کردم، جانم را هم اگر بگیرند به آرزویم رسانده اند، پس می گویم، می گویم چرا که من دیگر شکست ناپذیرم، تبدیل به صدایی شده ام که از هزاران حنجره فریاد می شود، هم میهنم، پروازم را به خاطر بسپار. از حسین می نویسم.

دقت کرده اید که در فیلمها و سریالهای جمهوری اسلامی نام شخصیت جنایتکار و قاچاقچی فیلم همیشه کامبیز است، یا کورش یا جمشید؟‌ و در مقابل شخصیت مثبت و نجات دهنده همیشه حسین است، یا علی، یا محمد، ترجیحاً ملقب به حاجی و سید؟ در سرگذشت من اما نقشها جابجا شده بود، حسین قصه ی غصه ی من، مرا به گور عشق و امید هدایت کرد. گویی دری از درهای جهنم باز شده بود و موجودی که انگار تجسم هر آنچه زشت و کریه است و منفور پا به جهان گذاشته بود. کوهی از نفرت و توحش که در لباس مردی روحانی به نماز ایستاده بود، و دقایقی پس از پایان نماز در بستر خونین دختری هراسان به تجاوز نشسته... نامش را نمی دانستم، عکسش را که در اینترنت دیدم او را شناختم، کابوس شبان و روزهایم را. صورت پوشیده از ریشش را و نفرین ابدی چشمهای هرزه اش را. عبای متعفن و خیس از عرق تابستانش را. حسین طائب را.

گفت دانشجوی کجایی؟‌ گفتم دانشجوی دانشگاه تربیت معلم بوده ام، حالا هم درسم تمام شده و کار می کنم، معلمم. گفت به دستور کی به خیابان آمدی؟‌ لیدرت کی بوده؟‌ گفتم هیچ کس، لیدر نداشتم. پاسخ دست سنگینش بود که پشت سرم فرود آمد، صورتم خورد به میز مقابل و صدای دندانهایم را شنیدم که ریخت توی دهنم. خودش ماها را انتخاب کرده بود، من و هشت دختر دیگر را، از میان گروه ۳۰-۴۰ نفری بازداشت شدگان. نمی دانم بر چه اساسی انتخاب می کرد، هیچ کدام از ما فعال سیاسی نبودیم. ما را جدا کرد و برد به یک بند. گویا در زندان خیابان سئول در قرارگاه ثارالله بودیم، این را از روی شرح حال های دیگرانی که آنجا بوده اند می گویم، چون همه ی ما را وقتی گرفتند چشم بند زدند و با ماشین های سیاه رنگی بردند. همین را می دانم که در زیر زمین بودیم. بعد از حدود یک شبانه روز سرگردانی و بی خبری به بندمان آمد. آمد و یکی از ما را که دختر زیبا و مهربانی به اسم مهسا بود همراه برد. تا بحال شده پرنده کوچکی را در دست بگیرید و ببینید که قلبش چقدر تند می زند؟ ‌قلب مهسا همان طور می طپید. فکر کردیم شاید می خواهند آزادش کنند، یا شاید خانواده اش آمده اند دنبالش، شاید وثیقه بگذارند و ببرندش. هیچ کس نمی دانست که چه سرنوشتی در انتظار است. یکی از دختران همبند که شوخ طبع و سر خوش بود سعی می کرد که جوک بگوید و بقیه را بخنداند و حال و هوا را کمی عوض کند. همه اما از بی خبری و انتظار در عذاب بودند. ناگهان صدای ضجه جگرخراش مهسا بلند شد. صدای فریاد او آنقدر جانسوز بود که همه ما را در جا میخکوب کرد. همه در سکوت و بهت و ناباوری به هم خیره شدند. رعب و وحشت بر تن همه مان سایه انداخته بود، دیگر کسی جوک نگفت، دیگر کسی نخندید، مهسا را دیگر ندیدم...

یادآوری این صحنه ها هنوز هم برای من سهمگین است، هنوز هم نگاه آخر او را به خاطر دارم، هنوز هم صدایش در گوشم می پیچد،با این حال در نهایت نا امیدی می نویسم مهسا جان، اگر هستی و این را می خوانی از خودت پیغامی بده. بگو که هستی، بگو که زنده ای.

حسین پس از اینکه بازجویی!! را تمام کرد مرا به دست دو زندانبان بی صبری که دم در مراقب بودند سپارد تا آنها هم به من تفهیم اتهام کنند و محاکمه و حکم، همه را یک جا برگزار کرده باشند. چه بودم برایشان؟‌ غنیمت جنگی؟! اما کدام جنگ؟‌ واجب القتل؟‌! اما به کدامین جرم؟‌ مفسد فی الارض؟! برای معلمی؟‌ خس و خاشاک؟!‌ آری، من خسی بودم در چشم تنگ نظر و متعصب و ذهن متوحش و هرزه ی آنان...

*****

دست در دست هم دهیم به مهر
میهن خویش را کنیم آباد
یار و غمخوار یکدگر باشیم
تا بمانیم خرم و آزاد

شعری ساده و کودکانه، که شاید باید بیشتر بخوانیمش.
یک سال پیش در چنین روزی وارد کلاس درس که شدم بوی گل به استقبالم آمد. نوگلان کوچکم را دیدم که هر یک شاخه گلی در دست داشتند و لبخندی به لب. در یک لحظه عالمی را سِیر کردم، آینده ی این ۳۲ غنچه ی زیبا را دیدم که هر کدام برای خودشان دختر خانمی شده اند و شاهدی یا مادری یا مدیری. در همه وجودم لبخند شکفت و شادی غنچه کرد. این دومین سالی بود که روز معلم را به عنوان یک معلم تجربه می کردم، و امسال سومین سال است...امسال اما کلاسم خالیست، از لبخند و غنچه و شکوفه خبری نیست. از خوابی شیرین برخاسته ام انگار، گلستان ایرانم را می بینم که از سیاهی، به لجنزاری مانند است، ابرهای تباهی را می بینم که جلوی نور مهرآمیز خورشید ایرانم را گرفته اند و به شهود و ادراک و آزادی اجازه عرض اندام نمی دهند... آری این دیار سخت به آموزگاران نیازمند است، چرا که در نور معرفت است که لجنزار رنگ می بازد و بهار شکوفه می کند.
بهاره مقامی
۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۹


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi