خدا زن را برهنه آفرید همآهنګی هنر انسان و هنر پروردګار


Share/Save/Bookmark

 خدا زن را  برهنه آفرید همآهنګی هنر انسان و هنر پروردګار
by Amir Sahameddin Ghiassi
03-Mar-2011
 

آیا دیدن اثریا خلق خداوند ګناه است ؟  خدا زن را آفرید و برهنه آفرید همآهنګی هنر انسان و هنر پروردګار  

 این انسان بود که با هنر لباس دوختن زن را با حجاب کرد وګرنه خدا زن را برهنه آفرید و در آن زمان لباس هم نبود؟  سازش و پردازش تمامی موجودات عالم از ګیاه ګرفته تا حیوان و انسان بسیار پیچیده است   و هنوز هم دانشمندان نمی توانند جیزی نظیر انسان را خلق کنند یا بسازند  البته بدون استفاده از اطلاعات ژنیتیک و یا سلولهای انسان و یا حیوانان؟  خدایی که انسان را آفریده و زن و مرد را برهنه آفریده چرا بایست نګاه کردن به اثر هنری خالق عظیم و بی همتای ما ګناه باشد اګر به منضور  سو استفاده نباشد  مثل اینکه ما ګلی زیبا را هم می بینیم  و حیوانی زیبا را هم تمجید میکنیم   مثلا این زن با این پوشش هنری  یک اثر هنری خالق توانا نیست که به دست یک انسان دیګر با هنرمندی نقاشی شده است   چرا بایست زشت ونکوهیده و یا تحریک کنند و شهوت انګیز باشد؟  اګر زن بد است چرا ثروتمندان تعداد زیادی از آنان را به طریقهای عجیب و غریب تصاحب میکنند و درقدیم ثروتمندان حتی تا هزار زن در خانه و حرمسرا هایشان داشتند در صورتیکه بیچاره ګان حتی از نګاه کردن به قامت زیبای زن محروم بودند؟ 

  اګر دیدن زن حرام است پس چرا در بهشت به مردان حوریان فراوان میدهند تا حتی عشق بازی و عمل جنسی های بسیار طولانی داشته باشند؟   و اګر حوریان بهتر از زنان زمینی هستند چرا مومنان با آزروی حوریان تنها زندګی نمی کنند وزنان زمینی را برای بیچارګان  باقی نمیګذارند؟   تمامی ثروتمندان و قدرتمندان چه رسمی و چه غیر رسمی و چه مشروع و چه غیر مشروع تعداد زیادی زنان زیبا داشته اند واین تنها فقیران بودند که از داشتن زن و زندګی محروم شده وحتی نبایست به آنان نګاه هم بکنند؟   البته زن کالا نیست  ولی ثروتمند براحتی به آنان دسترسی داشتند و دارند وفقیران نه؟  فقیران بایست از عشق و دوستی زنان محروم باشند؟   خوب پولدار کباب   بی پول بوی کباب   باید این محرومیت به زنان فقیر هم اثر ګذاشته باشد  بخصوص آنانی که زیبا و یا تحصیکرده  هم نیستند  و شاید باآنان هم مثل مردان فقیر رفتار میشود که بایست محروم از عشق و دلداده ګی و خانه و آغوش خانواده باشند 

 یک دختر مراکشی میګفت که چرا هنګامیکه من با خالق خود راز و نیاز میکنم و نماز میخوانم بایست سراسر پوشیده باشم؟  او که مرا خلق کرده و همه سلولهای بدن مرا می شناسد؟Elnaz Kazemi

هم وطن بسیجی ام....
فردا به خیابان خواهم آمد... برای عهدی که با خود و خدای خود دارم.... برای عهدی که با ایران‌ام دارم.
هم وطن بسیجی‌ ام...
اجازه بده صادقانه بگویم، بی‌ هیچ شرمندگی.... بگویم که، از مرگ می‌‌ترسم... از شکنجه می‌‌ترسم...
اما در حقارت زنده بودن، و نه‌ زندگی‌ کردن، را بیشتر از همه می‌‌ترسم...
...می‌ ترسم...
می‌ ترسم فرزند فردای من در ایرانی‌ بزرگ شود که نامش با حقارت پیوند خورده است. همان ایرانی‌ که با شنیدن هزاران باره سرود "ای ایران...‌ای مرز پر گهر" ضربان قلب بیشتر ماها بالا می‌‌رود و نمی توانیم با تک تک کلماتش همراهی نکنیم...
...جانم فدای خاک پاک میهن ام....
هم وطن بسیجی ام....
هنوز جای ضربات باتوم تو بر بدنم درد دارد ....
نه درد جسمی‌....
که کبودی هایه شدیدش بعد از ۱۰-۱۵ روز کامل بهبود می‌ یافت و دردش بعد از ۴-۵ روز....
اما جایه درد ضربه‌های یک هم وطن، چیزی نیست که به این راحتی‌ و با گذشت که با گذشت چند ماه و چند سال از روح ام پاک شود.
هم وطن بسیجی‌ ام...
هنوز بعضی‌ شب‌ها صدای تو را در خواب می‌‌شنوم که بر سرم فریاد میزدی....
هنوز در خواب صفت های رکیکی را که به من نسبت می‌‌دادی می‌‌شنوم ....
که درد این کلمه‌ها ( اگر بتوان به آن‌ها کلمه گفت)، هزاران بار بیشتر از ضربه‌های باتوم ات بود...
نمی‌ دانستم اشک هایم از درد و وحشت مرگ است ( که زیر ضربه‌های تو در خیابان احساس نزدیکی‌ شدیدی با مرگ داشتم)، یا از آن همه نسبت‌های ناروا که به من می‌‌زدی،
که خداوند ما، خداوند من و تو هم وطن ایرانی‌ ام، شاهد ‌ست که تنها تهمت‌هایی‌ نابخشودنی بود و بس که به من روا میداشتی....
منی‌ که همیشه نجابتم سر بلندی خودم بود و پدر و مادرم....
تمام این چندین و چند ماهی‌ که به خیابان نیومده بودم،
تصور می‌‌کردم،
تجسم می‌‌کردم،
که حس کنم،
که تجربه کنم،
احساس تو را، تو هم وطن بسیجی‌‌ام را، هنگام فریاد کشیدن بر سرم، هنگام پایین آوردن ضربه‌های باتوم ات را بر پیکر لاغرم...
راستی‌! یادت هست که چه طور بی‌ دفاع دست‌هایم را سپر سر کرده بودم تا ضربه هیات به سرم نخورد؟...
آخر گفتم که من از مرگ می‌‌ترسم...
هم وطن بسیجی‌ ام....
من تمام تهمت‌هایت را خواهم بخشید...
نه!
همین امروز، همین لحظه تو را بخشیدم....
چون می‌‌دانم که تو در طول این ماه‌ها مثل من به آن لحظه‌ها فکر کرده ا ی ....
ایمان دارم که چشم‌هایم را که زیر ضربه‌های باتوم ات به تو نگاه می‌‌کرد هر چند با وحشت، به خاطر داری....
من ایمان دارم که تو به صداقت چشم‌هایم فکر کرده ا....
من همین لحظه تو را بخشیدم...
چون می‌‌دانم که تو سه شنبه‌های در راه ، برادر من خواهی‌ بود....
نه‌ یک برادر بسیجی‌، که یک برادر هم وطن!....
هم وطن بسیجی‌ ام، برادر هم وطن ام....
تمام روزهایی که پا در خیابان گذشتیم،
فقط ترس ، وحشت، نفرت، باتوم، گاز اشک آور و تهمت‌های ناروا تو نبود ... می‌‌خواهم تو را در لحظه‌های شیرینش نیز شریک کنم....
هر چند گفتن‌اش کجا و تجربه‌اش کجا....
آخر می‌‌دانم که تو شانس لمس آن همه زیبایی را نداشتی‌....
از تو بدونه آنکه بدانی دریغ کرده اند....
هم وطن بسیجی‌ ام... برادر هم وطن ام....
بگذار برایت از لحظه‌هایی‌ بگویم که بین انبوه جمعیت ۲۵ خرداد سال گذشته همه چه طور برایم خانواده شده بودند...
همه برادر، خواهر ، پدر و مادرم شده بودند....
من در کنار ‌ خواهر و مادر‌ام در بین آن جمعیت آن چنان احساس غرور داشتیم که با هیچ کلمه ای نمی‌‌توان‌ام برایت توصیف کنم...
هنوز صدای مادرم را در گوش‌ام می‌‌شنوم که چه طور همه را پسرم و دخترم می‌‌نامید،حتا کسانی‌ که از او بزرگ تر بودند...
به شکل غریبی آن روز همه خواهر و برادر بودیم،
از هر فرهنگ و قومیتی...
تجسم کن...
تجسم کن شش میلیون خواهر و بردار....
لذتش را می‌‌توانی‌ تصور کنی‌؟....
نه‌ می‌‌دانم که چشیدن لذت آن رو را برای همیشه از دست داده آای !...
روزهای بعد هم این احساس تکرار شد....
میدان "هفت تیر"....
خیابان "ولی‌ عصر"
،میدان "امام خمینی" .....
اولین ضربه ی باتوم ات روز ۳۰ خرداد بر بدنم نشست...
همان روزی که "ندا"ی عزیز شهید شد....
آن روز هم یکی‌ از هزاران هزار بردارم به من و خواهرم برای فرار فرار کمک کرد....
او به معنی‌ واقعی‌ کلمه از ناموس‌اش (من و خواهرم) در برابر تو دفاع کرد (خدایا هر کجا که هست به سلامت دارش) ....
تصور کن در برابر تو!....
هم وطن بسیجی‌ ام...
لحظه ای ، فقط لحظه ای خودت را به جای آن برادر عزیزم تصور کن...
حتا برای لحظه‌ای به او حسودی نمی‌‌کنی‌؟...
به او که من، همیشه و همیشه برایش سر بلندی آرزو خواهم کرد....
این لحظه‌ها بارها و بارها تکرار شد، آن قدر تکرار شد که اکنون می‌‌دانم در هر کجای "ایران زمین" یکی‌ از هزاران بردارم زندگی‌ می‌‌کند....
هم وطن بسیجی‌ ام....
سه شنبه‌های پیش رو من و بقیه خواهر و برادرانم دوباره به خیابان خواهیم آمد.....
فردا
تو یکی‌ از هزاران هزار بردارم باش....
بردار بسیجی‌ نه!...
بردار هم وطن‌ام باش....
برادری که مادرمان ایران، به قدم‌هایش بر پیکر درد مندش نیازمند است....
برداری که برایش بنویسم
بردار ایرانی‌ ام.....
با درود

امروز داستانی رو شنیدم که خیلی برام عجیب بود؛
در یکی از مدارس مذهبی تهران معلم داشته در نمازخانه صحبت میکرده و یکی از بچه های کلاس اول دبستان از معلمش پرسیده مگر وقتی شیطان به آدم سجده نکرد، خدا او را از بهشت بیرون نکرد؟ معلم گفته بله همینطوره. شاگرد گفته پس چطور توانسته دوباره وارد بهشت بشود و آدم و حوا را گول بزند تا سیب را بخورند؟ معلم فقط سکوت کرده و هیچ چیزی برای گفتن نداشته. راستش را بخواهید تا حالا این سوال برای من هم پیش نیامده بود. خیلی سوال اساسی و مهمی هست. عجب بچه هایی در این دوره داریم. چه سوال جالبی؟ کسی جوابی دارد؟

بر همه ی موحدان مبرهن است که شیطان رجیم است و رانده شده از بهشت.
پس هنگام گول زدن آدم در بهشت چه میکرده؟

  نخستين گام براي رسيدن  به  آگاهي  توجه كافي به كردار ،
  گفتار و پندار است

 زماني كه تا به اين  حد از احوال  جسم  , ذهن  و  زندگي  خود  با خبر شديم آنگاه معجزات رخ مي دهند.

در جهان تنها  يك  فضيلت وجود  دارد و آن  آگاهي  است  .

و  تنها  يك  گناه و  آن  جهل  است

عارف بزرگ -مولانا


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi