بالاخره ما هم صاحب خانه شدیم


Share/Save/Bookmark

بالاخره ما هم صاحب خانه شدیم
by Amir Sahameddin Ghiassi
16-May-2009
 

ما هم صاحب خانه شدیم.

یادم میآید در ایران دوستانم و من در آرزوی داشتن یک خانه از آن خود بودیم. یکی از دوستانم بنام شهریار میگفت که در اوایلی که کار میکردم مثلا ماهی سه هزار تومان حقوق بعنوان یک مهندس میگرفتم و قیمت یک خانه معمولی در آن روزگار ها 35000 تومان بود و یک باغ با خانه شیک آن حدود 100000 تومان قیمت داشتند. با خودم میگفتم که یکسال نیم اگر خوب پس انداز کنم و خوب صرفه جویی کنم پس از این مدت مبتوانم که یک خانه معمولی بخرم و از خانه پدر و مادر بیرون بیایم. من که تازه خدمت نظام را تمام کرده بودم با پدر و مادرم در خانه آنها زندگی میکردم و پدرم میگفت که صدری جون حال که خدمت نظام را کردی یکی دو سالی صرفه جویی کن و پول جمع کن و یک خانه بخر و بعد براحتی میتوانی ازدواج کنی و زیرا هم خانه داری و هم انشاالله ماشین خواهی داشت و هم که یک مهندس خوب هستی که در یک شرکت خارجی کار میکنی.

باری ما هم خوب کار کردیم و سر سال مبلغ سی پنج هرارتومان را در بانک پس انداز کرده بودم و با ذوق و شوق پیش خودم گفتم که حالا میروم وخانه سی پنچ هزار تومانی را که در خیابان دربند بود میخرم. اسم کوچه اش یادم نیست ولی با پای پیاده حدود ده د قیقه راه تا میدان تجریش بود. یک خانه کوچک و قشنگ در نقطه ای خوش آب و هوا. این جریان مال سالهای هزار سیصد چهل یک است که قیمت ها و حقوق ها با هم همخوانی داشتند.

به سراغ دلال که در اول خیابان دربند بود رفتم و گفتم که آماده ام که خانه سی پنج هزار تومانی را که حدود یکسال پییش بمن نشان دادید اکنون بخرم. گفت کدام خانه را میگویی گفتم همان خانه بعد از پل دست چپ خیایان دربند که در یک کوچه قرار دارد. گفت اکنون آن خانه و نظیر آن حدود هفتاد هزار تومان است. در آن زمان بانک ها هم حد اکثر ده در صد قیمت خانه را وام میدادند و بدین ترتیب نمیشد که خانه را خرید. پیش خود فکر کردم که خوب یکسال دیگر هم صرفه جویی میکنم و سال آینده آن خانه یا نظیر آنرا میخرم.

یکسال بعد سراغ همان دلال رفتم و گفتم که اکنون من هفتاد هزار تومان نقد دارم و میتوانم ده هزارتومان هم از بانک رهنی بگیرم و خانه را بخرم. گفت ببخشید اکنون نظیر آن خانه آقای مهندس حدود صد و پنجاه هزار تومان است. تورم قیمت ها را روز به به روز بالا برده است. من دیدم که پس از حدود دو سال و نیم قیمت خانه حدود چهار برابر شده است. به دلال گفتم به این ترتیب که هر ساله قیمت خانه دو برابر میشود من هیچوقت نمیتوانم خانه بخرم. دلال با لبخندی معنا دار گفت بایست پول قرض کنی و گرنه همانطوریکه دیدید هر سال بهای خانه رو به افزایش است و شما با پس انداز کردن هیچ وقت نمیتوانید خانه بخرید و صاحب خانه بشوید. بعد گفت من یک آقایی را میشانسم که پول قرض میدهد ولی برای هر هزار تومان بیست تومان بهره در ماه میخواهد. بعد گفت اگر میخواهی میتوانم که با این آقا صحبت کنم و برایت وقت بگیرم در ضمن بایست که اعتبار کاقی هم داشته باشی.

کارت کاریم را که نشان میداد که در شرکت زیمنس کار میکنم در آوردم و به او نشان دادم و گفتم که من در یک شرکت بزرگ آلمان کار میکنم و مهندس مخابرات هستم و چون زبان آلمان و انگلیسی هم میدانم اکنون بمن ماهی پنج هزار تومان حقوق و مزایا میدهند. به این ترتیب میتوانم که برای هر هزار تومان بیست تومان بهره را ماهیانه پرداخت کنم و خانه را هم میتوانم در گروی آن آقا بگذارم. دلال گفت آقای مهندس برای حدود هفتاد هزار تومان که وام میخواهی بایست ماهی 1400 فقط بهره بدهی و اقلا دو هزار تومان هم از اصل پول را بایست در بانک پس انداز کنی تا سر سال بدهی خود را کمتر کنی. قرار شد که روز بعد با هم به سراغ آقای مرتضی نسترن که وام دهنده بود برویم. در راه با خود میگفتم که میتوانم ماهی سه هزار تومان پس انداز کنم که میشود سالی حدود سی شش هزار تومان و در عرض دو سال بدهی را میدهم و صاحب خانه میشوم.

به دفتر مرتضی رفتیم و او گفت که بمن با این شرایط بیشتر از بیست هزار تومان وام نمیتواند بدهد. گفتم که آقای نسترن قیمت خانه معمولی یکصد و پنجاه هزار تومان است و من تنها هفتاد هزار تومان دارم و با بیست هزار تومان شما میشود نود هزار تومان . گفت خوب بروید خانه کوچکتر و ارزانتر پیدا کنید. من بیشتر از بیست تا نمیدهم. با سر شکشتگی از دفتر وی بیرون آمدیم دلال گقت آقای مهندس من سعی میکنم که کس دیگری را هم پیدا کنم. شاید بتوانم برایتان صد و پنجاه هزار تومان را جور کنم و شما بتوانید یک خانه بخرید در ضمن من سعی میکنم که خانه ای ارزانتر هم برایتان چستجو نمایم.

به بانک رهنی هم که مراجعه کردم گفتند که بیش از ده هزار تومان وام نمیدهند. خلاصه به هر دری که زدم نشد و متاسفانه من هم زود از قید خانه خریدن منصرف شدم. رفتم پولها را از بانک رهنی بیرون کشیدم و یک ماشین تقریبا آخرین سیستم خریدم. و ماشین حدود سی پنج هزار تومان شد و با بقیه پولها هم فرش و نقره و طلا خریدم که بخود میگفتم که اینها ترقی میکنند همه را بعد میفروشم و یک خانه میخرم.

بهر حال کم کم ازدواج کردم و دیگر از پس انداز خبری نبود و مخارج زندگی هم مرتب بالا میرفت و بعد هم که سال پنجاه هفت پیش آمد و من هم مثل خیلی دیگر از دوستان خودم بیکار شدیم و مجبور به مهاجرت به سرزمین امکانات.

بهر حال این بار هرچه داشتم فروختم و بپول نقد تبدیل کردم اما نه برای خرید خانه در ایران بلکه برای مسافرت خودم و همسر و چهار فرزندم به آمریکا. بهرحال پس از هیجده سال کار در شرکتهای خارجی و کسب تجربه به آمریکا آمدم. من با فروش همه فرشها و نقره ها و سایر وسایل چیزی حدود دویست هزار دلار پول نقد داشتم که با مقداری گرفتاری آن ها را به آمریکا فرستادم . خلاصه پس از کسر مخارج وقتی به آمریکا رسیدم از دویست هزار دلار تنها صد هزار دلار برایم مانده بود و بقیه از بین رفته بود. یا توسط دلالان و یا دوستان و فامیل نفله شده بود.

بعد از حدود دو سال که در آمریکا کرایه نشینی کردیم به فکر افتادم که خانه ای بخرم و از کرایه نشینی راحت شویم. بر خلاف ایران اینجا بعد از دوسال که سابقه کاریم را نشان دادم بانک براحتی هشتاد در صد قیمت خانه را بمن به آسانی وام داد. با دادن صد هزار دلار از آب و گل گذشته و از دست دلالان و فامیل بیرون آمده یک خانه آیده آل به پانصد هزار دلار خریدیم. ولی این خانه عملا بیست در صدش مال من بود و بقیه به بانک تعلق داشت و من بایست ماهی سه هزار دلار قسط بانک میدادم باضافه سالی ده هزار دلار مالیات و سه هزار دلار بیمه.

ولی این یک خانه بزرگ بود با حدود بیست هزار متر مربع زمین چیزی که داشتن آن در تهران و یا شمیران تنها خواب و خیال است. ولی مخارج خانه با برق و آب و گاز و غیره باز چیزی حدود پانصد دلار میشد. و حدود ماهی پنج هزار دلار بایست سر هر ماه به بانک بدهم.

حقوق من و همسرم که حالا دیگر خانه دار نبود جمعا میشد چهار هزار دلار. ما بایست دو اتاق را اجاره میدادیم تا حدود هزار دلار بگیریم که بتواند تا حدی مخارج خانه را بپوشاند. ولی خوشبختانه و یا بدبختانه قیمت خانه بزودی بالا رفت و هر روز حد اقل ده نفر تلفن میکردند که حاضرند وام بیشتری بدهند تا ما خانه را بهتر بسازیم. وقتی من و همسرم به بانک رفتیم بانک براحتی مبلغ دویست هزار دلار به ما وام خانه داد. ما هم فکر کردیم که پول وام باد آورده است و تمام نمیشود. بانک بعد از مدتی که دید من خانه را بسیار آبادان کردم و درختکاری و دیوار کشی کرده ام و تقریبا یک مرزعه کوچک است دوباره بمن صد هزار دلار وام داد و مرا بیشتر گرفتار قرض نمود. حالا قسط من بجای پنج هزار دلار شده بود هشت هزار دلار در ماه. ولی در عوض یک خانه قشنگ و دلخواه داشتم.

خوب با طوری مدیریت توانستیم که یکی ودو سالی دوام بیآوریم ولی حالا قیمت های خانه بسرعت پایین میآمد و ما دیگر نمیتوانستیم وامی بگیریم که کسری مخارج را بدهد. این بود برای اینکه خانه را از دست ندهیم مجبور شدیم که یک آپارتمان دو خوابه اجاره کنیم و خانه ایده آلمان را اجاره دهیم. اگر تا چند ماه پیش مرتب تلفن میزدند که بیا و وام بگیر حالا حتی برای مخارج ضروری هم وام نمیدادند. بزودی مستاجر هم گفت که پول ندارد که کرایه را بدهد. خوب بایست به دادگاه رفت و حدود یکصد صفحه پر کرد و پول پرداخت تا دادگاه تشکیل شود و رای بدهد. چون مستاجر پول نداشت خلاصه دو ماهی هم کرایه نداد و چون برق و آب بنام من بود و چون او پول نداد من هم که نداشتم پول برق را بدهم لاجرم برق را قطع کردند. مستاجر که حالا در خانه مجانی زندگی میکرد یک ژنراتور آورده بود و گذاشته بود که مصرف برق خود را تامین کند.

در دادگاه خانم رییس دادگاه گفت که چون من میبایست برق را میپرداختم و نپرداختم مستاجر میتواند سه ماه مجانی در خانه بماند. خلاصه بعد از گرفتن حکم تخلیه مستاجر هر چه که توانسته بود خراب کرده بود و هرچه که میخواست با خودشان برده بودند. با این صدمه مالی که من خورده بودم نتوانستم که پول قسط و مالیات خانه را بپردازم. و خانه میرفت تا حراج شود. حالا هر روز یک شرکت تلفن میکند که حاضرند مرا کمک کنند و بهره خانه را پایین بیاورند ولی آنان حدود سه هزار پانصد نود پنج دلار جلو میخواهند تا مشگل مرا مثلا حل کنند قبلا هم یک شرکت دیگر بنام گراند کنفرانس از من یا هزار ترفند و نطق و مقاله نویسی که میتوانند برای من وام بدون پرداخت بگیرند و یا وامی که تنها به اقلیت ها میدهند و یا وام با بهره پایین و غیره. حالا هم که دادگاه با بزرگواری مستاجر را از پرداخت کرایه معاف کرده بود. پلیس هم که دنبال وسایل سرقت شده من نمیرفت و شرکت بیمه غارتگر هم که مخارج تعمیر خانه را پرداخت نمیکرد. بعبارت دیگر مالیات میگیرند پول بیمه میسانند. ولی نه پلیس غیرت و همت دارد و بی تفاوت است و نه شرکتهای بیمه آمریکایی میخواهند نم پس بدهند همه آنان شرکت های دریافت کنند پول هستند و نه شرکت بیمه و پلیس هم که فقط برای جریمه کردن آماده است و زاغ سیاه چوب میزند نه برای کمک و مساعدت. آنان دست دزدان وغارتگران را باز میگذارند.

به وضوح میدیدم که همه پس انداز عمر من به این راحتی توسط غارتگران آمریکایی و دزدان این مرز و بوم به یغما میرود. و ظاهرا هم قانونی است. بانک حاضر است که خانه ای که برای من هشصد هزار دلار تهیه شده و مخارج برداشته است براحتی به دیگران به چهار صد هزار دلار بفروشد یعنی به نصف قیمت ولی حاضر نیست بهمان قیمت دوباره با توجه به شرایط اینکه خانه من مخروبه شده و دزد زده شده به من واگذار نماید. اینجا نفر سوم است که برنده مطلق میباشد یعنی خانه ای که هشصد هزار دلار میارزد به چهار صد هزار دلار بخرد و کلی استفاده کند و نتیجه سالها عمر من که بصورت پول پس انداز شده بود به همین راحتی به حلقوم یک سرمایه دار برود.

که براستی که کشور به در و دروازه ای است. از یک طرف براحتی وام میدهند و از طرف دیگر نه پلیس کار آمدی دارند و نه قوانین انسانی. شرکت بیمه از من سالها پول بیمه گرفته است ولی حتی یکبار هم حاضر نیست که برای خرابی های وارده کمک کند. مالیات سنگینی بایست بپردازم ولی پلیس بی بو و بی خاصیت حاضر به تعقیب دزدان نیست. کرایه خانه ای که من بایست مالیات و قسطش را بپردازم دادگاه به مستاجر از کیسه خیلفه میبخشد. چرا مالیات را بمن غارت شده نمیبخشند؟ از شرکت بیمه گرفته تا پلیس و دولت محلی همه دست بگیر دارند و لی اهل کمک و مساعدت نیستند. بهر خانه ای که یک عمر برای خریدش برنامه ریزی کرده بودم و سالها در آرزویش بودم بهمین سادگی با قیمت پایین حراج شد. و من دوباره کرایه نشین شدم. ورویای خرید خانه من در ایران به حقیقت تبدیل نشد و در آمریکا هم تمامی سرمایه من برای خرید خانه که پیش قسط داده بودم بهدر رفت و در سن شصت سالگی بعد از حدود سی پنج سال کار کردن بعنوان مهندس حتی یک دلار هم پس انداز ندارم. این است برنامه ریزی غارتگران بین المللی که مارا بصورت برده برای تمامی عمر نگه میدارند. و اگر شرایط با ما موافق نباشد همیشه بازنده ایم اگر پول نقد داشته باشیم که تورم بی امان آنرا از بین میبرد و اگر حتی خانه داشته باشیم قیمت آن اینقدر پایین میآید که همه پس انداز ما نابود میگردد.

راستی چه برنامه ریزی عالی که یک عده همیشه بایست در تکاپو باشند و با وجود داشتن مدارک تحصیلی علمی و کار مداوم حتی از عهده خرید یک خانه برنیایند و اگر هم خانه ای بخرند با هزار ترفند از دستشان بدر آید. آیا شما فکر میکنید که تمامی این قصایا که برای دوست من شهریار پیش آمده اتفاقی است؟


Share/Save/Bookmark

more from Amir Sahameddin Ghiassi