وحشت از ازدواج نکردن و ریشه مشگلات آن شهرام میگفت بعد از مرگ پدرم که یک سرهنگ و وکیل بود خواهرم خیلی آزرده شده بود و میخواست از ادامه تحصیل صرف نظر کند. وی در رشته پزشکی درس میخواند و برای من خیلی مهم بود که او را از این تصمیم منصرف کنم. مرگ پدر ضربه شدیدی بوی زده بود. یک روز یکی از دوستان خوب پدرم که یک مهندس معروف بود من خواهرم را بشام دعوت کرد. در آنجا چند تیمسار که باز از دوستان پدرم بودند هم دعوت شده بودند. این مهندس شاید چیزی حدود شصت سال داشت ولی ازدواج نکرده بود و با خواهرش که او هم مسن بود زندگی خوبی داشتند.
مهندس و سایر دوستان پدرم سعی داشتند که الهه خواهر را از تصمیم جدی اش که ترک تحصیل بود منصرف کنند. و مقدار زیادی با وی صحبت و گفت گو کردند. هنگامیکه ما بخانه برمیگشتیم خواهرم با گریه و ناراحتی میگفت که ما هم مثل آقای مهندس و خواهرش میشویم و بایست با هم زندگی کنیم کی یک دختر پدر مرده را میگیرد؟ ما هم مثل همان خواهر پیر زن آقای مهندس ترشیده و دوشیزه باقی خواهم ماند. البته پدر ما خیلی جوان تر از آقای مهندس و خواهرش بود. ولی خوب سرتان که جوانی و پیری نمیفهمد. پدر ما در زیر پنجاه سالگی در گذشته بود. و این مرگ به خواهر ضربه شدیدی زده بود.
من مهندس بودم و در یک شرکت بزرگ ساختمانی کار میکردم وحقوق بسیار خوبی میگرفتم. خواهر من که شش سال از من جوانتر بود و بیست سالش بود سال اول پزشکی را تمام کرده بود و میخواست که سرکار برود و از تحصیل صرف نظر کند. و من با کمک دوستان پدرم میخواستیم که او را از این تصمیم منصرف کنیم. وحشت عجیب وی از ازدواج نکردن بخاطر مرگ پدرمان برای من خیلی غیر مترقبه بود. شاید فکر میکرد که آن استقلال مالی را دیگر نخواهد داشت چون پدرم متاسفانه الهه را خیلی لوس کرده بود و برایش هرچه میخواست میخرید. الهه با سرو وضع بسیار خوبی به دانشگاه میرفت و بطوریکه خیلی ها باو حسودی هم میکردند. و شاید حالا فکر میکرد که با از دست دادن پدرش که یک وکیل معروف بود و در ضمن درجه سرهنگی هم داشت و بزودی شاید تیمسار هم میشد خیلی از مزایای خود را از دست خواهد داد و مثلا شوهر خوبی و مناسبی گیرش نخواهد آمد و یا بطوریکه بارها گفته بود شاید کسی بخواستگاری یک دختر بی پدر نیاید و او مجبور باشد همه عمر را با برادرش بسر ببرد.
من برای اینکه الهه را تشویق کنم ببین من هرکاری که پدرمان برای تو میکرد میکنم و تا مادامیکه تو ازدواج نکرده ای من هم زن نخواهم گرفت و هرکاری که فکر میکنی لازم است برایت میکنم ولی ببین خیلی ها آرزوی دکتر شدن را دارند و میخواهند که هم شغلی آبرومند داشته باشند و هم درآمد خوب تو که کنکور را قبول شدی و یکسال هم که خوانده ای ادامه بده الهه گفت من بایست شش سال دیگر هم درس بخوانم و اکنون بیشتر همشاگردیهای من عروسی کرده اند و من پیر دختر خواهم شد و سن من نزدیک به سی سال خواهد رسید تا من درسهایم را تمام کنم. کدام پسری حاضر است که یک دختر نزدیک سی ساله بی پدر را بگیرد شاید دکتری من هم بیشتر پسر ها را رم دهد و از ازدواج با یک دکتر هراسان باشند. در طول تحصیل هم که اگر خواستگاری آمد و خواست با من ازدواج بکند با این درسهای سنگین چطور میتوانم شوهر داری هم بکنم. بالاخره من نمیخواهم که درس خواندن من زندگی و آینده مرا از بین ببرد و درس بدبختی بخوانم. باز هم الهه شروع به غر زدن کرد و مادام نق میزد. بهر ترتیبی بود او را راضی کردیم که به درس خواندن خود ادامه بدهد و من هم هر چه که او احتیاج داشت برایش تهیه کنم. و از هیچ نوع کمکی دریغ نکنم.
الهه چهره قشنگی داشت ولی قد بلند نبود و قدی متوسط داشت. نمیدانم شاید هم او راست میگفت و بایست ازدواج میکرد و از تحصیل صرف نظر مینمود. ولی یاد دخترهایی افتادم که مرتب نق میزدند چون پدر ما از دنیا رفت برادرمان زود ما را شوهر داد که از دست ما راحت شود و بتواند خودش زود ازدواج کند و ما از نوجوانی به بچه داری پرداختیم و از زندگی هیچ نفهمیدیم. حالا اگر الهه را تشویق میکردم که درس را رها کند و منتظر خواستگار بماند و یا سر یک کاری برود و دنبال شوهر بگردد باز این امکان وجود داشت که در آینده بمن قر بزند که اگر پدر نرفته بود من دکتر میشدم و کلی شخصیت داشتم. این تقصیر تو که مثلا بزرگتر بودی هست که نگذاشتی من درس بخوانم و مرا زود شوهر دادی. با وجود اینکه الهه فکر میکرد که دختر بزرگ و مسن دکتر شانس ازدواجش از دختر جوان کمتر است و بخصوص اگر بی پدر باشد. ولی بالاخره قانع شد که به دانشگاه رفتن ادامه بدهد. متاسفانه با وقوع انقلاب اسلامی الهه هدیه اش را گرفت و با بسته شدن دانشگاه ها درسش ناقص ماند. و بعد از شروع مجدد دانشگاهها وی از دانشگاه اخراج گردید چون مشگل مذهبی داشت و هدیه اش را از انقلاب شکوهمند اسلامی ایران دریافت کرده بود. من هم از کار دولتی خوب خود اخراج گردیدم.
من ابتدا با بعضی از دوستان شرکتی باز کردیم و مدتی مشغول شدیم ولی الهه که حالا به سی سال رسیده بود و نتوانسته بود حتی درسش را هم تمام کند خیلی عصبی و ناراحت شده بود. الهه باز تصمیم گرفت که بطور قاچاق از کشور خارج شود من ابتدا مخالف بودم ولی دیدم که او خیلی معذب شده و این بار واقعا هم حق داشت. با تماس با قاچاق چی ها و پرداخت مبلغ زیادی پول الهه با یک خانواده ایرانی بطور قاچاق به اروپا رفتند. و بعد از مدتی هم به آمریکا مسافرت نمودند. الهه که حالا سی یک ساله بود تصمیم داشت به اولین مردی که او را بخواهد جواب موافق بدهد. من مدت زیادی هرچه داشتم برایش میفرستادم و امیدوار بودم که او بتواند درس خود را بپایان برساند. ولی درس خواندن به زبان انگلیسی مشگل تر از درس خواندن به زبان مادری بود. و الهه مرتب پول میخواست. متاسفانه من هم که تجربه زیادی نداشتم برای او هر چه میخواست میفرستادم و او مثل یک دختر بسیار ثروتمند زندگی میکرد بطوریکه کم کم داشت طمعه شکار چیان و دختربازان میشد. که فکر میکردند با یک دختر ثروتمند ازدواج میکنند و بیمه عمر میشوند. یکی از همین شیادان با برنامه زیبایی الهه بیچاره را به دام انداخت بعنوان اینکه هتل دارد و صاحب یک هتل است الهه را به رستوران ها بسیار گران قیمت میبرد و برایش هدیه های گرانبها میخرید و میگفت که مهندس است. با وجود اینکه سی سال از الهه بزرگتر بود قاپ دختر را دزدید و الهه حاضر شد که با او ازدواج نماید.
بعد ها الهه متوجه شد که وی نه تنها مهندس نیست بلکه هتل هم ندارد و یک ولگرد است که با شیادی زندگی میکند وی یک قمار باز است که در آن مدت مثل اینکه پول خوبی برده بود و با این پول و نشان دادن درب سبز و بردن الهه به لاس وگاس و خرج کردن های چشمگیر دختر بیچاره را به دام انداخته و حسابی گول زده بود. الهه بعد از چند سال با داشتن یک بچه از او تلاق میگیرد و به درس خود ادامه میدهد و دکتری خودش را هم بدست میآورد و در آمریکا یک زندگی خوب برای خودش دست و پا میکند.
Recently by Amir Sahameddin Ghiassi | Comments | Date |
---|---|---|
From Wall Street to the house of dictators. Hate and Ignorance. Part three. | - | Dec 06, 2011 |
The hate between Bahais and… Part two | - | Dec 05, 2011 |
The hate and disunity between Bahais and Moslems, West and East | - | Dec 05, 2011 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |