فقط یک طاووس به استقبالم آمد

فقط یک طاووس به استقبالم آمد
by Anahid Hojjati
05-May-2011
 

 

 

دختری هفت ساله بودم

شب بود و یک قصه

مادر بزرگ صبح جمعه

گاهی سرشیرم میداد

مادر گیسوانش شرابی

خاله ، عمو ، عمه و دایی

جنوبی در دل داشتند ، جنوبی

تهران هنوز ییلاقم بود

تهران هنوز ییلاقم بود

دختری هفت ساله بودم

شب بود و یک قصه

عطرم از نفت

نخلی در نعلبکی

نخلی در نعلبکی

تا چشم گشودم

دگر نخلی نبود

بوی نفتی نبود

فقط یک طاووس به استقبالم آمد

فقط یک طاووس به استقبالم آمد

پس از آن برف بود و بازی

اما قصه نبود،

نخلی نبود

بوی نفتی نبود

تهران دگر ییلاقی نبود

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Anahid HojjatiCommentsDate
This is how it happened
-
Jul 24, 2012
یک نهر در شهر
1
Jul 23, 2012
Legendary Patience
2
Jul 18, 2012
more from Anahid Hojjati
 
Anahid Hojjati

Dear comments

by Anahid Hojjati on

Thanks for reading my poem and also for your comment.


comments

Thank you indeed.

by comments on

Thank you indeed.