این عکس از مزار ایرج میرزا در ظهیرالدوله است که بین دربند و تجریش می باشد
روح «ایرج میرزا» می سراید
من تقریبأ قرنی خفته در خاک بودم
پیش از آن, عمری, من پاک بودم
شاید شعری می سرودم اندکی زشت
قصدم عمدتأ زیبا بود , شاید اندکی زشت
من اهل مشروطه بودم, انقلابی , صد سال پیش
نشستید در غربت , نویسید هر روز از پس و پیش
آخر از گورم امروز و دیروز درآوردید , دوستان
مرده, تنها , استخوانی گیرم آوردید , دوستان
شاعر آن است آزاد باشد , هی نویسد
از بی حجابی شاد باشد , هی نویسد
شعرم اکنون ضعیف است , دانم بی گناهم , تقصیر روح است
آنچه زیباست , موی افشان , قامت بالا , پیدا ساق زیبا روح است
خیابانی نخواهم هرگز نامم گذارید
مرده ام , می نتوان در جامم گذارید
با یادم , شعری یا سرودی خوانید
بر مزارم گر توانید , درودی خوانید
شعرم گر زشت بود گاهی اندکی , بخشش دوستان
جانم آخر بود انقلابی , خلقی , بخشش دوستان
September 2009
---------------------------------------------------------------------------------------------
گفته ها
بوی خوشِ تو دارد این گفته ها
نقشِ رخ تو دارد آن گفته ها
اینجا هر عکس، هر دفتر، هر کتاب
خط و ربط از تودارد این گفته ها
باز یک به یک نگه کنم به گفته ها
امشب را هم سحر کنم بی گفته ها
ای سوز دل , امشب بی گفته ای , نا خفته ای
با یاد تو هر دم کند داد و ستد آن گفته ها
باز آیدت خاطر از آرامش آن گفته ها
آن خفته غم در بستر آسایشِ آن گفته ها
ای گفته ها, کی آمدید کی رفتید
ای گفته ها, کی آمدید کی رفتید
13-Mar-2009
----------------------------------------------------------------------------
«یاد آر ز شمع مرده , یاد آر »
آن نیلوفری که پر پر شد بیست و چند سال پیش
و آن فرهادی که عشق شیرین هرگز ندید
یاد آنان را هرگز , هرگز فراموش نمی کنم
گر یاد ندا وسهر اب را خلقی امروز زنده میدارد
یادشان خواهم آورد از گلهای پرپر بیست وچند سال پیش
کیومرث با آن قامت بالا و گفتار زیبایش
نیاوفر با شیطنت ها و آن کردار خندانش
فرهاد با آن همه استعداد , غنی از احساس افکارش
نامشان را تکرار می کنم , نیلوفر تشیید ,فرهاد خرمشاهی , کیومرث زرشناس,
این دوستان وبسی دیگر که جان باختند بیست وچند سال پیش
عکسشان هرگز نشد دست به دست , نامشان نی دهان به دهان
پس بگویم , یادشان زنده , روحشان شاد باد
July 2009
----------------------------------------------------------------------------
باید برود
روزی از مملکت ما , این دیوانه برود
این دروغگو , تجاوزگر , ازآشیانه برود
آنکه ظالم است و امروز هاله می بیند
روزی ازین روزها او از نقش زمانه برود
کنون صاحب قدرت است و کند بس محاکمه
اما بزودی آید روزی که از این زیبا خانه برود
از ابتدا مفت گفت , آزادی گرفت و همی کرد آشوب
از بیگانه بد گفت ولی بیگانه تر از هر بیگانه برود
بوسید چهار سال پیش دست و امسال شانه
درآینده قامتش خواهد خمید , افتاده شانه برود
ظلمش خواهد شد آشکار , روحانی و لشگر از او گریزان
آن وقت است که او با این بهانه یا آن بهانه برود
غم مخور هر روز و شب این چنین و آن چنان سخت
ظالم گردد کوچک , با سیلاب خلق , چون موریانه برود
August 2009
-----------------------------------------------------------------------
قاب عکسی برای عشق
یک روز گرم تابستان
دقیقأ یک سیزده مرداد
حدود ساعت سه بعد از ظهر
شدم من , عاشق همان عشقی که
که در برش نوشتتند شاعران بسیار
حافظ دیوانش کرد , دیوانی چندین صد ساله
شهریورش یافتم من زیبا قابی ,
یافتم من در میدان ژاله
نبود تصویردر میانِ قاب ,
اما از حافظ بود گفته ها
«که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها»
خریدم آن قاب با شور و شاعرانه
به دیواری زدم تا جانی دهد به آشیانه
شدم قاره به قاره شدم ,
قاب عکس را هم آوردم
سالها گذشت و آن قاب همواره شاهد بود
شاهد عشق آسان نموده اول
شاهد هر خنده,
شاهد هر گریه
قاب عکسم با من می خندید ,
قاب عکسم با من می گریید
سی سالی گذشته از دوستی من با قاب ,
هر چه رفته , مدتهاست که رفته
پس آوردم من
آن قاب را پایین این هفته
September 2009
--------------------------------------------------------------------------
خُنُک باد , خُنُک باران
دوست, می بینی هوا چه طوفانی دارد امروز؟
شاخه های درختان در همهمه یا شاید در رقصند امروز
نگاه کن نقّاش نقطه ها کشیده بر صفحهُ آب ها
نگاه کن به فرار دایره ها ز دست باد ها
دوست , حس می کنی چگونه خیس پیراهنت
همی بَرَد تُرا امروز به مهمانی خاطره ها
می بینی آخر مردم اینجا چه مصنوعانه خُشکند
برایِ چه این همه تلاش می کنند ؟
آیا برای خشک ماندن و خشک گشتن است ؟
گوش کن و بنگر که ترا هم اینجا خشک خواهند خشک
اینجا کسی باران را به مهمانی دعوت نمی کند
اینجا به خیس پیراهن تو هم چشم دارند , چشم
و من گویم: خُنُک باد , خُنُک باران
هوا بس طوفانی ست امروز
و من طوفان را هر اندک گاهی دوست دارم.
و من طوفان را هر اندک گاهی دوست دارم.
October 2009
--------------------------------------------------------------------------------
صلح برای ایران چیست؟
صلح آن مادری ست که دیگر تبریک و تسلیت نمی شنود
صلح آن دختر جوانی ست که کیک عروسی اش را پدرهم خواهد خورد
یا شاید صلح همان برادری ست که هنوز دو پا دارد
یا صلح خواهری ست که در جوانی همواره سیاه نمی پوشد
خوب نگاه کن , صلح همان زن میان سالست
ایستاده در ودیو کنار منزلِ دوران بجگی
و گوش کن که نمی گوید: آنجا دبستان من بود اما بمباران شد
صلج همان گشتِ دیر وقتِ عاشق با معشوق در بواردهُ جنوبی ست
یا که شاید صلح زندانی ست که امشب آزاد می گردد
صلح همسفری ست برای آزادی
صلح همان آزادی و آزادی , صلح است.
بگو به صلح و آزادی ,قدم رنجه فرمایید , بیایید اینجا
ما ایرانیان به خوش میزبانی معروفیم
اگر از استبداد این چندین هزاره , چنین پذیرایی کرده ایم
امیدست با صلح و آزادی حتی بهتر کنیم.
امیدست با صلح و آزادی حتی بهتر کنیم.
October 2009
------------------------------------------------------------------------------
شعری هستی خود , ای دوست
دوست , می بینم هر از گاه
شعرِ وجودت در اشک , در آه
در یک خنده یا با نگاه
شعرت بینم دوست
گاه و بی گاه
آن زمان که غمگینی
یا شاد و خندانی ,
با من سرسنگینی
یا از بیداد نالانی ,
گَر در بَرَت ندارم
کلامی
یا با اشکت نریزم
اشکی
بخندی , شاید ندارم من
خنده ای
اما شعرت بینم دوست گاه و بی گاه
غزلی است , پنهان در لبخند ,
تولد رباعی در نگاه است
شاید هم مثنوی ست ,
سروده در بطن اشک
شعرت بینم دوست گاه و بی گاه
ای دوست آه , ای دوست آه
10-Jan-2010
--------------------------------------------------------------------------------------------------
خاوران
خاوران,
ای محزون سرا, خاوران
به دمت ایستاد آن کاروان
کاروانی از جوانان ,
از زیبایان , دلیران
نمی دانم آخرتو بودی آنجا
یا که شاید
به سرعت بنایت کردند
تا سرایی شوی
برای دوستان, آن جوانان
خاوران,
چه داستانها در خاک تو ست
چه امیدها در تو دفن است
و چه ترسها
در هوای تو جاری
خاوران ,ای محزون سرا, خاوران
کاش نمی دانستم من نام تو
کاروانم,
کاش نمی نوشید از جام تو
کاش نگشته بودی
تو سرای آن کاروان
خاوران,خاوران
کاش نگشته بودی
تو سرای آن کاروان
May 2010
----------------------------------------------------------
باغچهُ من
باغچهُ من با چمنی کوچک
گوشه های چمن زرد
از ازدحام شاخه های بید مجنون
مجنون غرقِ سینهُ بازِ لیمو
گلهای سپید دورادورِ چمن
شیپوری از سکوت سر داده اند
گوشهُ چمن مستطیلی ست
مستطیلی از بوته های کوچک و بزرگ
مستطیلی در نظاره , حسود
حسود از عشقی که مجنون به آفتاب و لیمو داده
اینها همه سهمِ من
سهم من از باغبانی بوده
June 2010
--------------------------------------------------------------------------------------
هجرت
زمانه را گفتم :
تو دزدی
عشقم را ربودی
آن نگاهِ شادِ کودکانه کو ؟
کجاست بویِ آبادان ؟
نبینم برفِ بروجرد
حتی نیست دود تهرانم
زمانه از درون ِآینه
نگاهی کرده بر من
پرسشی داشت :
اگر من دزدم
هجرت را چه خوانی ؟
بر او من فکندم
نگاهی از حسرت و غم
خیره در چشم ِزمانه , من گفتم
از آنچه هجرت برده , من گفتن نتوانم
به یغما برد او کوله باری از واژه هایم
October 2010
-----------------------------------------------------------------------------------------------
لعنت بر شاعر باد , لعنت بر آنکه جوک گفت
06-Dec-2010
I first wrote this poem in English, note this link:
//iranian.com/main/blog/anahid-hojjati/da...
حتمأ تقصیر با شاعران است
اگر از زن زیبا با شرابش نمی نوشتند
یا از دختری در عشق نمی گفتند
اگر حرفی از شمع و پروانه نبود
آیا خشونتی بر زنان می شد ؟
برخی روشنفکران , شاعر را شریک جرم می دانند
پس لعنت بر شاعر باد !
پس لعنت بر شاعر باد !
آه , نه , شاید تقصیر از جوک است
اگر در جوک نمی نوشتند
مردی خانه آمد , زنش را با دیگری دید
اما مرد هیچ کاری نکرد
شاید اگر این جوک نبود
آیا خشونتی بر زنان می شد ؟
برخی روشنفکران , جوک را هم شریکِ جرم می دانند
پس لعنت بر آنکه جوک گفت
لعنت بر خودِ جوک هم باد !
در همین حال جوانان ایران در زندانهایِ کوچک و بزرگند
زنی را سنگسار می کنند
یا با کشیدن صندلی ,
یک زندگی را پایان می دهند
و من می شنوم
لعنت بر شاعر باد !
لعنت بر آنکه جوک گفت ,
شاملو درست می گفت:
«دوران غریبی است»
پس بگوییم
لعنت بر شاعر باد !
لعنت بر آنکه جوک گفت !
--------------------------------------------------------------------------------------------------
گفتید دو دو تا پنج گردد
گفت شاگردِ به معلم :
« شما گفتید دو دو تا پنج گردد
فرمودید که خورشید دورِ زمین چرخد
چنین گفتید شما از سهام گنج آید
یار , دانش , مال , تمام , بی رنج آید
ادعا کردید , شب روشن است
پس بگفتید روز تاریک باشد
امسال فهمیدم دو دوتا چار باشد
زمین دورِ خورشید به گردار باشد
ثروتها , سهام ها , همه پایین رفته
نه یاری , نه مالی نصیبم گشته
حالا همان فقیری هستم که بودم
شب تاریک و روشن باشد روزم »
پاسخ داد دبیرش :«دو انگشت جمعِ دو دیگر نکردی ؟
مگر وصفِ گردشِ سیارات دورِ خورشید , نخواندی ؟
ندیدی پایین رفت هرگز سهامی یا ثروتی ؟
یار و دانش یابی به سهلی , کجا دیدی ؟
مگر در روز رفتی , چراغ روشن کردی ؟
هر شب آمدی , خاموشش نمودی ؟
شاگردِ عزیزم , باید انسان جویا باشد
خرد خواهد و جوید تا شاید آن بیابد »
February 2011
--------------------------------------------------------------------------------------------------
چه خوابی , این سحر , من دیدم
این همه سال عاشقی
این همه سال عاشقی
و نه هرگز تو به خوابم آمدی
و نه هرگز من با تو بازی کردم عشق
امروز , این سحر
این سحر که با خشمی از تو
و با گریه من خوابیدم
چشمانم را که گشودم
لبخندی بر لبانم بود
بعد از آن قطره اشکی بر گونه ام
قطره اشکی با صد غم نشست
چرا که تو , به خواب من آمدی
و من در خواب , با تو بازی کردم عشق
October 2010
--------------------------------------------------------------
لذّت باور ندارد
گفتا که عشقت گویا حاصل ندارد
گفتم فارغ شو عزیزم
گر عشقم امروز سود ندارد
گفتا غمِ دردت هیچ درمان ندارد
گفتم تسکینی شاید بر تو آید
گر عشقم درمان نیارد
گفتا گاه گفته هایت
به کام من عسل بود
اما اکنون یک گفته
به جام من زهریست نهفته
گفتم اشتباهت باورِ هر سخن بود
کس نتواند شیرین مثالم سراید
گفتا هیهات هیهات
چگونه شیرین بود گفته هایت؟
گر باور آن گفته
جز یک دلِ شکسته
ثمر دگر جایی نداده
گفتم گفته هایم برایت
شادی آورد و لذّت
راز ندانستی تو امّا
لذّت باور ندارد
November 2011
----------------------------------------------------------------
لاله خم شد
دوباره سحر آمد
کبوتر شد جغد
نخل علف شد
باغ گشت گلدان
لاله خم شد
امشب آید
گل کشد قد ؟
باز باغ شود ؟
پرسش این گفت
پاسخ را لیک
رویایِ گلزار خوش است .
November 2011
--------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
دیوار زخمی ستزندگی را باید زیست
پایِ یک تخته سیاه
گفتگو از افزودن است
ارقام در دفترِ دبیر جفت می گیرند
زندگی را باید زیست
عاشقِ شاعر می توان گشت
کودکی را مدرسه باید برد
پرسشی را پاسخ باید گفت
هم چنین , نیازِِ تماس دارد
تن پیچانِ جدول
عاقبت می آید
آن روز
سودوکو
گریان است
از تنهایی
دیوار زخمی
دستِ مرهم ,
گام هم
در بستر
Dec 7/2011
-----------------------------------------------------------------------------------------------------------
کسی میآید با شعر
جامههای کهنه را باید دور انداخت
تردید را باید جارو کرد
به دوری باید بدرود گفت
به نزدیکی باید لبخندی زد
گلهای باغچه را در گلدانی باید نهاد
درخت را هم باید گفت
کسی میآید با شعر
کسی میآید با شعر
و شعرش با شعر من
همبستر میشود
May 2011
----------------------------------------------------------------------------------------------------------
من صد یقین دارم
ای دوست , همراه , گاه عشق من
خنده , خشم , گاه نیز اشکِ من
دوباره سحر شد
شعر آمد اما شوری نیاورد
کوله بارِ تاریکی بستم
اما پرسشی در آن ننهادم
خورشید آید از نورش
شاید من جوابی بگیرم
مفهوم عاشقی چیست ؟
عاشقِ واقعی کیست ؟
گر خورشید سر به آسمانِ بالا گذارد
شاید خطوطِ یک تابلو
پیامبری شود :
« عاشق باید فداکار باشد »
این هم تئوری من در باره عشق :
« هوس , نیاز , امید , محبت
این زنهای عور
چادر عشق بر تن کرده اند
هوس زیبا ترین آنهاست »
اما فرصتی برای تئوری نیست
می خواستم بنویسم
من صد یقین دارم
حروفم از صحنه شعرم
یک یک خارج میشوند
در اعتراضی به عنوان , مو ضوع
ابتدا , وسط و انتها
و با خروجِ این چنین قاطع
و با ورودی نو ,
متحد و مغرور
انتهایی دگر را برای شعرم
به صحنه می آورند.
و عنوانی جدید :
تغییر قطعی است .
May 2011
------------------------------------------------------------------------------------------------
آن که رفته ,دگر از در نمی آید
اگر او در خانه ما همیشه مهمان بود
سلامش یا خداحافظ دگر از در نمی آید
اگر همواره از جایی بر می گشت
صدایِ کفش و کلیدش دگر از در نمی آید
بچه گر بود , سن کالسکه بود
تختِ پادشاهی کودک , دگر از در نمی آید
شاید دختر روبرویی بود , اهل میزانپلی بود
او نیز با قیچی خود , دگر از در نمی آید
اگر آنها همسایه بالای ما بودند
صدای خنده بچه ها
و گر بر راستِ ما می نشستند
واق واقِ آنها و سگها دگر از در نمی آید
اگر آن رفته , دبیرم بود
آن بلند بالا مغرور دانا
یا هم کلاسی , اهل ورزش و بازی
با یویو , توپی یا طنابی دگر از در نمی آید
چپ و انقلابی دوستی بود
با رولان , مارکس ,گورکی دگر از در نمی آید
یا دیگری داشت عشقِ پادشاهی
آن که رفته ,دگر از در نمی آید
این هم سالِ دگر از در نمی آید
October 2011
Recently by Anahid Hojjati | Comments | Date |
---|---|---|
This is how it happened | - | Jul 24, 2012 |
یک نهر در شهر | 1 | Jul 23, 2012 |
Legendary Patience | 2 | Jul 18, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
I will be adding to this collection and deleting few blogs
by Anahid Hojjati on Sun Aug 14, 2011 11:01 AM PDTI will be going through my poems which I have blogged and if there are some that do not have more than couple comments or comments distract from the poem, I will add them to this collection. For instance I just added poem regarding those who criticize local jokes (such as Rashti, Lori) to this collection. I will delete that poem as a separate blog. Also few days ago, I deleted a poem that thad many coments mostly regarding a picture that has been deleted. I will add that poem to this collection also. So even though, this collection was dtaed October 2010, you will find poems from later dates.
Detailing changes made in poems by discussing them in comments
by Anahid Hojjati on Thu Oct 14, 2010 09:53 AM PDTChange made in last line of the poem
هجرت
Sometimes, when I have a line in my poem, I keep changing it. For instance, this line:
به یغما زد او قصری زیبا از واژه هایم
which is the last line of poem
هجرت
was different when it was featured. Then by the time that I came up with this collection, it was
به یغما برد او کوله باری از واژه هایم
and this morning, I was thinking about it and came up with:
به یغما زد او قصری زیبا از واژه هایم
To the extent possible, when I make changes like this in a poem, from now on, I am going to reflect it by including it in a comment on its corresponding collection. This way, I will have a record of changes. After a while, it will look like Engineering documents which have a list of changes made in each revision.