این پاسخی است که در بلاگ comrade آوردم که به درخواست او در بلاگ متمایزی عرضه میشود. او در مورد سه امر «تفاوت در اندیشه»، «اتحاد در عمل» و «مبارزه با دیکتاتوری» نظرخواهی کرده بود.
راستش رفیق عزیز داس و چکشی، این اهدافی است که سی سال است تقریباً از سوی همه تکرار میشود (منجمله رضا پهلوی) و نتیجهاش همان چیزی است که شاهدش هستیم. زمان آن است که نقب بزنیم و ببینیم ریشهٔ شکست در کجاست. هرکجا هست، راه حل در قشقرق چسب ناچسب «کنکاش برای جامعهٔ مدنی» در چارچوب رژیم اسلامی نیست.
×××
تفاوت در اندیشه
این همان پلورالیسم است که از اصول اساسی مدرنیته است. مانند هر مفهوم مدرن، از سوی ما -هیچیک از ما- به درستی گوارش نشده است. علیرغم اینکه نسل جدید شهری ایران یک سر و گردن از همهٔ ما بالاتر است، ولی نباید بیش از اندازهٔ واقع بینانهای روی آن حساب کرد. وحدت مبارزه در عین تنوع افکار این جوانان، ولو در فاز پیشرفتهتری، همان وحدت زیر فشار دیکتاتوری است. وحدت سادهلوانهای که مثلاً در زمان دیکتاتوری شاه، گلسرخی را به مدافع عدالتخواهی «مولا علی» بدل کرده بود!
این نکتهٔ مهمی است، نه بلحاظ اینکه «مولا علی» حق دفاع از خود ندارد. بلکه به این دلیل که در یک بینش مدرن، به وکیل و وصی نیازی ندارد. دستکم نه به یک وکیل و وصی مارکسیست. پلورالیسم مدرن، در همین نگرش پدرسالارانه دفن شده بود. نمای آشکارتر این دیدگاه غیر مدرن همین است که او از خودش دفاع نمیکرد. از خلقش دفاع میکرد. بی آنکه در مورد وکالت خود از جانب خلق تردیدی داشته باشد.
چنین دیدگاهی فاقد یک رسالت تاریخی نبود. ولی بلوغ فکری و سیاسی کل جامعه -و صد البته شرایط جهانی و جنگ سرد- اجازهٔ این را نمیداد که فعالان سیاسی جایگاه خود را به درستی در این رسالت تاریخی بازشناسند.
شیوهٔ ادارهٔ یک جامعهٔ آزاد و دموکراتیک، یک راه دارد یا دو راه. و حداکثر سه یا چهار راه. راه پنجمی وجود ندارد. بهرحال کل ماجرا به این خلاصه میشود که تکس و مالیات را دولت به درجات گوناگون جمعآوری میکند و به درجات گوناگون در خدمت بخش خصوصی یا بخش دولتی قرار میدهد. بخش عمدهٔ تصمیمگیری نهایی را هم، نه آن حزب سیاسی که به انتخاب مردم به قدرت رسیده است و از دیدگاهی فلسفی تمایلاتی اینگونه یا آنگونه دارد، بلکه آن کارشناس ارشد وزارتخانهٔ مربوطه تعیین میکند که جمع و تفریق میکند و نتیجه را به وزیر مربوطه تسلیم مینماید. آن کارشناس ارشد هم، در ارگان دولتی که به رتق و فتق امور مشغول است، با تغییر حزب سیاسی حاکم به این سادگی ها تغییر نمیکند.
نسل ما، همان نسل گلسرخی به بعد، اگر به کل قضیه به این شکلی که عرض کردم نگاه کرده بود با هیچ تنش و محدودیتی در رژیم شاه مواجه نمیشد.
اینهمه تشتت و گسستگی و چندگانگی گروهی و جنگ و جدل ابدی میان این گروه ها، گروههایی که همگی مدعی همین آرمان پیش پا افتادهٔ جامعهٔ آزاد و دموکراتیک هستند، از چه ریشه میگیرد؟ آیا ما واقعاً به پانصد گروه سیاسی نیاز داریم که همگی خواهان جامعهای هستند که سه چهار انتخاب سیاسی را برای مردم مقدور سازد؟!
چپ و راست بودن چه معنایی دارد وقتی که فاقد ساختار اجتماعی هستیم که در آن گزینشهای چپگرایانه یا راستگرایانه مقدور باشد؟
درد هیچیک از ما یک پروژهٔ «سیاسی» به مفهوم غربی کلمه نبوده و نیست. درد ما فقدان یک پروژهٔ اجتماعی است که بر بستر آن پروژههای سیاسی مدرن در تنوع ممکن خود شکل بگیرند. پروژهٔ اجتماعی دیرینهٔ ما همانا مدرنیته است. از این روست که «تفاوت در اندیشه» تنها در صورتی معنای واقعی پیدا میکند که تفاوت در اندیشه شهروند ایرانی باشد و نه تشکلات سیاسی. پلورالیسم در شرایط کنونی فقط و فقط پلورالیسم افراد را به رسمیت میشناسد. هدفِ شهروندان مدرن، با تمام تنوع افکارشان، از دیدگاه پروژهٔ سیاسی-اجتماعی یکی است و به بیش از یک تشکل سیاسی نیازی ندارد. به رسمیت شناختن تشکلات سیاسی کنونی نفی پروژهٔ مدرنیته است. ما به این نکته بسیار کم بها میدهیم که ۹۹٪ کارایی آزادی عقیده و بیان در خارج از حوزهٔ «سیاسی» معنا پیدا میکند.
اتحاد در عمل
بله، اتحاد درعمل، به معنای احترام به پلورالیسم در چارچوب یک تشکیلات واحد سیاسی و به رسمیت نشناختن گروههای موجود که خود از آثار جانبی مشکلی هستند که خیال داریم رفع کنیم. اگر ما تاکنون از اتحاد عاجز ماندهایم به خاطر این است که آن را به گروههای سیاسی متولد شده از ناهنجاری ساختار اجتماعی موکول کردهایم. اتحاد در عمل در یک تشکل سیاسی که مصمم است به این ناهنجاری خاتمه بخشد، نمیتواند و نباید به هیچیک از این گروههای حقیقی یا مجازی متکی باشد که خود محصول ناهنجاری ساختار اجتماعی هستند. در بالا به خسرو گلسرخی اشاره کردم و این مرا یاد خاطرهای مربوط به همان دوران انداخت که بازگفتنش شاید بیربط نباشد.
در قلهک تهران خیابان یکطرفهای بود به نام «دولت» که به خیابان شمیران ختم میشد. برای سالها، وضع آسفالت این خیابان بسیار وخیم بود و آنقدر چاله چوله داشت که دمار از روزگار هر اتوموبیل و هر کمکفنر و ماتحت هر سرنشینی در میآورد. با همکلاسی ها در حوالی تقاطع دولت و شمیران قدم میزدیم که من به شوخی گفتم «تمام این جماعتی که میبینید در حول و حوش این تقاطع دولت و شمیران پلاس هستند و راه میروند، همگی ساواکی هستند. چون هرکسی که از این خیابان خارج میشود دارد به دولت فحش خواهر و مادر میدهد.» یکی قه قه میخندید، دیگری با لبخندی گزیده مدام به چپ و راستش نگاه میکرد (همانی که در جایی نوشتم که بعدها تودهای شد و با او قطع رابطه کردم) و دیگری طبق معمول دوزاریاش نمیافتاد و باز آن دیگری به من میگفت «بابا تو را به خدا از این حرفها نزن بابای من توی ساواک کار میکنه»... خلاصه اینکه در آن دوران، در آن شرایط و در آن سن و سال، هرکس هرچه بود، «یار دبستانی» بود.
ده بیست سال پیش، من پیشنویسی برای «برنامهٔ سیاسی و مبارزاتی جنبش نوین ملی ایران» تهیه کرده بودم که دیگر نسخهای از آن را در دست ندارم که دقیقاً بگویم چه داشت و نداشت. حافظهام هم که قربانش بروم. ولی یادم میآید که استراتژی آن را چنین تبیین کرده بودم: «گذار دموکراتیک از ساختار ناهنجار اجتماعی به ساختار بهنجار مدرن». در خدمت این استراتژی، که به عنوان گام اول، استقرار مجدد قانون اساسی ایران و سپس «تأیید، تکمیل یا تغییر» آن قانون اساسی توسط یک مجلس مؤسسان را هدف قرار داده بود، بر ضرورت ایجاد یک سازمان سیاسی به نام «سازمان مردمی» به عنوان بازوی اجرایی این استراتژی تأکید شده بود. به احتمال زیاد، با توجه به اینکه بیست سال جوانتر بودم و بیست سال رادیکالتر، و با توجه به پیشینهٔ کمونیستی خودم، ایدهٔ رسالت این بازوی سیاسی و مبارزاتی، به صرف استقرار یک دولت موقت دوران گذار ختم نمی شد و چیزی که در ذهنم میپروراندم یک حکومت تک حزبی مدرن بود که در آن این سازمان مردمی فراسوی کسب قدرت، پیشبرد پروژهٔ مدرنیته را برعهده بگیرد. این جنبه از ایدههای اولیهٔ من جنبه ایست که امروز تغییر کرده است. از دیدگاه تئوری، یک جامعهٔ مدرن تک حزبی برای ایران هنوز هم کارآمدترین شیوهٔ پیشبرد مدرنیته به نظر میرسد، ولی از دیدگاه عملی، عنصر انسانی را نادیده گرفته است و آرمانهای آزادیخواهانهٔ آن اولین قربانی این تمرکز قدرت خواهند بود. از اینروست که من برای این تشکیلات واحد دیگر رسالتی فراسوی استقرار یک دولت موقت قائل نیستم. مابقی کار به عهدهٔ دولت موقت است و ارگانهای کشوری و لشکری که در اختیار دارد، و از همه مهمتر، جامعهای که در آزادی کامل عقیده و بیان و تشکل، نسبت به آیندهٔ کشور خود گفتگو خواهد کرد.
غرض از اینهمه وراجی این بود که من در همان زمان هم، شرط «اتحاد در عمل» با دیگر فعالین سیاسی را برای سازمان مردمی منوط به انحلال و ادغام این گروهها در سازمان مردمی کرده بودم. این مربوط به بیست سال پیش میشود. یعنی زمانی که هنوز این گروهها کیا و بیایی داشتند. امروزه که این گروهها منحل خدایی هستند کار باید آسانتر باشد!
مبارزه با دیکتاتوری
آن «تنوع اندیشه» و پلورالیسم فردی که حول پروژهٔ مدرنیته در یک سازمان واحد مردمی به «اتحاد در عمل» دست خواهد یافت، هدفش مبارزه با «دیکتاتوری» نیست. هدفش استقرار کامل آزادی عقیده و بیان و تشکل، طبق یک برنامهٔ کاملاً مشخص است: استقرار مجدد قانون اساسی، دولت موقت، مجلس مؤسسان، تنفیذ قدرت به ارگانهای برآمده از قانون اساسی مصوب مجلس مؤسسان. ما برای این هدف مبارزه میکنیم. هرکس بر سر راه ما قرار بگیرد از سر راه برخواهیم داشت. من ترجیح میدهم اهداف خود را متکی به خود تبیین کنیم و نه منوط به یک عامل بیرونی به نام «دیکتاتوری». منطقاً آن کسی که بر سر راه ما قرار بگیرد دیکتاتور است. اما تفاوت این دو رویکرد در این است که اولی ابتدا دشمن را تعریف میکند و بر مبنای آن خود را، و دومی ابتدا خود را تعریف میکند و بر مبنای آن به دیگران مجال میدهد که تصمیمگیری کنند. این به خودی خود به مقدار زیادی از آنتاگونیسم و تنشهای متکی بر پیشداوریها خواهد کاست و به موازات آن، راه ما را هموارتر خواهد کرد.
×××
تفاوت در اندیشه، اتحاد در عمل و مبارزه با دیکتاتوری، کیست که با آن مخالف باشد. گرفتاری از آنجا شروع میشود که بخواهیم شیپور را از سر گشادش بزنیم. اما کلاً من با همهٔ اهدافی که طرح کردهای موافقم، گو اینکه یک عامل اصلی و اساسی در میانهٔ طرح تو از قلم افتاده است: پرچم شیر و خورشید.
Recently by benross | Comments | Date |
---|---|---|
For the record | 4 | Mar 08, 2010 |
On territorial integrity | 8 | Jan 31, 2010 |
رضا پهلوی و جنبش نوین ملی ایران | 5 | Oct 04, 2009 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
اکتابی عزیز
benrossThu Jun 17, 2010 03:30 PM PDT
خب من گمان میکنم صحبت من در مقطع کنونی از خارج کشور و برای خارج کشور است. اگر ما صحنه را خالی کنیم طبیعی است که دکانداران آن را پر میکنند. اگرآنها مانند تماشاگران فوتبال برای موسوی و احمدینژاد و غیره مدام بهبه چهچه و اَهاَه وَهوَە راه نیاندازند چه کنند؟
داخل کشوریها آن کاری را میکنند که مقدور است. حمایت واقعی از خارج کشور در بازتولید مصنوعی محدودیتهای فعالیتهای آنان، اینجا در خارج از کشور نیست. ما امکان این را داریم که تشکیلات واحدی در خارج کشور، ابتدا در زمینهٔ ذهنی و سپس در زمینهٔ عملی پایه ریزی کنیم. این خواست ایرانیان داخل کشور است. این را از کسانی بپرسید که مجوز تظاهرات نداشتند، فراخوان تظاهرات را رهبرانشان لغو کرده بودند، با همهٔ این اوصاف به خیابانها رفتند تا نکبت کنترل پلیسی را به چشم خود ببینند. سخنگوی آنها کیست؟
شاید من از نظرت اشتباه برداشت کرده باشم. ولی اولویت من پایان دادن به رژیم اسلامی نیست. پایهریزی آلترناتیوی برای آن است. فراسوی اینکه هدف کور فروپاشی رژیم اسلامی از دیدگاه عملی غیر ممکن است، از دیدگاه سیاسی بسیار خطرناک جلوه میکند. بیدلیل نیست که کاسهلیسان رژیم اسلامی در خارج کشور در این بلبشو مشروعیت پیدا کردهاند!
گنده گوزی؟ چه حرفا..اوا خدا مرگم بده!
comradeThu Jun 17, 2010 03:49 AM PDT
ایده شکست پذیر نیست. تحقق پذیر یا نا پذیر است. راجع به قلمبه
سلمبه گویی هم عرایضی به خدمتت دارم که شاید در بلاگ جداگانه یی، دوباره به
هم برسیم. اگر اجازه بدهی، از لوث کردن محتوای این بلاگ ارزنده، با اظهار
نظرهای جانبی خودداری کنیم....لوث یعنیآلوده و یا کثیف، اینجا به معنی منحرف است!
گنده گوزی
royarmaeshWed Jun 16, 2010 10:20 PM PDT
چند درصد از جمعیت ایران معنی و مفهوم این کلمات قلمبه سلمبه در
اینگونه صحبتها و نوشتارها رو دارند؟ یک نوع بازی با کلمات است که هدف
اصلی که همان قشر بیسواد ایران است را فراری میدهد. خمینی با اون طرز
صحبت توانست ۳۰-۴۰ میلیون آدم با سواد و بیسواد (اکثریت) رو در خودش جمع
کنه و به هدفش برسه. ساده بنویسید و با هم در ادای کلمات و جملات مسابقه
ندید اگر واقعا منظورتان آگاهی دادن است. آقای داس و چکش، شما دیگه باید
بدونید که ایده کمونیست شکست فاحشی خورده تو دنیا و دیگه کسی خریدار این
جنس بنجل و بیهوده نیست.
بنرس جان، صحبت شما در تئوری درست است
oktabyWed Jun 16, 2010 09:36 PM PDT
صحبت من عملی است و پرگماتیک. برای همین هم امید و احتمال در کت بودند. ساختار یا سازمانی که در ایران عملا حرف تئوریک شما را بزند یا زنده به گور میشود یا توانایی مقابله با این رژیم را دارد. تنها مردم در حال حاضر چنین توانایی را دارند و لحظهای که مردم یکدست بلند شوند جمهوری اسلامی در زباله دان تاریخ جای بر حق خود را خواهد یافت ولی ساختار تئوریک شما هنوز در کار نیست. پس `امید` و ` احتمال ` صحبت بلوغ فکری و فرا ` ایسم ` ی را اتکا میکند؛ و در درون آن `امید` ریسکها و خطراتی را که در ۷۹ روزگار ایران را را سیاه کرد شامل است. چون در حالی که این ساختارها زمینه و فرصت تشکیل ندارند، دشمنان ایران فرصتها و امکانات بسیاری برای ساختار و سازمان داشته اند. نمونه اش همین موسوی و کهروبی در داخل ایران و سروش و کدیور و نیاک و غیره و غیره و سازمانهأ و دولتهایی که در پی انانند، در خارج از ایران.
OKtaby
` امید` و `
benrossWed Jun 16, 2010 08:13 PM PDT
` امید` و ` احتمال ` انست که که پس از فروپاشی رژیم فعلی (چون تکامل یا رفرم در این سیستم جایی ندارد) نسل امروز که آگاهی و فرا ` ایسم` بودن خود را نشان داده است، با تکیه بر تجربهٔ تلخ مردم در چند دههٔ گذشته، میتواند بنیان گذار ساختارهای لازم باشد. نه فقط سیاسی، بلکه تاریخی، فرهنگی و مردمی.
گمان نکنم «امید» و «احتمال» کارساز باشد. حتی دورنمایی از «فروپاشی رژیم» به دست نمیدهد. ضرورت ایجاد یک تشکیلات واحد -همین امروز و هماکنون- در همین است. فعلاً که جماعت منتر این هستند که موسوی چه میگوید و کهروبی چه پاسخ میدهد و احمدینژاد چه واکنشی نشان میدهد. بعد هم مشغول میشوند به وراجی کردن در موافقت و یا مخالفت. این تصویر واقعی «امید» و «احتمال» است. با ایجاد چنین تشکیلاتی باید امید و احتمال را به یقین تبدیل کرد که خود به خود فروپاشی رژیم فعلی را هم در بر دارد. حتی برای برخی که بناست خود را به عنوان طرفداران موسوی تعریف کنند، ضرورت ایجاد چنین تشکیلاتی که به صراحت خواهان پایان دادن به رژیم اسلامی است امری حیاتی است تا دینامیسم گفتگوی اجتماعی به نتیجه برسد." اولی ابتدا دشمن را تعریف میکند "
oktabyWed Jun 16, 2010 09:12 AM PDT
این نکتهٔ بسیار مهمی است: " اولی ابتدا دشمن را تعریف میکند "
پس از چندین دهه مستمر از بین بردن ساختارهای سیاسی غیر دولتی، اتّحاد مفهوم خود را در دشمن پیدا کرده است. فاشیسم و بخصوص فاشیسم دینی و مرتجع بیش از هر سیستم دیگری به این دشمن تراشی محتاج است برای اینکه قابلیت تخصص تکنیکی، اقتصادی، سیاسی، اجتماعی را ندارد. برای همین هم از همان روز اول: مرگ بر این، مرگ بر آن، تو سر این و تو دهان اون میزنیم. همانطور که میبینیم حکومت اسلامی فقط به سوی قهقرا میرود و میبرد.
در جنبش فعلی مردم دشمن را میشناسند ولی اعتماد به هیچ گروهی ندارند. بزرگان سیاسی، سازمانها و ساختارها در حکومت اسلامی نمیتوانند شکل بگیرند. موقعیت سیاسی و اقتصادی جهانی هم در وضع کنونی تغییر خاصی را به منفعتی بیش از آنچه دولت اسلامی به آنها میرساند پیدا نکرده و در نتیجه جریانات سیاسی خنثی عمل میکنند.
برخورد کلاسیک و منطقی با سیستمی که متا فیزیکی و بالفطره تحمیلی است، غیر منطقی است. مشکل ما این نظام فاشیسمی است که در مقطع ۳۰ سال گذشته بهترین ابتکار استثمار و خدمت گذار آن بوده است و در نتیجه هیچ خطّ قرمزی برایش نبوده. اتّحاد در این جوّ خفقان و کشتار، و در رژیمی که سرمایه هائی هنگفت از کشور را خرج خفقان داخلی و خارجی میکند، مفهوم کمی دارد. پس اتّحاد در ریشه کنی این نظام مفهوم پیدا میکند. و آن جهتی است که جنبش فعلی در حال پیمودن است.
` امید` و ` احتمال ` انست که که پس از فروپاشی رژیم فعلی (چون تکامل یا رفرم در این سیستم جایی ندارد) نسل امروز که آگاهی و فرا ` ایسم` بودن خود را نشان داده است، با تکیه بر تجربهٔ تلخ مردم در چند دههٔ گذشته، میتواند بنیان گذار ساختارهای لازم باشد. نه فقط سیاسی، بلکه تاریخی، فرهنگی و مردمی.
OKtaby
اتّحاد
comradeWed Jun 16, 2010 02:41 AM PDT
با توجه به آنچه در دو بلاگ گفته ایم، زمینه "عملی" برای تحقق جبهه
واحد را چگونه ارزیابی میکنید؟ آیا هنوز در مرحله تعریف "جبهه واحد" و
لزوم(و چه بسا عدم لزوم) آن هستیم؟ یا اینکه به درجه یی از بلوغ
سیاسی(ناگزیری؟!!) رسیده ایم، که آنرا قریب الوقوع میدانید؟