آخرین تصویر پدرم


Share/Save/Bookmark

آخرین تصویر پدرم
by divaneh
16-Jun-2012
 

سرم را چرخانده بودم و از پنجرۀ قطار بیرون را نگاه می کردم. آن جا روی سکوی مشایعین مردی دستهایش را در کت چهارخانه اش کرده بود و رو به پنجره کوپۀ ما می نگریست. این پدر من بود.

این آخرین تصویری بود که از او در ذهن من نقش بست و هیچگاه آن را از یاد نخواهم برد. دستهایش را درون جیب کتش جا داده بود و با اندام شکسته اش، با قد کوتاهش و با لباس نامتجانسش مرا و رفتن مرا می نگریست. اصلاَ به سرو وضعش اهمیتی نمی داد. کثیف نمی گشت اما خوش پوشی را هم دیگر رعایت نمی کرد. خیلی ساده، همان کارگری بود که بود. آن اوائل اگر مهمانی و یا مجلسی بود در کت و شلوار انگلیسی و کراوات ظاهر میشد و وقار و شخصیت و دانشش باعث افتخار من و شوخ طبعی اش موجب خندۀ همه می شد، اما حال دیگر اهمیتی نمی داد. بعد از انقلاب همه چیز عوض شده بود و دیدگاههای او نیز تغییر کرده بود. حالا زشتی واقعیاتی که همیشه با آنها دست بگریبان بود عریان تر شده بود. بعد از انقلاب خیلی مشکلات برایش پیش آمد و با هر ضربه خم شد و باز ایستاد اما زخم هر کدام بجای ماند. اول در آمد بازنشستگی اش را بخاطر مذهبش قطع نمودند. مانند هر بهایی دیگر پاکسازی شد. پاکسازی! همان بازنشستگی که در سالهای جوانی اش از حقوقش کسر شده بود. سپس جنگ شد و آبادان زیر آتش توپخانه عراق قرار گرفت و خانه را از دست دادیم. دیگر هیچ چیز نداشتیم. فقط ظلم بود و زور و بخت بد. سالهای سختی گذشت اما پدر سپری شد که امنیت می آورد و دوباره ایستاد.

و حالا به عنوان ضربه ای دیگر من می رفتم. فرزندی دیگر به خارج می رفت تا مانند آنهای دیگر که از دیدنشان محروم شده بود فقط صدایش گاهی از آنسو بیاید. حس می کردم شکستگی اندامش و چروکهای عمیق صورتش بیشتر شده. حس می کردم نگاههایش درد بیشتری را بازگو می کنند، و پدرم همچنان بی حرکت به پنجره قطار زل زده بود. می خواست تا چابهار یا لا اقل تا تهران با من بیاید و نگذاشتم. همچنان که مادر را نگذاشتم تا ایستگاه راه آهن بیاید و مادرم همانجا توی خانه گریست. می خواست خودش را نگه دارد اما نتوانست و در آن لحظه آخر که با ساک ظاهر شدم تا از دالان بیرون بروم بغضش ترکید. بغل کرده بود و می بوسید و احساسش بیان می شد. سعی کردم چون همیشه بخندانمش اما بیهوده تلاشی بود.

اما این پدری که صبورانه رفتن مرا می نگریست حتی مرا بیش متاثر می کرد. آسمان را ابر گرفته بود و این خود به تنهایی برای گرفتن دل انسان کافی است. آسمان خفه و ابری و کسالت آور و دل تنگ کننده.

نمی دانستم حال به چه می اندیشد. شاید به این که ممکن است من هم مانند پسر یکی از آشنایان در راه مفقود الاثر بشوم. شاید این که دیگر هیچگاه یکدیگر را نخواهیم دید. درست همان اندیشه ای که من داشتم. پیر شده بود و افراد سالخورده به انواع مختلف در می گذرند. این پدری که هم از فشار خون رنج می برد و هم از مرض قند، و فشارهایی که تمامی نداشتند. ممکن بود تعمیرگاهی را که دایر کرده بود تعطیل کنند چون هنوز جواز نگرفته بود و مذهبش این بار مانع گرفتن جواز گشته بود. آن خانه ای که از دست داد همۀ پس اندازش بود و حال اگر این خانۀ کرایه ای را از دست می داد به آن اندازه پول نداشت که سپرده خانه ای دیگر را بپردازد.

دلم برایش سوخت. برای مردی که همه چیزش را از دست داد به جز لبخندش را. مردی که دوباره همه چیز را از صفر شروع می کرد با این تفاوت که دیگر قوایش تحلیل رفته بود. با سختی بیگانه نبود که از کودکی بدان خو گرفته بود. کودک که بود مادرش را از دست داد و در نوجوانی با مرگ پدر مجبور شد که تحصیل را رها کند و بشود نان آور خانواده. فقط چند سالی قبل از انقلاب نفسی به راحتی کشیده بود و حال سختی ها باز بازگشته بودند.

خیلی صبورانه رفتن مرا می نگریست و هر دم به نظرم شکسته تر می آمد. من آخرین بودم و این اواخر همدمش شده و در تعمیرگاه هم کمک دستش بودم. زل زده بود ونگاه می کرد. اصلاَ تکان نمی خورد. هیچ چیز او را به حرکت وا نمی داشت، فقط گاهی لبخند مصنوعی من را با لبخندی مصنوعی تر جواب می داد. نگاه می کردم و اندیشه های تلخ، این مگسهاس مزاحمی که همیشه هنگام نا امیدی با سماجت خود را میان افکار آدم جای می دهند مرا رها نمی کردند.

پیرمرد وراجی توی کوپه روبرویم نشسته بود و مرتب با لهجۀ دزفولیش حرفهای بی سروته می زد. صدای اولین صوت قطار پدرم را تکان داد. دستهایش را از جیبهایش در آورد و رها کرد. پیرمرد دزفولی حرف زدن گنجشک وارش را ادامه می داد. تنها مکثی کرد و با شنیدن صدای سوت گفت: بالاخره از خواب بیدار شد.

دومین سوت و پس از آن سومین سوت. صدای حرکت کردن. یک تکان ناچیز و سپس حرکتی به آرامی. پدرم به موازات پنجرۀ ما پیش می آمد و دستهایش را تکان میداد. صورتش گرفته بود و میخواست پنهانش کند و من شرمزده از رفتن. رفتن اما ناگزیر بود و این را او و مادرم نیز می دانستند.

پدرم همراه حرکت کند قطار پیش می آمد و قطار کم کم حرکتش را سرعت می بخشید. همانجا بایست، تو که نمی توانی تا ابد همراه این قطار بیایی. ایستاد و آخرین دستها را تکان داد. تا آخرین لحظه سفارش کرده بود که مواظب خودت باش، یادت نرود این را و آن را و سفارشات دیگر. خودش می دانست پند در من جایی ندارد و برای همین می گفت من فقط به تو یاد آوری میکنم.

حالا دستهایش را توی جیب کتش کرده بود و دور شدن مرا تماشا می کرد. به درستی نمی توانستم صورتش را ببینم، هر لحظه دورتر می شدم. اگر اشکی در چشمش حلقه زد همان بهتر که ندیدم.

آسمان همچنان کسالت بار و سمج مانده بود. چند قطره ای شیشه را خیس کرد اما فقط دانه های تک تک و مقطع. قطار به سر و صدا افتاده بود و همان آهنگ همیشگی سفر با ترن را می خواند.

از کنار خانه های خراب، محله های فقیر و کثیف، بچه ها و زنهای فقیر عرب می گذشتیم و از شهر خارج می شدیم. توی خودم بودم. بغض گلویم را گرفته بود. سر برداشتم و بیرون را نگاه کردم. نخلهای اطراف اهواز دستهایشان را به آسمان کرده بودند و خاموش. خاموش مثل پدرم. دلم گرفت و پیرمرد دزفولی همچنان به صحبتهای مسخره اش ادامه می داد.


Share/Save/Bookmark

Recently by divanehCommentsDate
زنده باد عربهای ایران
42
Oct 18, 2012
Iran’s new search engine Askali
10
Oct 13, 2012
ما را چه به ورزش و المپیک
24
Jul 28, 2012
more from divaneh
 
Nazanin karvar

*

by Nazanin karvar on

...

مرسی 


divaneh

Thank you all

by divaneh on

Thanks for your supporting and warm comments. Happy Father's Day to all of you.

Dear Masoud

Thanks for the kind words, the feeling is mutual. Who knows? We may have met in any of those places. We may have even met eating Samusa from the trolley of the same street seller.

Dear Bajenaghe Naghi

Thanks for reading. I hope the Naghi in your name does not give you trouble these days ;)

Mehrdad Aziz

You have been very kind and generous to me and I am deeply grateful for that. I hope you have an enjoyable day with your father.

MPD Jaan

Thanks for reading and your continuous support.

Dear Shirin

Your comment and some other comments here have convinced me that I could have made it big as a director in the Indian cinema.

Tahirih Geraami

Thanks for reading and leaving the rare comment. It is unfortunate that many Iranians can say the same story, and much more horrid ones. Let's wish a bright future for Iran.

Mamour

Thanks for reading. The only people who suffered were those who were on the side of the people. The word "WE" is out of context in your comment.

Dear Mardom Mazloum

Thanks for your warm comment and the beautiful poem.


Mardom Mazloom

هرگز نمیرد آن که دلش زنده شد به عشق

Mardom Mazloom


ثبت است بر جریده عالم دوام ما

خوشا به حال پدر گرامیتان که عصاره وجودیش از عشق بود!


مآمور

روز پدر گرامی باد

مآمور


شما رفتید نمیدانید چه بر سر ما آمد!!

I wear an Omega watch


Tahirih

:(((((

by Tahirih on

Dear Divaneh,you made me cry and  also to write a comment after such a long time of being silent.your goodbye was so similar to mine:((

Happy fathers day to our fathers , (mine is not on this plane of existance) and all fathres.

Tahirih 


ahang1001

زیبا و تاثیر گذار

ahang1001


فعلا مشغول پاک کردن اشکهایم هستم

 


Multiple Personality Disorder

Excellent

by Multiple Personality Disorder on

... as always.


Bavafa

Divaneh jaan: The most touching blog, one from heart….

by Bavafa on

I can’t add than already has been expressed by everybody here but more than anything I like to echo Nazy Khanoom sentiments.  You are a most respected contributors here for me and I strongly believe one’s upbringing has lots to do with who we are.  I can’t however express my contempt for the miss treatment of minorities, Baha’is specially and truly sad that your family has had to endure such.

   

Tomorrow is father’s day and I am fortunate to spend it again with him and I have been looking forward to it like there is no tomorrow.

  

Happy father’s day to all fathers.

 

 

'Hambastegi' is the main key to victory 

Mehrdad


bajenaghe naghi

Divaneh jan

by bajenaghe naghi on

Thank you for your story. It was tenderly told and so very touching. 

Happy Fathers day to you.  


Masoud Kazemzadeh

Divaneh jaan

by Masoud Kazemzadeh on

Divaneh jaan,

This is very touching.  You are truly a decent and wise human being. 

Best,

Masoud

P.S. I would not be surprised if we had crossed paths at Bashgah Bavardeh, Cinema Rex, Bazare Kuwaitiha, or  ...    


divaneh

Dear Friends

by divaneh on

Thanks for reading and for your valuable comments. Happy Father's Day to all of you.

Dear Souri

Kind hearts can be saddened easily and you have a very kind heart. I was sorry to learn about the sudden passing away of your father as it makes it even more difficult. Thanks for your well wishes but both my parents have now passed away. I lost my dad 11 years ago and my mom two years after that. I join you in wishing all good fathers the best.

Red Wine Jaan

Thanks for your kind words. I agree, this misery has gone far too long.

Dear Faramarz

It is true, the stories of Iranians saying farewell to all they loved has been the curse of our generation. I think fathers have a special talent to connect with their kids from the age of 1 to 60 or more.

Maziar Aziz

I know what you mean, we can only connect with them in the mind now.

Dear Shazde

Thanks for reading and your compliment.

Nazi Geraami

Thanks for your compliment and your kind words. It is an honour for me to have such good friends in here.

Dear All-Iranians

Thanks for reading and the beautiful poem.

Roozbeh Aziz

I was sorry to learn about your separation. This is the pain that many families in Iran have suffered in that intolerant country. You then look back at all those years of separation and feel cheated. I wish your father a happy soul.

Vildemose Jaan

You have made me very humble with your kind comment. My father was lucky to have my brother and sisters in Iran to feel the empty place of those who were abroad. I was however the youngest and the only one who was living with the parents then. Discriminations have affected many people in Iran and Bahais have been one of those.

Dear Demo

It is surely a sign of true humanity to be father to an orphan child. Yet, we have people who make a child orphan for their empty beliefs.

Dear MM

Thanks for reading and your kind comment.


MM

Very touching story

by MM on

And, one that has kept on repeating.


Faramarz

آهنگ تو بابای منی‌ با صدای ساسان

Faramarz


 

//www.youtube.com/watch?v=c-XCw8-YEiA

 

Happy Fathers Day

 


Demo

سعادت فرزند

Demo


خوش به سعادت فرزندی که از پدرخود آموخت که بغیر از پدری برای فرزندان خود به یاری و کمک کودکان یتیمی که هرگز رنگ پدر را در زندگی خود ندیده اند بشتابد که بدینوسیله نه تنها نام خود بلکه یاد و خاطره پدر و مادر خود را برای همیشه در زمین زنده نگه خواهد داشت. یاد همه پدران گرامی باد هر روز و در هر زمان.
تو نیکی میکن و در دجله انداز که ایزد در بیابانت دهد باز  


vildemose

 Divaneh jon, I agree

by vildemose on

 Divaneh jon, I agree with Nazy You are one of the most exceptional, well adjusted, and erudite souls I have ever come across in Persian diaspora.

Your resilience in overcoming adversities shines through all your wise writings and replies.  You are an inspiration to me for you have come through your ordeals unharmed  and are much more refined because of them. 

Your father is a formidable man for having endured such callous indignities and  to have had the courage to let you leave his side. I admire tenacity of his spirit even in the face of overwhelming odds. What a fantastic role model.

What we have done to our Bahai compatriots is nothing short of ethnic cleansing.  I don't know what it would take for us Iranians to ever earn forgiveness.

You are a very lucky man. Happy father's day dear divaneh.

 

 

 

All Oppression Creates a State of War--Simone De Beauvoir


Roozbeh_Gilani

چه زیبا نوشتی‌ دیوانه جان.

Roozbeh_Gilani


من رو به یاد اون روزی انداخت که از پدر خودم خدا حافظی کردم برای سفر به دیار غربت، فقط و فقط به خاطر فعالیت‌های سیاسی پدر و اقوامم بر ضّد شاه و شیخ. از آن خدا حافظی، تا خدا حافظی آبدی، ۱۹ سال بعد در یک بیمارستان در شهر تولد پدرم در  گیلان، فقط ۱۰ بار موفق به دیدار پدر شدم......  

به امید روزی نزدیک که پدر‌های ایران هیچ وقت به خاطر عقاید سیاسی   یا مذ‌هبشان  مجبور به خداحافظی با فرزندانشان نشوند.


All-Iranians

Jenab-e Divaneh: Happy Father's Day

by All-Iranians on

 You may also like to view this

خيال پدر

شب بود و ماه و اختر و شمع و من و خيال
خواب از سرم به نغمه مرغي پريده بود
در گوشه ي اتاق فرو رفته در سکوت
روياي عمر رفته مرا پيش ديده بود
در عالم خيال به چشم آمدم پدر
کز رنج چون کمان قد سروش خميده بود
موي سياه او شده بود اندکي سپيد
گفتي سپيده از افق شب دميده بود
از خود برون شدم به تماشاي روي او
کي لذت وصال بدين حد رسيده بود
دستي کشيد بر سر و رويم به لطف و مهر
يکسال ميگذشت پسر را نديده بود
ياد آمدم که در دل شبها هزار بار
دست نوازشم به سر و رو کشيده بود
چون محو شد خيال پدر از نظر مرا
اشکي به روي گونه زردم چکيده بود : سياوش کسرايي

 


Nazy Kaviani

Respect

by Nazy Kaviani on

What a remarkable writer you are.

You are one of the wisest and most socially responsible Iranians I have had the pleasure of reading and knowing. It is obvious your father carried a lot of burdens, but the true testament to his strength is how he raised you. I know among all the things he worried about, he had peace knowing what kind of person you turned out to be. Peace to you my unmet friend. Happy Father's Day Divaneh.


Shazde Asdola Mirza

برای پدری که همه چیزش را از دست داد بجز لبخندش را

Shazde Asdola Mirza


Potent and magnificent ... coming from the heart.

"Happy Fathers' Day" ... as happy as it is humanly possible.


maziar 58

Divan..Aziz

by maziar 58 on

Thanks for your beautiful blog.

Pitty not being able to hug our fathers on this occasion for some

And shame for all putting division amongst us Iranian just for simple differences.

Maziar


Faramarz

بابا

Faramarz


 

Divaneh Jaan,

The stories about Iranians leaving home and leaving our families behind breaks our hearts and your story is a powerful example of that.

What I have learned is this; a man needs some time to become mature and worldly to appreciate what his father has done for him. He can then sit down and have a heart-to-heart conversation with his old man.

A father also needs to get up in age to be in the mental state that he can have the same conversation with his son. Most of us don’t get that chance.

For those of us who are lucky, our fathers live long enough so that we could have that conversation with them and let them know how much we love them for everything that they have done for us. And for our fathers to say in tears, how much they wished that they could have done more.

I went through that with my own father, and I am a better person as the result.

Thank you for writing your story and Happy Fathers Day!


Red Wine

...

by Red Wine on

دیوانه جان ... قطعه‌‌ زیبائی بود،نیاز داشتم چند بار بخوانم تا خوب مطلبت را حس کنم.

وقتِ بازگشت فرا رسیده است.ما که بیه از ۳۰ است که خاکِ غربت خورده و افسوسِ فراوان ! ... الهی که اسلامیون از بین روند و میهنِ ما آزاد .

با سپاس از شما .


Souri

Dear Divaneh

by Souri on

I can't express the sadness of my feeling when I read your blog. It made me cry.
At the yesterday of the Father's Day, this is the most sincer demonstration of love and recognition, that one can show for his/her father.

Good byes are always sad, especially when there's no promise or even the hope of a reunion, in the future.

I lost my father 22 years ago. He died on June 16 (today) in Iran, far away from his 4 chidren. That happened so suddenly that noone was prepared and none of the children(but one) could go back for his funeral.

Curiously, every year around the same date, is Father's Day.

I will pray for my father's soul and also for your Dad and  your mom to stay strong and in good  health.

May God bless all the good fathers! I will never forget the good memories of mine.