غروب که شد مگسها حس کردند که دیگر به هیچ وجه نمی توانند چیزی بخورند و گوشه ای از مغازه دور هم جمع شده و به شادی و گفتگو پرداختند. تمام گفتگوها به وضع نابسامان زندگی قبلی و شانس خوبشان در دست یافتن به شیرینی ها مربوط می شد. همه مشغول تفریح و خنده بودند که صدای آیت الله گندابی که بالاتر از آنها روی لبۀ یک جعبۀ گز نشسته بود آنها را بخود آورد: ای برادران و خواهران، دل بدهید و گوش کنید که موقع شکر گفتن است. ما باید یک نان بخوریم و یک نان صدقه بدهیم که خدا به ما چنین اجری داد. این از کرم خداست. این پاداش آن دعاهایی است که یک عمر برای خدا وزوز کردید. این است که می گوییم خدا واهب العطایا است. یعنی چه؟ یعنی عطیه می بخشد. یعنی نعمت بخش است. می گوییم خدا بزرگ است. خوب خدا بزرگ است یعنی چه؟ یعنی خدا و عظمتش به تصور هیچ بنده ای نمی آید. یعنی اگر خدا وزوز کند، وزوزش از وزوز همه بلندتر است و گوش همه را کر می کند. یعنی خدا اگر بخواهد می تواند تا روز آخرت دور اتاق پرواز کند و خسته نشود. هم پاداش می دهد و هم غضب می کند. به چه کسی غضب می کند؟ به آدم دوپا غضب می کند. یادتان باشد که بنی آدم از نسل شیطان است. یادتان باشد که بنی آدم دشمن خدا است و برای همین خدا ما را آفرید تا از آنها انتقام بگیرد.
یکی از مگسها گفت: آقا ما که تا یادمان می آید فقط گه شان را خورده ایم.
آیت الله گندابی با صدای بلند فریاد زد: حالا اما روز انتقام است مومن. من با فقیه دانشمند مرداب العلوم مشورت کردم و فتوای جمعی ما این است که به انتقام ظلمهایی که به ما شده از حالا همه بروند و روی آن قوطی پیف پاف در گوشۀ دارالحلوا قضای حاجت کنند.
مرداب العلوم که مگس پیر و لاغری بود به علامت تایید چند دفعه سرش را از بالا به پایین حرکت داد و گفت: هر چه غائط بزرگتر، اجر آن بیشتر.
بلافاصله انبوهی از مگسها به سمت قوطی پیف پاف هجوم بردند و به انتقام ظلم قدیم سطح قوطی را منقش به الطافشان نمودند.
با آمدن شب، گوشه کنارهای مغازه پر شد از مگسهای سیر شده ای که تنها چیز مورد احتیاجشان یک خواب راحت بود.
صبح روز بعد که مگسها از خواب بیدار شدند سه مگس غریبه را دیدند که روی ترازوی شیرینی فروشی نشسته بودند و آنها را می نگریستند. روشن العلما که حال احساس می کرد مالک بلا اختیار شیرینی هاست با لحن مالکی که رهگذری در زمین خویش یافته سوی آنها را گرفت و گفت: می شود بفرمایید که شما که هستید و اینجا چه می کنید؟
یکی از مگسها گفت: هیچ، ما هم مثل شما مگس هستیم و مدت زیادی است که به اینجا رفت و آمد می کنیم. تا حالا اینقدر مگس اینجا ندیده بودیم. باید یک جشن حسابی بگیریم.
آیت الله گندابی خشمگین حرف مگس تازه وارد را قطع کرد: مگر این مردم کار ندارند که هر روز جشن بگیرند؟
سه مگس حرف او را نشنیده گرفته و شروع به تعریف از انواع شیرینی های مغازه نمودند و سپس یکی از آنها گفت: شما خیلی خوش شانس هستید، به نظر میاد که امروز صاحب شیرینی فروشی خیال نداره سر کار بیاد. خوب با اجازه تون ما میریم که برای صبحونه یک خرده مسقطی بخوریم. سپس هر سه با هم به طرف ظرف مسقطی ها پرواز کردند. باقی مگسها هم به طرف ظرفهای مختلف شیرینی یورش بردند. از هر گوشه صدای ملچ ملچ دهانها می آمد. خصوصاَ که شب را راحت خوابیده بودند و قوای هاضمه آنها به خوبی کار کرده بود و اکنون گرسنه تر از دیروز بودند.
ظهر که شد آیت الله گندابی رو کرد به سه مگس غریبه و گفت: شما چند وقت است که به اینجا تردد می کنید؟
یکی از آنها گفت: حدود ده روزی میشود.
آیت الله گندابی با لحنی عتاب آمیز گفت: پس چرا نیامدید که راه دارالحلوا را به برادران دینی تان نشان بدهید؟
مگس غریبه گفت: ما به عده ای گفتیم اما گفتند رفتن به شیرینستان به خطر روبرو شدن با شیرینی فروش نمی ارزد.
بناگاه آیت الله گندابی بر آشفت و فریاد بر آورد: ای مردم ببینید چطور منافق بدذات خودش را رسوا می کند. آن دو ملعون هم می گفتند شیرینستان. ده روز است که در خفا حق این مومنین و این صغیر را حیف و میل می کنند و از بیت الخزانه مومنین می دزدند و حرام می کنند. حال هم آمده اند که فتنه کنند و حق مومنین را بخورند. خون منافق فتنه گر مباح است. خون کافر حرامخوار مباح است. ای مردم دین در خطر است. در کار دین سستی نکنید. هجمه کنید. ای وزوز الوزوز. ای مرگ و ای وزوز.
قبل از این که سه مگس غریبه فرصت فرار و یا دفاع از خود را بیابند مگسهای دیگر به آنها حمله کرده و آنها را تکه پاره نمودند. گویی منتظر چنین بهانه و چنین دستوری بودند، و سپس با شادی به طرف ظرفهای شیرینی حمله بردند. پس از قتل فجیع سه مگس غریبه آیت الله گندابی دوباره پاهای جلو را رو به آسمان کرد و به دعاگویی پرداخت و بعد از اختتام دعا نیز چند بار پاهای جلویش را طبق معمول از عقب سرش به جلوی آن کشید.
دستورات آیت الله گندابی و قدرت روز افزون او باعث نگرانی رقیب کوچکتر او روشن العلما شده بود و در پی فرصت بود تا که او هم خودی نشان دهد و موازنۀ قدرت را بهبود بخشد و شاید اگر مرداب العلوم نبود می توانست از اتفاق بعدی به بهترین وجه استفاده کند.
(ادامه دارد)
Recently by divaneh | Comments | Date |
---|---|---|
زنده باد عربهای ایران | 42 | Oct 18, 2012 |
Iran’s new search engine Askali | 10 | Oct 13, 2012 |
ما را چه به ورزش و المپیک | 24 | Jul 28, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Dear Ari
by divaneh on Wed Jan 26, 2011 04:12 PM PSTThanks for your kind words and your suggestion. It is a very good idea but I am not sure if I can afford the time as it will not be an easy task and requires a good allocation of time.
Perfect Divaneh!!
by Ari Siletz on Wed Jan 26, 2011 02:52 PM PSTشاعر شیرین سخن اری
divanehWed Jan 26, 2011 10:37 AM PST
شرمنده می فرمایید اری جان. ما چاکر و مخلص عبید هستیم. چنان که پیداست شما خود با این اشعار نغز به پیروی از عبید پرداخته و روح آن مرحوم را شاد کرده اید. این هم در استبال شعر شما:
رفت جمعی مگس به دکانا
تا خورد باقلوا و حلوانا
هم یکی خرمگس ز گندابی
بودشان رهنما و شیخانا
Dear Princess
by divaneh on Wed Jan 26, 2011 10:29 AM PSTChashmat bi bala. Looking forward to it.
عالی بود، عبید دیوانه!
Ari SiletzTue Jan 25, 2011 05:30 PM PST
اگر داری تو عقل و دانش و هوش
به شیرین نقل دیوانه دهی گوش
بگوید از برایت داستانی
که در معنای آن حیرت بمانی
ای خردمند عاقل و دانا
حرف پنهان است، نه وز وزانا
Be chashm
by Princess on Tue Jan 25, 2011 01:12 PM PSTWill do.
Faramarz Jaan
by divaneh on Tue Jan 25, 2011 12:35 PM PSTThanks for reading. I am not sure what you foresee coming but it will be clear soon. I can however assure you that it is one case where Her Majesty's government has not been interfering.
دکتر سعادت نوری گرامی
divanehTue Jan 25, 2011 12:28 PM PST
از تشویق شما بسیار متشکرم. سوال شما به زودی در سه قسمت آینده پاسخ داده خواهد شد،. من مخلص حافظ هم هستم اما علاقۀ مگس به شیرینی نیز بیش از اندازه است و به راحتی جای به طوطی نمی دهد، چنان که سعدی بزرگوار فرمود:
شکر فروش مصری حال مگس چه داند
این دست خاک بر سر، وان آستین فشانان
Dear Princess
by divaneh on Tue Jan 25, 2011 12:29 PM PSTWhat I had in mind was more to get an insight rather than a deep understanding of the Zen. You certainly know more than I do, and I can certainly benefit from any knowledge that you wish to share.
همش زیر سر این مگس های انگلیسیه!
FaramarzTue Jan 25, 2011 11:23 AM PST
Thanks Divaneh aziz!
Now, I am slowly beginning to see where you are headed with this story. But you are always full of surprises!
دیوانه ی خردمند
M. Saadat NouryTue Jan 25, 2011 04:21 AM PST
این بخش هم بسیار حکیمانه است و دل پسند . در کدام بخش می رسیم به دورانی که مگس گندابی و هواداران او از آن شیرین سرا بیرون رانده شوند و جای خود را به طوطیان شکر سخن و شیرین رفتار به دهند ؟ آنچنان که حافظ پیشگویی کرد
طوطیان در شکرستان کامرانی میکنند
و ز تحسر دست بر سر میزند مسکین مگس
Divaneh jaan,
by Princess on Tue Jan 25, 2011 04:27 AM PSTI am not a Zen teacher, but a mere student and a bad one at that. I am very much put off by people who blatantly publicize their belief in order to recruit more followers, so I am hesitant to write the blog you have requested.
Just to clarify, I am not a Buddhist (I don't like to pigeonholing myself) I just try to practice Zen because I find Zen philosophy the most convincing I have come across so far.
Maybe I could write a blog about what Zen does for me and why I am drawn to it. But I would have to give the wording some thought in order for it to come out the way I intend it come out.
شراب قرمز عزیز
divanehMon Jan 24, 2011 05:15 PM PST
رسیدن بخیر. امیدوارم که هر جا بوده اید خوش گذشته باشد. از لطف جنابعالی بسیار متشکرم و امیدوارم که هر چه زودتر از شر مگسهای سمج خلاص شویم.
Dear Princess
by divaneh on Mon Jan 24, 2011 05:12 PM PSTThanks for reading and for the very wise quote. I don't know much about Zen and perhaps you can educate me and other interested parties with a blog about Zen.
...
by Red Wine on Mon Jan 24, 2011 03:13 PM PSTوَلْحّق،بِالحّق و خود حّق و تمامْ حّق و فقط حّق که زیبا نگاشتید.ما از این مگسها زیاد دیده ایم اما حضرت عالی زیبا در موردشان نگاشته اید،خوشا به حال عزیزانتان که میبایستی به وجودتان افتخار کنند و ما دُعا !
چند وقتی نبودیم و حال این ۲ نوشته شما را خواندیم و لذت بردیم .
در انتظار قسمتهای بعدی هستیم،خدا حفظتان کند.
عزّت زیاد.
Thanks for the second episode!
by Princess on Mon Jan 24, 2011 01:41 PM PSTDivaneh jaan,
This segment, reminded me of a Zen quote that I really like. I have already shared it with someone else today, I will share it with you as well.
"Don't go by gossip and rumor, nor by what's told you by others, nor by what you hear said, nor even by the authority of your traditional teachings. Don't go by reasoning, nor by inferring one thing from another, nor by argument about methods, nor from liking an opinion, nor from awe of the teacher and thinking he must be deferred to. Instead, when you know from within yourselves that certain teachings are not good, that when put into practice they lead to loss and suffering, you must then trust yourselves and reject them."
Looking forward to the next segment. Cheers