نشسته بودم تو ایوون غرق در تحسین کوهستان. در شیشهای سالن رو میکشه میاد بیرون. قلیونش رو شسته آورده که چاق کنه. شکم قلیون رو پر آب کرده حالا جعبه تنباکو رو وا میکنه و مقداری بر میداره با دقت جا میده تو فنجون بالای قلیون. یه ورقه آلومینوم میپیچه روش، با سوزن مخصوصش چند تا سوراخ روش میکنه. اونوقت ذغال داغ رو سوار میکنه. لوله را بر میداره میذاره تو دهنش و یک پک جانانه میزنه که قلیون رو راه بندازه. بوی سیب بلند میشه، میپیچه تو ایوون و به این کلبهٔ جنگلی صفا میده.
نگاهش میکنم میبینم رفته تو فکر. قلیون رو تعارف میکنه. تشکر میکنم میگم نمیخوام. دخترم میاد تو ایوون میگه `بابایی چیکار میکنی؟` میخنده عاشقانه به نور چشم من نگاه میکنه میگه `قلیون`. دخترم میگه من هم میخواهم. با عزت و احترام لوله قلیون رو تعارف میکنه بهش میگه بفرمایید خانوم کوچولو. اون هم یه پک میزنه و زود دودش رو میده بیرون. انگار یه دست قفسه سینهام رو میشکونه میره تو, قلبم رو میچلونه. این لحظه رو یه جا تو مغزم حک میکنم. خانوم کوچولو بر میگرده تو اتاق؛ من میمونم و بابایی.
واهمه رو تو چهرهام حس میکنه. میگه یادته کی اولین سیگار رو برات روشن کرد؟` میگم شما. میگه اولین گیلاس شراب رو کی دستت داد؟ میخندم میگم جنابعالی. میگه پس نترس. بهتره تو خونه خودت این کارها رو یاد بگیره، تا در خفا.
این پدر چه چیزها تو این زندگی دیده، چه کارها که کرده و حالا در تعطیلات آخر هفته این زندگی راحت اینجا نشسته داره کیف میکنه. نتیجه هفتاد و چند سال زندگی، یک ازدواج پنجاه ساله، دو فرزند، چندین نوه، یک سابقه خدمت چهل ساله، تو سختی و شادی، زیر آسمان آرام تهران، و تو بمباران جنوب. سالها فراغ از فرزند، زحمت، رنج، درد. سرد و گرم رو چشیده، پستی و بلندیها رو هم طی کرده. هیچ وقت امید رو از دست نداده و لبخند شیرینش لحظهای اون لبها رو ترک نکرده.
براش شروع میکنم از نوشته هام تعریف میکنم. از زن، از مرد، از روابط، عشق و تنفر؛ انتقام و گذشت، از شانس و از ایمان. با شوق و ذوق گوش میده انگار دفعهٔ اوله کسی براش این چیزها رو تعریف میکنه
نظر میده و من نگاهش میکنم.
این مرد در طفولیت دیده یه سرباز نکبت و نجس دست به پیکر مادرش زده و چادر رو از سرش کشیده پاره کرده طوری که مادر سالها جرات نمیکنه از خونه در بیاد که مبادا دوباره دست نا محرم بهش بخوره. تو همین زندگی دیده یک سرباز دیگه - اون هم نجس و نکبت به زور حجاب سر همسرش کرده، فحشش داده و او رو هم خونه نشین کرده که مبادا دست یک بی ناموس دوباره بهش بخوره. دخترش رواز کوچکی میفرسته خارج که نه حجاب رو سرش بگذارند و نه توی سرش بکارند . حالا هم به نوه دختریش قلیون تعارف میکنه و به من نصیحت میکنه که عزیز دل آزادش بگذار که تحریم تحریص میاره.
بر میگرده با اون لهجه شیرین به انگلیسی؛ به زبانی که هم من بفهمم و هم خانوم کوچولو میگه - دریمز کام ترو. میخنده.
دود قلیون از بین لبهاش بلند میشه، تو دل کوه میرقصه و محو میشه.
باورش دارم.
Recently by Flying Solo | Comments | Date |
---|---|---|
Have Yourself A Merry Little Christmas | 1 | Dec 24, 2011 |
Grocery Shopping in my Sweats | 34 | Jan 08, 2011 |
تولد مبارک | 10 | Dec 02, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Thank you!
by farshadjon on Sat Sep 05, 2009 02:31 PM PDTVery nice story, Flying solo!
That was fantastic!
Lovely!
by Princess on Sat Sep 05, 2009 01:50 AM PDTSolo
I really like the voice in your Farsi writings. There is something about the "khodemooni" tone that comes across as very genuine - not that your English writing is not. I also very much enjoy the efficiency of your sentences and stories.
خیلی قشنگه، ولی زیاد نمینویسم که "خس و خاشاکی" نشی !
Shazde Asdola MirzaFri Sep 04, 2009 09:11 PM PDT
Every voice counts! Every action counts!
dear solo
by Setareh Sabety on Fri Sep 04, 2009 01:35 PM PDTthis was so sweet and touching. really sensual too. your dad sounds great! I hope your daughter does not grow up to love ghayloon like mine does! :-)
Intelligent Dad
by Maryam Hojjat on Fri Sep 04, 2009 11:57 AM PDTvery nice Dad. you are very lucky man to have such a Dad. Such fathers or such men must run our country.
Payandeh IRAN & Iranians
Nice,
by Souri on Fri Sep 04, 2009 08:58 AM PDTYour Dad is a great man.
It is because of all these wonderful
spirit existing in Iran, that our countrymen are an example of intelligence, courage and optimism.
I'm very proud of our parents and our grandparents. They thought us wonderful lessons for living an independent life !
Thank you for having shared this personal story.
love this story!
by Monda on Fri Sep 04, 2009 08:50 AM PDTkheili chassbeed solo jan!
I hope to hug you in person at the Sept. 26th benefit concert?
Beautiful
by Jahanshah Javid on Fri Sep 04, 2009 08:50 AM PDTDad is a wonderful man and you showed it with your beautiful composition, with love and admiration.
...
by Red Wine on Fri Sep 04, 2009 07:02 AM PDTچه قشنگ و شیرین نوشتید ... خوشا ایام گذشته ...
دست شما درد نکنه .