اگرچه مورخان ما مطالب دلخراشی از جريان حملۀ اعراب و تحميل اسلام بر ايرانيان بجا گذاشته اند اما همان تاريخ نشان می دهد که حتی تا دو قرن بعد از پايان حاکميت اعراب جنايات آنان موجبی برای طرد اسلام توسط ایرانیان نشد و آئين های اعراب بدوی توانست استيلای خود را بر تمدن پيشرفتۀ پارسيان به نحوی تحميل کند که تا به امروز نيز بخش اعظم جامعه را در جهل از خود بيگانگی نگه داشته است. ما در مورد تاريخ خود پرسش های بی پاسخ بسياری داريم. براستی چرا ايرانيان حتی بعد از پايان حاکميت اعراب خفت شکست را تحمل و يا پذيرفتند؟
بنظر من، يکی از دلايل نداشتن پاسخی برای اينگونه پرسش ها آن است که مطالب نوشته شده بوسيلۀ مورخان برای قرن ها در زير سانسور مذهب و خود سانسوری ايرانيان مدفون شده و راه بر مطالعۀ چرائی تسليم پذيری ايرانيان در برابر متجاوزان بسته بوده است.
ولی اکنون جنايات حکومت جمهوری اسلامی فاجعۀ حملۀ اعراب و چگونگی تحميل اسلام در ايران را در خاطرات تاریخی ما تداعی مي کند. به عبارت ديگر، اینکه چگونه نیاکان ما تسلیم اعراب مسلمان و آیین جاهلیت آنان شدند امری است قیاس پذير و ما می توانیم، با توجه به قساوت حکام ایرانی تبار کنونی جمهوری اسلامی، تصور کنیم که آیین جاهلیت با چه قیمت سنگینی توسط دشمن بر ايرانيان تحمیل شده است.
در عين حال، هدف این نوشته بهيچ روی نفی مقاومت ایرانیان و کم بها دادن به انسان هائی اسطوره ای که تن به خفت تسلیم پذیری ندادند نیست، بلکه قصد تحلیل خصلت تسلیم پذیری به عنوان «پدیده ای روانشناسی» است که می تواند دلايل سرگذشت تاريخی ما را نيز توضيح دهد. به عبارت ديگر، قصد توضيح آن است که پديدهء تسليم پذيری ظاهرا در سرشت انسان مخمر است و، در نتيجه به موارد خاص اسطوره های مقاومت مربوط نمی شود.
****
«تسلیم پذیری» پدیده ای بيمارگونه است که خصلتی غريزی ـ اجتماعی دارد و در آدميان از سرچشمه هائی اجتماعی مانند ضعف و فقر سرچشمه گرفته و انسان را تا مرز خود بیگانگی و قعر مذلت و گناه پذیری در برابر"توانايان" فرو می کاهد؛ و احساس حقانیت، مقاومت و شهامت افراد را در برابر خواسته های تحمیلی "توانايان" از بين می برد.
تا آنجا که به بخش غريزی ساختار موجود زنده مربوط می شود، تسلیم پذیری برای هر موجود حد و مرزی دارد. حیوانات، بنا بر میزان ترشحات هرمونی نوع و نژاد خود، تا حدودی رام می شوند ولی در هنگام مخاطره در آنها واكنش هاي فيزيولوژيكی و تغييرات هورمونی خاصي به صورت خودكاری اتفاق ميافتند که یا از خود دفاع می کنند و یا از حوزۀ خطر دور می شوند و راه سومی بنام تسلیم پذیری مطلق برايشان وجود ندارد.
اما حد تسليم پذيری در انسان می تواند بکلی مطلق باشد. يعنی، انسان تنها موجود زنده ایست که ممکن است تن به تسلیم پذیری مطلق دهد. و اين امر ناشی از بخش اجتماعی انگيزه های اين پديده بشمار می آيد که در حوزۀ فرهنگ، اخلاق، سنت و مذهب قرار دارد. در يک وضعيت عادی اجتماعی، «اخلاق عرف» همواره مقاومت در برابر زور را تحسین می کند و اين امر در هیچ فرهنگی عملی زشت و غیر اخلاقی محسوب نمی شود. اما همين «اخلاق عرف» می تواند تحت الشعاع پدیده ای ديگر قرار گرفته و بکلی از تحسين مقاومت خالی شود.
يکی از اشکال چنین پدیده ای در جامعۀ می تواند مذهب باشد که موجب می شود وقتی قاطعانه در برابر زور مقاومت می كنیم، بجای «احساس خوب غرور» «احساس بد گناه» به ما دست دهد و اين احساس دوم جای احساس نخستين را بگيرد و تبديل به «احساس خوب تسليم» شود.
اساس اديان تسليم پذیریست و پیدایش مذهب خود ریشه در تسلیم پذیری انسان اولیه دارد. بقول فرويد: «بشر بدوی فکری بجز بقا نداشته، چنین انسانی قدرت جدال و استنباط عقلانی در برابر طبیعت را نداشت و، لاجرم، برای درک رابطۀ علت و معلولی نيازی به منطق عقلانی نداشت. چنین منطقی، اصولاً، با معیارهای بشر امروزی، هنگامی ضروری می شود که او به ناتوانی عینی خود در شناخت طبیعت متوجه شده و به اجبار بفکر ساختن ابزار و منطقی می شود تا طبیعت را مهار و یا توجیه کند». فروید واژۀ «توتميزم» (Totemism) را بکار می برد تا اولين انگیزه را در پيدايش باورهای مذهبی توجیه کند ــ «توتم» می تواند شیئی، گیاه و حیوانی مقدس تصور شود که قادر است سمبل بقا و کمک به انسان ها) ی اولیه) باشد. در عين حال، و به قول فروید، هر «توتم» ـ طی پروسه ای ـ به «تابو» تبديل می شود و به سطح مفهوم اسرارآميز، خطرناک و وحشتناکی رشد می کند که نزديک شدن به محدوده و ممنوعیت تابو را ممنوع می سازد.
فرويد پيدايش پديده دين را نياز های روانی و عاطفي دانست؛ از زمانی که کودک به وجود پدر و مادر خود پی مي برد و برای ادامۀ بقا خود را نيازمند محبت و پشتيباني آنان مي بيند. مثلا؛ پسر خردسال پدرش را مظهر توانائی می بیند و خود را در برابر او کوچک و ناچيز مي يابد. بعد ها که کودک به نو جوان و جوان تبديل مي شود، قدرت ها و توانايي های پدر را به خدا یا خدایان انتقال مي دهد و در برابر اين (قدرت عظيم (چاره ای جز تسلیم پذیری برای خود نمی بيند.
اما، در اين روند آنچه نقش اصلی را بازی می کند عامل «ترس» است. اسپنسر (Spenser)که پايۀ نظر هاي مربوط به «خدا پرستي اوليه» يا پرستش نياکان را بر افسانه ها و داستان های يونان و روم باستان مي گذارد و از اسطوره ها يا افسانه هاي کهن عبريان يا يهوديان باستان نيز استفاده کرده است، مي گويد: «انسان هاي پيش از تاريخ نه تنها به ارواح مردگان احترام مي گذاشتند بلکه به شدت از آنها می ترسيدند» .وی ترس را يکي از پايه هاي اساسي بسياری از اديان مي داند.
و دقیقاً چنین ترسی خود عامل تسلیم پذیری هم هست. روانشناسی مدرن تسليم طلبی غیر متعارف را «استکلهم سيندروم» (Stockholm Syndrome) می نامد که این نام به زنی گروگان گرفته شده در شهر اسکهلم اشاره می کند که به ربايند تبه کار خود عاشق می شود.
اين پديده در طول تاريخ از عوامل روانی تسلیم طلبی و وفاداری بيمارگونه به مرام های تحميلی، مانند برده داری و يا ارباب رعيتی و یا حاکميت نیروهای اشغالگر بوده است. خود بيگانگی، بی ماهيتی و مسخ شدن در سيستم های توتاليتر (totatilaire)، اشغالگر و حتی خدمت بی جیره و مواجیر تا حد تبديل شدن به زائده ای وفادار به سیستم، همگی علائم مخرب اين پديده بشمار می روند.
شاید ترس از خود «ترسيدن» محرک اوليۀ اين وفاداری بيمارگونه باشد. در واقع ترس از ترسیدن ـ که احساسی "بد" است ـ از طريق اين دگرديسی به احساس "خوب" وفا داری مبدل مي شود. تا اينجا، روند تبديل به روانشناسی فردی انسان ها مربوط است اما فاجعه از زمانی شروع می شود که این احساس، نه بر اساس منطق عقلانی، بلکه بدليل وجود «سنت پیگیر» در جامعه مستقر می شود و فقدان منطق ترس از «توانايان» را به یک تابوی خلل ناپذیر تبدیل می کند. به عبارت ديگر، این پدیده مانند هر پدیده ای می تواند یک «پارادایم» اجتماعی شود.
سیندروم استکلهم در قطعه ای زیبا از نويسنده ای گمنام این چنین بیان شده است:
«... عمر جهان بر من گذشته است. نزديک ترين خاطره ام خاطرۀ قرن هاست. بارها به خونمان کشيدند، به ياد آر، و تنها دست آورد کشتارشان نان پارۀ بی قاتق سفرۀ بی برکت ما بود. اعراب فريب ام دادند. برج موريانه را به دستان پر پينۀ خويش بر ايشان در گشودم. مرا و همه گان را بر نطع سياه نشاندند و گردن زدند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که رافضی ام دانستند. نماز گزاردم و قتل عام شدم که قرمطی ام دانستند. آن گاه قرار نهادند که ما و برادرانمان يکديگر را بکشيم و اين کوتاهترين طريق وصول به بهشت بود! به ياد آر که تنها دست آورد کشتار، جل پارۀ بی قدر عورت ما بود. خوش بينی ی برادرت ترکان را آواز داد تو را و مرا گردن زدند. سفاهت من چنگيزيان را آواز داد، تو را و همه گان را گردن زدند. يوغ ورزاو بر گردنمان نهادند، گاو آهن بر ما بستند، بر گرده مان نشستند و گورستانی چندان بی مرز شيار کردند که باز مانده گان را هنوز از چشم خونابه روان است...»
******
حال به ماجرای تسلينم پذيری ايرانيان در برابر اعراب مهاجم و دين شان برگرديم و به اين چند نکتۀ اوليه توجه کنيم:
1. در زمان پيدايش اسلام در عربستان، ساختار اجتماعی اکثريت اعراب بدوي فاقد معرفت انسانی بود. اکثر اعراب ارزش هاي فرهنگی را نمي شناختند و در بيابان هايی خشک و بی حاصل با فرهنگي بسيار خشن و بدوی زندگي ميكردند. معدود جمعيت شهر نشين نيز فاقد يک نهاد سياسی بود. ظهور اسلام اولين تشکل سياسی اعراب را باعث شد. اما «صدور اسلام» تنها دليل هجوم اعرب به ايران نبود؛ لشکريان اسلام از يکسو با انگيزۀ تحميل اسلام حمله کردند و، از سوی ديگر، با ولع بدوی ساختاری خود. بخصوص که غارت و برده سازی زنان و کودکان ایرانی برای اعراب اصلاً عملی غیر اخلاقی و ناپسند نبوده و ایات متعددی در قران مشوق اعراب نیمه وحشی بوده است.(1) ترکيب اين دو انگيزه ( صدور اسلام و غارت) تنها تفاوتی است که اين حمله را از حملات کسانی چون چنگيز و تيمور متمايز مي کند. اعراب نه تنها مانند مغول ها کشتار و غارت کردند بلکه ماهيت پارسی را منقرض و ماهيتی بيگانه و بدوی را بر ايران تحميل کردند.
2. دین اسلام تا حد یک نظام اجتماعی در تمام شئون فکری و عملی انسان مداخله می کند و پيروی کردن مطلق و تسلیم پذیری از قواعد واجب اصول اسلام است. سنت قبیله ای اسلام فاقد واژه ایست که اراده عقلانی فرد و یا آزادی قوم و یا ملت دیگر را هم طراز ارزش های اسلامی بداند و مهمترین تجلي طبيعت انسان تسلیم پذیری او به خدا است.
3. تسلیم شدن ایرانیان در برابر استیلای اسلام نه تنها بدلیل ترس از رژیم های حاکم عرب، نه بدلیل ترس از جانشینان مسلمان ایرانی آنان، و نه ثمرۀ عینی فوائد دکترین اسلام در زندگی روزمرۀ مردمان و جامعه بود. این بیماری مزمن تسلیم پذیری در نزد ايرانيان مغلوب ادامۀ همان پارادایم اجتماعی است که پیدایش آن با ترس از شمشیر مسلمانان مهاجم شروع و سپس به عشق بيمارگونه به آیین همان دشمن منتهی گرديده است. و این احساس "خوب" پر دوام ترین نوع تسلیم پذیریست که نیاکان ما را بیش از هزار سیصد سال پیش به تسلیم پذیری مطلق در برابر مذهب و استیلای مهاجمان مسلمان عرب وا داشت.
4. برای اثبات اين عشق بيمارگونه (پاتولوژیک) چه دلیلی بهتر از اين که بعد از پايان دورۀ حاکميت اشغالگران عرب هم نیاکان ما آیین آنان را کماکان حفظ کردند و ارزش های آن را رواج دادند، تا حدی که به مرور زمان اين ارزش ها بخشی از اعتقادات و تابوهای ملی آنها گردیدند؟ پیدایش این پروسه با تحمیل و تحقیر اعراب مسلمان آغاز شد و به اعتقادی کور و وفاداری مطلق به اسلام مبدل گرديد؛ تا جائی که برخی ایرانیان "ناسیونالیست" حساب "اسلام عزیز" را از "اعراب تازی" جدا کردند. در این میان، موتور محرک این مکانیسم غیر متعارفی در سیندروم استکلهم نهفته است که رد پای خود را در تمام فرهنگ، ادبیات و اندیشۀ نیاکان ما بعد از تراژدی هجوم اعراب مسلمان ردی بجا گذاشته است.
5. ما در اين مورد در تاریخ گذشته و معاصرخود نمونه های بسياری داریم: آنانی که دشمن پرستی را آیین خود کرده اند و تا حد مرگ وفاداری به سیستم توتالیتر را با خود به گور برده اند. تاریخ دانان می توانند این «سیندروم» را نزد بسیاری از افراد سرشناس ایران بعد اسلام بررسی کنند اما آنچه در خاطر نسل ما باقی مانده است تسليم حزب "لامذهب و بی خدا" ی توده در برابر "امام" خمینی و نهضت اسلامی اوست؛ بطوری که اگرچه تعدادی از اعضاء اين حزب به دستور خمینی کشته شدند حزب کماکان بصورتی بیمار گونه، در هر انتخابات و جنگ قدر ت در میان بازماندگان رژیم خمینی، از «پویندگان راستين خط امام»، مانند مصطفی معین، بهزاد نبوی و ملاهای تبه کاری مانند خاتمی ها و رفسنجانی ها دفاع می کند. حمایت بی قید شرط این حزب و یا دیگر لابی های رژیم از اين رژيم در غرب نباید صرفاً به دلائل مادی و ایدئولوژی مربوط شود و می تواند تجلی سیندروم استکلهم باشد. و این فاکتور روانی در طول تاریخ بعد از اشغال اعراب مسلمان عاملیست که مانع باز سازی ماهیت و استقلال فرهنگی ما بوده است.
****
باری، بنظر من، امروزه، هجوم تازه نفس حکومت اسلامی در ایران ما را تکانی داده است تا مقداری به خود و گذشته و ماهیت واقعی خود فکر کرده و آیندۀ دیگری را آرزو کنیم. ولی هنوز بسیاری از ما با این سیندروم و آثار بیمار گونه اش بر خورد جدی نکرده ایم. هنوز هستند کسانی که حقایق را با سماجت انکار می کنند و برای برگشت آب خون الود به اين جوی تاريخی کور کورانه راه تسلیم پذیری نیاکان را ادمه می دهند.
و دریغا که حتی بعد از تراژدی اخیر جمهوری اسلامی، برخی از روشنفکران سکولار ما حتی، با وجودی که در خارج از ایران بسر می برند و خيری از اين رژيم عايدشان نمی شود، و ترس از رژیم هم نباید فاکتور عمده ای باشد، کماکان رژیم اسلامی را بروال نیاکان خود تحمل و یا توجیه می کنند و یا مانند لابی های خارجه نشین اين حکومت، بیماری تسلیم پذیری را رواج می دهند.
........................
(1) ـ مثلاً، آیۀ ۶۷ سورۀ انفعال و ایات ۱ ،۱۶، ۱۹ تا سوره فتح، غنائم جنگی بدست امده در جنگ با غیر مسلمان را ودیعه ای " حلال" نامیده است (تاریخه، تحول و سیر تکامل شیعه گری ازدکتر مسعود انصاری، ص. ۱۵).
Recently by Jahanshah Rashidian | Comments | Date |
---|---|---|
Journée Internationale des Femmes | - | Mar 08, 2010 |
Stop Indian Gasoline for Mullahs’ Repressive Machinery | 13 | Feb 04, 2010 |
Iran Fails United Opposition | 5 | Jan 20, 2010 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Amir Nasiri: Exactly, in
by sickofiri (not verified) on Fri Dec 05, 2008 08:29 AM PSTAmir Nasiri: Exactly, in fact, Democractic government means 'governining by discussion and reason' as John stuart Mill explained in his essays
and books, (1807-1873).
"Of the Liberty of Thoughts and Discussions":
//www.bartleby.com/130/2.html
John Stuart Mill on Representative government:
//www.constitution.org/jsm/rep_gov.htm
Welcome Back Rashidian Jaan ! ;0)
by Darius Kadivar on Fri Dec 05, 2008 07:00 AM PSTGood to see you Back JR.
Keep up the good work with your enlightening articles !
best,
DK
Dear Kaveh, Jamshid, samsm, Amir, Ebi, Mazhari
by Jahanshah Rashidian on Fri Dec 05, 2008 05:47 AM PSTبا تشکر از همراهی شما بگذار با رجوع به رساله خمينی يک سئوال بی جواب را دوباره مطرح کنم : خمينی در توضيح المسائل ميگويد
"اصول دين بايد از روى دليل باشد، ولى در احكام غير ضرورى دين بايد يا مجتهد باشد كه بتواند احكام را از روى دليل به دست آورد،يا از مجتهد تقليد كند، يعنى به دستور او رفتار نمايد،"
در اين مقدمه، نويسنده بند را به اب ميدهد و تضادی که از ادعای نبوت تا به امروز مطرح است زير سبيلی رد ميکند. سئوال "دليل" حکميت اسلام است که در برخی گريز های روشنفکران اسلامی نيز امروزه بروز ميکند و لذا خمينی هم به فهم و سبک خود بناچار بيان ميکند. تضاد بين "دليل" و اعتقاد است، بين دليلی برای اثبات نبوت و اثبات "محمد رسول الهه" .
اما در اين برهه انچه از نظر سياسی برای اينده ايران مقدور و مقرون است تمرکز بر حذف جرثومه ج.ا. است حتی با حمايت ايرانيانی که خود را مسلمان ميدانند ولی خواستار سکولاريسم و دومکراسيند.
جناب خشايار
Jahanshah RashidianFri Dec 05, 2008 01:11 AM PST
Another interesting and
by kavehV (not verified) on Fri Dec 05, 2008 12:17 AM PSTAnother interesting and thought provoking article. Mr. Rashidian has made some effort to explain, and demonstrate, using modern psychology, the effects of Islamic conversions in Iran. In retrospect, Islam has been brutally straight forward about its intentions. The name itself is indicative of its nature: Islam="TO SUBMIT". One should not confuse the meaning of SUBMISSION with modern civility. SUBMISSION, in antiquity (and today's Iran) means accept, or DIE. But, in many cases submission simply meant death of the nonbelievers. The Islamic death cry of: "bear witness that there is no god, but the GOD,…bear witness that Mohammad is god's messenger…" is, and has been, the Islamic murder cry for centuries. All (and I mean all) Muslims invoke these words at the time of death and murder which is among some of the deepest insights into the murderous nature of Islam and their followers.
There is no need to employ modern western science and psychology to prove the social decimation and terror imposed by Islamic rule. There is ample evidence in their holy book and behavior of the centuries.
There has been a great deal of discussions, literature and arguments over the nature of the Islamic conversions in Iran and I am quite in agreement with Mr. Rashidian over the sickness of "Taslim Paziri". There is also the absence of substantial historical facts, which is understandably absent in view of extremely brutal periods of Islamic rule from mid 7th century A.D. to the time of Turkic Safavids (15th century A.D.) and their aftermath (Shia Islam). All in all, there is another conversion that has been absent from most discussions. To this day, there has not been enough courage in Iranian culture to acknowledge, discuss, let alone confront this issue. That is the genetic/ethnic conversion during and after invasion 7th century and all other Islamic invasions from that point on. Once a sufficient number of these Islamists were settled in Iran, then there would be no question about the "Bimari-eh Taslim Paziri". Iran was changed for forever.
Dear Killjoy
by Jahanshah Rashidian on Fri Dec 05, 2008 05:51 AM PSTI am certain of having occasionally expressed my humble opinion on a future state in Iran. Although, the piece does not tackle this question, but let me breifly speak up:
As a marxist student in a Mitterand's France, I dreamt of a soicalist republic for Iran. Today, I see that France and every other thing can change within a generation or less-- also, according to Hegel's and Marx's dialectic laws-- and demoracy wants that any ideology be reduced and limited to pragmatic means of orientations.
Even Marx and Engels could evolve:
Engels pointed out in an itrodution to Marx's "The Class Strugle in France" his ideas that stood for the universal suffrage for the German working class. This is literally a rejection of Dictator of Proletariat which by the way was highlighted by our Marxist Leninists who mostly ended up with bowing to Khomeini's dictatorship!
The time is rife for disilluision and fially accepting a parliamentry democracy as the best model, including for future Iran. The form of state -- republic or monarchy -- will democratically be decided by people --under UN supervisers in voting areas and vote-counting stations -- I will vote for a republic while Mr. Darius Kadivar can democratically vote for a monarchy. in our case, I and DK have to respect each other and initially focus on the removal of plague of the IRI. The rest belongs to the people of Iran.
After all, this is your job, as the elected Inner Minister of our friend, Masoud's suggested cabinet in exile, to organise such clean elections!
Best wish for your job
JR
Don't attack just share your view
by Amir Nasiri (not verified) on Thu Dec 04, 2008 09:03 PM PSTIT is interesting how IRI supporters right away when they disagree with a blog or the author of the blog resort to personal attack. And the first thing they attack is the person in question his education and mental status.
I don't know Mr. Rashidian but by reading his blog, which by the way is well written he has made an argument. Now if someone disagrees with his writing, he/she can make the counter argument without resorting into personal attacks.
IRI supporters are plenty on this site but remember this is not Iran. In Iran with a club you beat us on the head or slap us on the face or torture or execute us.
But here is USA, no my friends learn to counter argue without personal insults.
And by the way the tables will turn around.
Not All Is Real
by Thinker (not verified) on Thu Dec 04, 2008 08:58 PM PSTThis is the entire NPR report on Italy and women's role in the society. Check the part about "Only 2 percent of top management positions are held by women — that's even behind Kuwait — and only 17 percent of the members of parliament are women — less than in Rwanda and Burundi."
Not to make any point, but not to throw away any thing that we have for an illusion that is not.
//www.npr.org/templates/story/story.php?story...
Americans and northern Europeans visiting Italy often comment on the sheer quantity of exposed female flesh in advertising and on TV shows.
That exposure is inversely proportional to the presence of women in the labor force, in management and in politics.
Feminists place a lot of the blame for the commercial use of the female body at the door of Italian Prime Minister Silvio Berlusconi.
A recent popular TV show was a contest for two showgirl slots on a top satirical program. More than 5,000 women applied, and the prime requisites were perfect bodies and the ability to dance on tabletops.
Both on public television and on networks owned by Berlusconi, who also is a media tycoon, scantily dressed women can been seen — but rarely heard — on all types of programs, from quizzes to political talk shows.
Showgirl As Role Model
Opinion polls indicate that the showgirl is the No. 1 role model for young Italian women, including 21-year-old student Livia Colarietti.
"If I were a little thinner, I would have joined the contest to become a showgirl," Colarietti says. "I enjoy those shows. I really like to watch them."
One very successful showgirl is Mara Carfagna, who left an uncertain singing career for politics. Berlusconi chose her for the slot of minister of equal opportunity — and both denied media reports that they were having an affair.
Satirist Sabina Guzzanti has publicly scorned the former topless calendar girl.
"I took strong position because it is absolutely a scandal," Guzzanti says. "Here we have more a pinup exactly than a showgirl, someone showing her body, and she became minister of equal opportunities."
Veteran feminist Grazia Francescato concedes that Carfagna is winning with her ways.
"We have gone from equal opportunities to equal opportunism," Francescato says. "You try to be very appealing to the other sex, especially to very powerful men. "I am very, very disappointed by women."
Feminists were powerful in the 1970s, winning universal health care and legalization of divorce and abortion, but then there was a backlash.
Sexism In Italy
Today, Italy has the lowest percentage of working women in Europe. Only 2 percent of top management positions are held by women — that's even behind Kuwait — and only 17 percent of the members of parliament are women — less than in Rwanda and Burundi.
Television has become women's prime showcase.
"To sell your body for a calendar, for a career, is not considered now so bad for many young women," says social scientist Elisa Manna, who has studied this issue's impact on Italian society. "This kind of attitude is connected to television, because they have this kind of model in every hour of the day."
With remote in hand, a viewer can zap from game shows with giggling girls in bikinis to prime-time anchorwomen with plunging necklines. All of this sexiness on television began with the birth of Berlusconi's networks in the 1980s.
The 72-year-old prime minister speaks openly about sex. He recently bragged, "I sleep for three hours, and still have enough energy to make love for another three.''
Female Solidarity Out Of Fashion
The Berlusconi TV model is widely seen as having shaped Italy's contemporary society, and journalist Lilli Gruber says feminism and solidarity among women are out of fashion.
A former TV anchorwoman who resigned from public television in protest over Berlusconi's control of the media, Gruber says most women appear unwilling or unable to assert themselves and too weak to fight.
"To fight back against growing sexism, growing violence against women and domestic violence especially, fight back all these politicians who don't move an inch in order to allow women to be in charge and take on responsibilities," Gruber says.
She points out, however, that the majority of Italians now studying in universities are women — a generation that she believes won't be passive and might even succeed in breaking down Italy's old-boy network.
Who are you to preach?
by XerXes (not verified) on Thu Dec 04, 2008 08:04 PM PSTWhat is your level of knowledge and understanding about religion or history or even Iran besides that you were born in Iran?
A dictator is a dictator, regardless of religion and image/ideology. I wonder what grade the author has finished his education that every time I have to mention this simple point to him and he is still crawling in this useless thought.
Dude, how can you not understand the simple concept that our problems in Iran are people such as the author of this page, that is not willing to use the free sources in the library and history etc etc to advance his knowledge.
What is the difference between a backward secular and a religious one? Beard?
I can't help but think that this person is dictator in mind and soul, hence worthless in thoughts.
Interesting piece. If a day
by jamshid on Thu Dec 04, 2008 07:36 PM PSTInteresting piece.
If a day comes that Iranians can speak about these issues without fear of persecution, I doubt that Islam could last in Iran more than a century, perhaps even less time.
Islam needs violence and supression in order to survive.
Note to practicing Moslems: Don't blame me for my opinion. Blame your religious leaders for either being violent as I described, or for not having the guts to come forward and making radical changes to the interpretation of Islam.
Or perhaps, it has nothing to do with having guts. It may just be that it is impossible to interpret Islam differently, as much as it is impossible to change Koran's text.
Either way, the answer of practicing Moslems to people like myself has always been violence. And that's how Islam survived in Iran centuries ago as well as today.
من به بیماری حقیقت پذیری گرفتار شدم
hajiaghaThu Dec 04, 2008 07:27 PM PST
//hajiagha-cartoons.blogspot.com/
من به بیماری حقیقت پذیری گرفتار شدم
Lioness
by Amir Nasiri (not verified) on Thu Dec 04, 2008 04:38 PM PSTDear Lioness,
I also did like your article.
//iranian.com/Opinion/2006/August/Stockho...
It is true.
It is human nature that we put emotion in front of rational and logical decision making. In artificial intelligence when you start talking about fuzzy logic one really start to clearly understand human behavior and emotion and their reaction in to their surrounding environment.
That is why we tend to forget quickly. It is very important to learn from the past and history should be always our religion.
Islam in Iran not the same as other
by Amir Nasiri (not verified) on Thu Dec 04, 2008 04:25 PM PSTIn Iran Islam is more of a religion than a tradition or a culture. We Iranian people still practice our own unique Persian culture. of course the authorities have tried vehemently to take that away from us and each time their attempts had failed.
Islam had both its positive and negative aspects on our culture, like anything else you have take the pros and cons.
However, it has taken out of context by the current regime and used against the people in order to impose on us their vindictive views and corrupt ways of dealings in the governmnet
But in contrast, the Islam practice in Arab countries is more part of their culture and life style.
Iranians are more secular compared to their Arab counterpart.
That is why that there is hope that we can separate religion and state in Iran.
The irony is that the crimes that has been carried out by the IRI regime against the Iranian people in the name of Islam has actually helped us to think more openly and become more advanced.
I think if the IRI regime hadn't ruled upon us we would have still thought and operated like the neigbouring countries.
I think IRI corrupt has had actually helped the movement and the foundation for a democracy, I know that was not their intention but that is what is taking place in modern Iran.
People are becoming more vibrant, outspoken and involved.
I still think we need to push for referendum inside Iran.
Mr Rashidian Aziz
by ebi amirhosseini on Thu Dec 04, 2008 03:25 PM PSTWell written article.
sepaas
Mr Rashidian
by samsam1111 on Thu Dec 04, 2008 02:33 PM PSTThe major point of the distress in our culture of subjugation stems from a 1400 yr old virus of dual-identity . Pan-Ommatism/Arabism(not Islam as a private religion) must be buried along with literary works of it's post-Sassanid/Qadesiyeh cultural agents . Spain came outta 500 yrs of Arab occupation , still proudly Spanish in culture/language & psyche, yet Iran came outta occupation a fully ommatized nation worshiping Pan-Ommatist & paying hommage to Arab Icons, thanks mostly to Ommaist intelectual cultural agents such as shaikhist/kharabati writers , post-Sassanid . Once we have buried the beast , In it,s place , the future generation will build a neo-Iranic entity based on Old Iranic values of self-worth, challenge , adventurism , love for the true heritage & the country .
Great piece & well addressed .
Best Regards & keep well !
Dear Mr. Rashidian,
by Killjoy (not verified) on Thu Dec 04, 2008 02:29 PM PSTWhat's the solution?
Whether one agrees with your analysis in its entirety or only partially or whether one thoroughly disagrees with you, the question of what Iranians should do to free their country and establish a democracy, still remains unanswered.
In my opinion that is THE most urgent issue that needs attention!
Thank you
by Jahanshah Rashidian on Thu Dec 04, 2008 12:07 PM PSTDear FARFAR and Lioness, thank you for your comments. I will certainly post English materials developing this topic.
Exactly
by Mazaheri (not verified) on Thu Dec 04, 2008 11:50 AM PSTThe only reason that I can think of is the lack of any disruption in the presence of Islam and its teaching ever since the imposing took place.
Fantastic and timely
by FARFAR (not verified) on Thu Dec 04, 2008 10:20 AM PSTFantastic and timely article. I wish you had included an English version too.
Stockholm Syndrome
by Lioness (not verified) on Thu Dec 04, 2008 10:12 AM PSTNice Article //iranian.com/Opinion/2006/August/Stockho...