دعوت به آشتی و دوستی و مشاعره


Share/Save/Bookmark

دعوت به آشتی و  دوستی و مشاعره
by Javad Yassari
23-Oct-2009
 

دوستان عزیزم: 

دنیا چه کن فیکون شد! یک روز شاد و بی خیال گفتگو می کردیم و روز بعد شاهد بدترین خشونت ها نسبت به یکدیگرشدیم.  یک روز با هم می گفتیم و می خندیدیم و روز بعد به هم ناسزا و متلک گفتیم.  یک روز به نظرات متفاوت یکدیگر احترام می گذاشتیم و روز بعد به خون یکدیگر تشنه شدیم.  چه حیف.  جامعهء کوچک ایرانیانی که در ایرانین دات کام دور یکدیگر جمع شده اند آنقدر بزرگ نیست که از دست دادن حتی یک عضو آن برای ما مهم نباشد.  حتی یک نفر از این جمع نیز نمی بایست هرگز به جایی برسد که بخواهد دیگر روی دیگران را نبیند.  حیف شور و شوق و تفکر و تعقل این گروه است که آن را بدست احساس بی لگام بدهیم و با یکدیگر دشمن شویم.  خود من چنان در اثر تالم قتل فرزندان زیبا و برومند ایران غمگین و احساساتی شده بودم که یکی دوتا چیز هم نوشتم که شاید شایستهء این جمع نبود.  مرا ببخشید.  اختیار از دست من بیرون شد. 

از نگرانی های روزمرهء ایران تا تماشای این همه حملات شخصی و بی امان به یکدیگر، مدتی بود که کاملا بیحوصله شده بودم.  می آمدم و می خواندم و حرفم نمی آمد.  به راستی که مشاهدهء این همه  تندی و تنفر قلبم را پر از غم می کند.  قدیمی ها ساکت شده اند و دیگر صدای آنها را نمی شنویم و بعضی از جدید تر ها هنوز به سایت دلبستگی ما را ندارند، پس  بی دریغ تیغ می کشند و می درند.   بانوان فرهیختهء این سایت که با  مردان این سایت مشغول گپ و صحبت بودند و به قول ادبا "گل می گفتند و گل می شنیدند" به ناگاه با همان مردان چپ افتادند و مردان که همیشه نهایت احترام را برای زنها داشتند به ناگاه با تمسخر و مضحکه به مصاف زنان آمدند.  مگر بار اول است که می دانیم چه کسی شاه پرست و چه کسی چپ و چه کسی راست است؟  چطور تا کنون این همه ادبیات ما پر از تنفر نبود؟  چطور شد که حالا دیگر چپ و راست شاهد "هل من مبارز" (یا آی نفس کش) یک نفر در یک جای سایت هستیم؟    دوستان عزیزم،  گیرم که از شدت عصبانیت و تنگی خلق جد و آباد یکدیگر را گفتیم و یکدیگر را" افشا" کردیم و به قول معروف پته های یکدیگر را روی آب ریختیم و بابت بیمهء رفتارمان روی سایت، از طریق پست الکترونیکی هم خروارها فحش و افشاگری و ابراز ارادت به دشمنان دشمنانمان هم کردیم.  بعدش چه؟  چه نصیب ما می شود؟  چه نصیب خانواده ای که با خون دل و مماشات و دوستی و تحمل پرورده ایم می شود؟  آیا مشکلات ما همگی حل خواهند شد؟  من مطمئنم تنهایی مشکلات ما را بدتر خواهد کرد نه بهتر.

من به سهم خودم از این همه تنفر و بیزاری و حملات بی امان اعلام برائت می کنم.   اگر قلم این حقیر کسی را آزرده است از او پوزش می خواهم و دست آشتی به روی او دراز می کنم.  نام و کاراکتر من مجازی است، اما خود من مجازی نیستم.  من یک ایرانی عاشق ایران و ایرانی ها هستم و به سایت ایرانین دات کام و همسایه هایم در این فضا مهر می ورزم.  از شما دعوت می کنم  برای دقایقی، برای آشتی و صلح و صفا و مشاعره به  من بپیوندید.  اگر مشاعره دوست ندارید هرچه دلتان می خواهد بیاورید، موسیقی، فکر، عشق، لطیفه، هر آنچه که باعث انبساط روح آزردهء این محفل شود.  مرا برای جسارتم ببخشید، اما خواهش می کنم از هرگونه جدال و آنچه باعث آزردگی و کدورت بیشتر شود خود داری فرمایید. 

این هم شعر آغازین امروز:

هدیه دوست

گلی را که دیروز
به دیدار من هدیه آوردی ای دوست
--دور از رخ نازنین تو--
امروز پژمرد!
همه لطف و زیبایی اش را
--که حسرت به روی تو می خورد و
هوش از سر ما به تاراج می برد،--
گرمای شب برد!
صفای تو اما گلی پایدار است
بهشتی همیشه بهار است.
گل مهر تو در دل و جان
گل بی خزان،
گل تا که من زنده ام ماندگار است.

 «فریدون مشیری»

1.  عکس یادآور بنفشه ایست به نام سوری.

2.  برای هر پیام این بلاگ من 10 سنت به ایرانین دات کام هدیه خواهم کرد. اگر خواستید شما هم به من بپیوندید.

 


Share/Save/Bookmark

more from Javad Yassari
 
Nazy Kaviani

چه زیبا بود مورچه جان! از که بود؟

Nazy Kaviani


یارب این بچه ترکان چه دلیرند بخون
که به تیر مژه هر لحظه شکاری گیرند
رقص بر شعر تر و نالهء نی خوش باشد
خاصه رقصی که در آن دست نگاری گیرند


Moorche

    در آویزم

Moorche


 

 

در آویزم به دنیایی طربنک
پرستو باشم و از بام هستی
بخوانم نغمه های شوق و مستی
سرودی سر کنم با خاطری شاد
سرود عشق و ‌آزادی پرستی
پرستو باشم از بامی به بامی
 صفای صبح را گویم سلامی
بهاران را برم هر جا نویدی
جوانان را دهم هر سو پیامی
تو هم روزی اگر پرسی ز حالم
لب بامت ز حال دل بنالم
وگر پروا کنم بر من نگیری

 

 

 


Ali Lakani

د

Ali Lakani


در میان عاشقان ساقی و مطرب میر بود

در هم افتادیم، زیرا روز گیراگیر بود

عقل با تدبیر آمد در میان جوش ما

در چنان آتش چه جای عقل یا تدبیر بود؟

 

مولانا


HollyUSA

lol Moorche jan

by HollyUSA on

Miss Holly ...that was cute. Especially in Farsi font :)

See u guys when I get back if you're still around.


HollyUSA

Take my turn please

by HollyUSA on

I'll be occupied for an hours or so.


Moorche

   نازی عزیزم

Moorche


 

 نازی عزیزم من موتور جتمو روشن کردم،ولی منتظر  میس هالی هستم.

 

 

 

 


Nazy Kaviani

خودم ی بدم؟

Nazy Kaviani


یاد باد آنکه نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهرهء ما پیدا بود


Nazy Kaviani

این هم دال، ی بده!

Nazy Kaviani


در کار من درهم آخر نظری فرمای
بر حال من پر غم آخر نظری فرمای
بر خوان جگر خواری وز دست غمت زاری
نابوده دمی خرم، آخر نظری فرمای

عراقی


Ali Lakani

ن

Ali Lakani


نی آب نقاشی کند، نی یاد فراشی کند

نی باغ خوش باشی کند، نی ابر نیسان نم زند

نی درد ماند، نی دوا، نی خصم ماند نی گوا

نی نای ماند، نی نوا، نی چنگ زیر و بم زند


Moorche

Dal for Holly

by Moorche on

 


در چنان روز مرا آرزویی خواهد بود
آرزویی که همی داردم اکنون پژمان
خواهم آن دَم که نگه جای سخن گیرد و من
دیده را بر شده بینم به سر تخت زبان
دست بیچاره برادر که زبان بسته بود
گیرم و گویم‌: هان داد دل خود بستان
به نگه باز نما هر چه در اندیشه‌ی تست
چو زبان نگهت هست به زیر فرمان
ای که از گوش و زبان نا شنوا بودی و گُنگ
زندگی نو کن و بستان ز گذشته تاوان

 

 

 

 


Nazy Kaviani

Now we're talking!

by Nazy Kaviani on

How about if we go in this order:
Moorche
Ali
Nazy
Holly?

Moorche Jan, your turn!


Moorche

  من فرو

Moorche


 


من فرو مانده در اندیشه که نا گاه نگاه
جست از گوشه‌ی چشم من و آمد به میان
در دمی با تو بگفت آنچه مرا بود به دل
کرد دشوارترین کار، به زودی آسان
تو به پاسخ نگهی کردی و در چشم زدن
گفتنی گفته شد و بسته شد آن‌گه پیمان
من برآنم که یکی روز رسد در گیتی
که پراکنده شود کاخ سخن را «بنیان»
به نگاهی همه گویند به هم راز درون
واندر آن روز رسد روز سخن را پایان
به نگه نامه نویسند و بخوانند سرود
هم بخندند و بِگِریَند و بر آرند فغان
بنگارند نشان‌های نگه در دفتر
تا نگهنامه چو شهنامه شود جاویدان!

 

 

 

 


HollyUSA

Hello Nazy khanom

by HollyUSA on

من و شعر وجوبار
رفتیم و رفتیم
به آنجا رسیدیم آنجا که دیگر
نه جای پای
کس بود
و نه آشنا بود
درختان به ایین دیگر
و مرغان به ایین دیگر

صدایی که می آمد از دور
صدای خدا بود
رها بود
به هنگام پرواز

از روی باغی به باغی
کسی زیر بال پرستو و پروانه ها را
نمی کرد
تفتیش
شقایق
ز طوفان نمی گشت خاموش
چراغش همیشه پر از روشنا بود
نمی
دانم آنجا کجا بود
نمی دانم آنجا کجا بود


Nazy Kaviani

سلام به روی ماهت!

Nazy Kaviani


و همینطور روی ماه علی آقا و هالی خانم!

از سیمین بهبهانی:

تشنگان را نوش بارد شاخهء نقل ترم
خستگان را سایه آرد چتر شادی گسترم
سنگسارم می کنند و میوه باری می کنم
شاخسارم می برند و شرمساری می برم


Ali Lakani

د

Ali Lakani


دلبری و بیدلی اسرار ماست

کار کار ماست چون او یار ماست

نوبت کهنه فروشان درگذشت

نو فروشانیم و این بازار ماست


Moorche

سلام بر نازی عزیز

Moorche


 

 

دل شود شاد چو چشم افتد بر زیبایی
چشم گرید چو دل مرد بود ناشادان
زان‌که توفان چو به دریا ز کرانی خیزد
به کران دگرش نیز بزاید توفان
باشد اندیشه‌ی ما و نگه ما چون باد
بهر انگیختن توفان بر بسته میان
تن چو کشتی همه بازیچه‌ی این توفان است

 

 

 


Nazy Kaviani

سلام بر مورچهء بسیار عزیزم!

Nazy Kaviani


به یاد پدرم این میم را از عراقی می دهم:

مرا درد تو درمان می نماید
غم تو مرهم جان می نماید
مرا کز جام عشق مست باشم
وصال و هجر یکسان می نماید
چو من تن در بلای عشق دادم
همه دشوارم آسان می نماید
به جان من غم تو، شادمان باد،
هر آن لطفی که بتوان می نماید


Moorche

سلام بر دوستان

Moorche


 

در دو چشم تو فرو خُفته مگر راز جهان؟!
چو به سویم نگری لرزم و با خود گویم
که جهانی است پر از راز به سویم نگران
بس‌که در راز جهان خیره فرو ماندستم

 رعدی آدرخشی

 

 

 


Ali Lakani

د

Ali Lakani


در نوازش های باد،

در گل لبخند دهقانان شاد،

در سرود نرم رود،

خون گرم زندگی جوشیده بود.

نوشخند مهر آب،

آبشار آفتاب،

در صفای دشت من کوشیده بود.

شبنم آندشت از پاکیزگی

گوئیا خورشید را نوشیده بود!

«فریدون مشیری»


HollyUSA

از شفیعی کدکنی

HollyUSA


 

 

آن صداها به کجا رفت
صداهای بلند
گریه ها قهقه ها
آن
امانت ها را
آسمان آیا پس خواهد داد ؟
پس چرا حافظ گفت
آسمان بار امانت
نتوانست کشید
نعره های حلاج
بر سر چوبه ی دار
به کجا رفت کجا ؟
به
کجا می رود آه
چهچه گنجشک بر ساقه ی باد
آسمان آیا
این امانت ها را

باز پس خواهد داد ؟

 


Ali Lakani

م for the natural poet

Ali Lakani


معشوقه بسامان شد، تا باد چنین بادا
کفرش همه ایمان شد، تا باد چنین بادا
ملکی که پریشان شد، از شومی شیطان شد
باز آن سلیمان شد، تا باد چنین بادا
یاری که دلم خستی، در برزخ ما بستی
غمخواره ی یاران شد، تا باد چنین بادا
هم باده جدا خوردی، هم عیش جدا کردی
نک سرده مهمان شد، تا باد چنین بادا
زان طلعت شاهانه، زان مشعله ی خانه
هر گوشه چو میدان شد، تا باد چنین بادا
زان خشم دروغینش، زان شیوه ی شیرینش
عالم شکرستان شد، تا باد چنین بادا
شب رفت و صبوح آمد، غم رفت و فتوح آمد
خورشید درخشان شد، تا باد چنین بادا
از دولت محزونان وز همّت مجنونان
آن سلسله جنبان شد، تا باد چنین بادا
عید آمد و عید آمد، یاری که رمید آمد
عیدانه فراوان شد، تا باد چنین بادا
ای مطرب صاحبدل، در زیر مکن منزل
کان زُهره بمیزان شد، تا باد چنین بادا
درویش فریدون شد، هم کیسه ی قارون شد
همکاسه ی سلطان شد، تا باد چنین بادا
آن باد هوا را بین، زافسون لب شیرین
با نای در افغان شد، تا باد چنین بادا
فرعون بدان سختی، با آن همه بد بختی
نک موسی عمران شد، تا باد چنین بادا
آن گرگ بدان زشتی، با جهل و فرامشتی
نک یوسف کنهان شد، تا باد چنین بادا
از اسلم شیطانی شد نفس تو ربّانی
ابلیس مسلمان شد ، تا باد چنین بادا
آن ماه چو تابان شد، کونیّن گلستان شد
اشخاص همه جان شد، تا باد چنین بادا
بر روح بر افزودی تا بود چنین بودی
فرّ تو فروزان شد، تا باد چنین بادا
قهرش همه رحمت شد، زهرش همه شربت شد
ابرش شکر افشان شد، تا باد چنین بادا
از کاخ چه رنگستش؟! وز شاخ چه تنگستش؟!
این گاو چو قربان شد، تا باد چنین بادا
ارضی چو سمایی شد مقصودِ سنایی شد
این بود همه آن شد، تا باد چنین بادا
خاموش که سر مستم بر بست کسی دستم
اندیشه پریشان شد، تا باد چنین بادا
شمس الحق تبریزی، از بس که در آمیزی
تبریز خراسان شد، تا باد چنین بادا مولانا

HollyUSA

Hamid Mossadegh (az Aabi, khakestari, siyah)

by HollyUSA on

در شبان غم تنهایی خویش

عابد چشم سخنگوی توام

من در این تاریکی‌

من در این تیره شب جانفرسا

زائر ظلمت گیسوی توام

 


Ali Lakani

م

Ali Lakani


مستی سلامت می کند، پنهان پیامت می کند

آن کو دلش را برده ای، جان هم غلامت می کند

ای نیست کرده هست را، بشنو سلام مست را

مستی که هر دو دست را پابند دامت می کند

ای آسمان عاشقان! ای جان جان عاشقان!

حسنت میان عاشقان نک دوستکامت می کند

ای چاشنی هر لبی! ای قبلهء هر مذهبی

مه پاسبانی هر شبی بر گرد بامت می کند

آن کو زخاک ابدان کند، مر دود را کیوان کند

ای خاک تن! وی دود دل! بنگر کدامت می کند

یک لحظه ات پر می دهد، یک لحظه لنگر می دهد

یک لحظه صحبت می کند، یک لحظه شامت می کند

یک لحظه می لرزاندت، یک لحظه می خنداندت

یک لحظه مستت می کند، یک لحظه جامت می کند

چون مهره ای در دست او، گه باده و گه مست او

این مهره ات را بشکند، والله تمامت می کند

گه آن بود، گه این بود، پایان تو تمکین بود

لیکن بدین تلوینها مقبول و رامت می کند

تو نوح بودی مدتی، بودت قدم در شدتی

مانندهء کشتی کنون بی پا و گامت می کند

خامش کن و حیران نشین، حیران حیرت آفرین

پخته سخن مردی ولی گفتار خامت می کند

«مولانا»


HollyUSA

Right

by HollyUSA on

A 'natural' what I wonder! ;)


Ali Lakani

HollyUSA

by Ali Lakani on

Very nice and funny poem!  You are a natural!

For you:

//picasaweb.google.com/lh/photo/GWVoPGb9bhKK99KklJ-evw


HollyUSA

د for Ali

HollyUSA


دیدم در عکس علی‌ چغاله بادوم

نشد این چهره از افکار من، چندان آسون

علی‌ جان رحم کن‌ای دوست خوبم

که من بیش ز یک دله دور از وطن نیستم


HollyUSA

Khoda begam chikaret...

by HollyUSA on

NAkoneh Ali! Fekr mikoni komak mikoneh in ax ha????

You forced me to WRITE a poem (I only went to elementary school in Iran so have mercy on me lol) Here comes.

 


Ali Lakani

For HollyUSA

by Ali Lakani on


HollyUSA

Bazam د?

HollyUSA


:/


Ali Lakani

د

Ali Lakani


دیده از خلق ببستم چو جمالش دیدم

مست بخشایش او گشتم و جان بخشیدم

رای او دیدم و رای کژ خود افکندم

نای او گشتم و هم بر لب او نالیدم

او به دست من و کورانه به دستش جستم

من به دست وی و از بیخبران پرسیدم

ساده دل بودم و یا مست و یا دیوانه

ترس ترسان ز رز خویش همی دزدیدم

از ره رخنه چو دزدان به رز خود رفتم

همچو دزدان، سمن از گلشن خود می چیدم

شمس تبریز، که نور مه و اختر هم ازوست

گرچه زارم، ز غمش همچو هلال عیدم