بسیاری از سرایندگان و صاحبان اندیشه در سروده های خود پیرامون علل و عوامل- چگونگی-عواقب و نتایج و دیگر جنبه های مربوط به رویداد بیست و دوم بهمن نظریات گوناگونی را ارائه داده اند. جاودانه یاد مهدی اخوان ثالث از این رویداد با تمثیل گریان از این بیداد نام برده است. روانشاد نادر نادر پور آن را به زلزله ای تشبیه کرده است که آشیانه و کاشانه را لرزاند و شبانه همه چیز را دگرگون ساخت. زنده یاد احمد شاملو شعر مشهور روزگار غریبی است نازنین را سرود و محمد علی سپانلو با اشاره به برخی از کوچهها خیابان ها و محله های شهر تهران بر این باور آمد که دیگر هیچ چیز جای خود نمانده است. اسماعیل خویی از سراسر ایران به عنوان دیاری نام برد که ز خون بر هر کرانی رسته لاله. نعمت آزرم گر چه نخست به پیشواز این رویداد و برخی عوامل آن رفت اما چندان دیری نپایید که آگاهانه راه خود را جدا ساخت و اعتراف کرد که ما گمشده در شبی سیاه افتادیم. نگارنده نیز در غزل گرد باد که مدتها پیش انتشار یافت یاد آور شد که قعر یک چاله به جبر غرق بیداد شدیم به بهانه ی سالگرد بیست و دوم بهمن در زیر زنجیره سرودههایی در باره این رویداد ارائه میشود.
زنجیره سرودههایی درباره بیست و دوم بهمن
خون و خاکستر
آن زلزله ای که خانه را لرزاند
یک شب ، همه چیز را دگرگون کرد
چون شعله ، جهان خفته را سوزاند
خاکسترصبح را پر از خون کرد
او بود که شیشه های رنگین را
از پنجره های دل ، به خاک انداخت
رخسار زنان و رنگ گلها را
در پشت غبار کینه ، پنهان ساخت
گهواره ی مرگ را بجنبانید
چون گور ، به خوردن کسان پرداخت
در زیر رواق کهنه ی تاریخ
بر سنگ مزار شهر یاران تاخت
تندیس هنروران پیشین را
بشکست و بهای کارشان نشناخت
آنگاه ، ترانه های فتحش را
با شیون شوم باد ، موزون کرد
او ، راه وصال عاشقان را بست
فانوس خیال شاعران را کشت
رگهای صدای ساز را بگسست
پیشانی جام را به خون آغشت
گنجینه ی روزهای شیرین را
در خاک غم گذشته ، مدفون کرد
تالار بزرگ خانه ، خالی شد
از پیکره های مرده و زنده
دیگر نه کبوتری که از با مش
پرواز کنی به سوی آ ینده
در ذهن من از گذشته ، یادی ماند
غمناک و گسسته و پرا کنده
با خانه و خاطرات من ، ای دوست
آن زلزله ، کار صد شبیخون کرد: نادر نادرپور/ نگاه کنید به متن کامل
xxx
روزگار غریبی ست نازنین
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
و عشق را كنار تیرك راه بند تازیانه میزنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید كرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید كرد
به اندیشیدن خطر مكن روزگار غریبی ست
آن كه بر در میكوبد شباهنگام به كشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید كرد
روزگار غریبی ست نازنین: احمد شاملو
xxx
هر چيز در جای خود نيست
تو از تخت طاووس تا جام جم
صاحب تخت جامي
تو از سهروردی به ميدان فردوسی و پيچ سعدی
به دنبال تنديس های كلامی
هر چيز در جای خود نيست
از كوچه آبشار بی آب
كوچه در دار بی در
و دروازه غار بی غار
و دروازه شميران
تلاقی گه شش خط بی قواره
كه راهی به شمران ندارد
كوچه بی درخت درختي: محمدعلی سپانلو
xxx
زخون بر هر کرانی رُسته لاله
یکی بگذر برایران
تا ببینی
زخون بر هر کرانی رُسته لاله
به هر لاله،که از خونِ جوانی ست
ز اشکِ مادری بنشسته ژاله : اسماعیل خوئی
xx
گمشده در شبی سياه
ما گمشده در شبی سياه افتاديم
نزديک چو شد سحر به راه افتاديم
از بس که ره نجات نا روشن بود
از چاله درآمده به چاه افتاديم
چندان شب يلدای وطن طول کشيد
تا رنگ فروغ صبح از ياد پريد
شبگيرچو مرده ای کفن پوش از گور
برخاست گمان زديم هان صبح دميد
آواره اگر چه ايم و ميهن در بند
با ميهنمان به جاست عهد و پيوند
يک روز به سوی خانه مان می آييم
روزی که نه دير است به فردا سوگند: نعمت آزرم
xxx
گريان ازين بيداد
خانه ام آتش گرفته ست ،آتشي جانسوز
هر طرف مي سوزد اين آتش پرده ها و فرشها را
تارشان با پود من
به هر سو مي دوم گريان
در لهيب آتش پر دود
وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد
از دورن خسته ي سوزان
مي كنم فرياد ، اي فرياد
اي فرياد واي بر من
سوزد و سوزد غنچه هايي را كه پروردم
به دشواري
در دهان گود گلدانها
روزهاي سخت بيماري
از فراز بامهاشان ، شاد دشمنانم موذيانه
خنده هاي فتحشان بر لب
بر من آتش به جان ناظر
در پناه اين مشبك شب
من به هر سو مي دوم
گريان ازين بيداد
مي كنم فرياد ، اي فرياد ! اي فرياد: مهدی اخوان ثالث
xxx
گرد با د
تا که چون گلشن عشق ، سبز و آ با د شدیم
سر به سر عزم و تلا ش ، کوه ایجا د شدیم
سوی یک مقصد خیر ، همره ، همزاد شد یم
زآ تش کوره ی غیر ، یکد م آزاد شد یم
ر و شنا یی و سرور ، شب میلا د شد یم
ساحل طلعت نور ، خوش و د لشا د شد یم
نا گه ا ز مکر غريب ، شهر فر یا د شد یم
پی یک خیل فريب ، سیل آ حا د شد یم
بهر یک چکه ز ا بر ، کا م گرد با د شد یم
قعریک چا له به جبر ،غر ق بید ا د شدیم
گنج ا یما ن و ا مید ، رفته بر با د شد یم
قوم د یرين ود ا د ، جمع ا ضد ا د شد یم
چا ه غم ها ی زما ن ، غصه بنیا د شد یم
ا ز سر با م جها ن ، خا طره ، یا د شد یم
تا که با عزم و تلا ش ، کوه ا یجا د شد یم
بهر یک چکه ز ا بر ، کا م گرد با د شد یم
پیشنهاد
شاعران و دوستداران شعر در صورت تمایل میتوانند سرودهای از خویش و یا سرایندگان دیگر در زمینههای گوناگون رویداد بیست و دوم بهمن (علل - چگونگی - عواقب و نتایج آن و یا سایر نکات مربوط) را در این بخش بیاورند و این زنجیره را پر بار تر سازند.
دکترمنوچهر سعادت نوری
Recently by M. Saadat Noury | Comments | Date |
---|---|---|
برای نسرین ستوده : در زنجیری از سرودهها | 11 | Dec 01, 2012 |
ای دوست : در زنجیر اشاره | 1 | Dec 01, 2012 |
آفریدگار | 7 | Nov 04, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
در پرده ماند نغمه آزادی وطن
msn.tehran39Tue Feb 09, 2010 03:19 PM PST
و این شعر را اگر چه شفیعی کدکنی در رثای پرویز مشکاتیان سروده است اما در حقیقت اشاره به ایران امروز و جمهوری اسلامی است
ای دوست وقتً خفتن و خاموشیات نبود
وز اين ديار دورً فراموشیات نبود
تو روشنا سرود وطن بودی و چو آب
با خاکً تيره روزً هماغوشیات نبود
ميخانهها ز نعره تو مست میشدند
رندی حريفً مستی و مینوشیات نبود
دودً چراغ موشی دزدان ترا چنين
مدهوش کرد و موسمً خاموشیات نبود
سهراب اضطراب وطن بودی و کسی
زينان به فکرً داروی بيهوشیات نبود
در پرده ماند نغمه آزادی وطن
کانديشه جز به رفتن و چاوشیات نبود
در چنگ تو سرود رهايی نهفته ماند
زين نغمه هيچ گاه فراموشیات نبود
ای سوگوار صبح نشابورً سرمهگون
عصری چنين سزای سيهپوشیات نبود
شفیعی کدکنی
۲۱ سپتامبر ۲۰۰۹، پرينستون
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
msn.tehran39Tue Feb 09, 2010 03:03 PM PST
این شعر را شفیعی کدکنی اگر چه قبل از انقلاب بهمن و به یاد حمله ی مغول و تسلط تاتارها بر ایران سروده است اما کاملا تصویری از ایران پس از انقلاب بهمن را ارائه میدهد
شهر خاموش من آن روح بهارانت کو؟
شور و شیدایی انبوه هزارانت کو؟
می خزد در رگ هر برگ تو خوناب خزان
نکهت صبحدم و بوی بهارانت کو؟
کوی و بازار تو میدان سپاه دشمن
شیهه ی اسب و هیاهوی سوارانت کو؟
زیر سرنیزه ی تاتار چه حالی داری؟
دلِ پولادوش شیر شکارانت کو؟
سوت و کور است شب و میکده ها خاموش اند
نعره و عربده ی باده گسارانت کو؟
چهره ها در هم و دلها همه بیگانه ز هم
روز پیوند و صفای دل یارانت کو؟
آسمانت همه جا سقف یکی زندان است
روشنای سحر این شب تارانت کو؟
ای تو تاریخ کهن ، ای همه فردا ، برخیز
All-IraniansTue Feb 09, 2010 06:55 AM PST
جاده ، پر اسب و سوار است ، سحر آسا ، برخیز!
جاده ، جولانگه یار است ، به تماشا ، بر خیز!
تهنیت گوی که جا د و ی خرافات ، شکست ،
دیو در شیشه فتا د ست ، به غوغا برخیز !
که خبر داشت که رجاله به اورنگ رسد
بغض دیرین هدایت ، غم نیما بر خیز !
خشکسالی شد و خون ریزی ضحاک ، مدام
ای سپیدار کهن از دل دریا بر خیز !
این دیاریست که سی ساله ، زمستان دیدست :
ای به دستان تو نوروز دلارا ، بر خیز !
تو نه آنی که سر چاه جماران خسبی
در همه شهر شدست غلغله بر پا ، بر خیز !
آرش و کاوه ، فریدون دگر می خواهد
ای تو تاریخ کهن ، ای همه فردا ، برخیز !
دکتر عارف پژمان
عاشقی در جهان نمی بینم
All-IraniansTue Feb 09, 2010 06:40 AM PST
xx
دیگر عشقی عیان نمی بینم
عاشقی در جهان نمی بینم
.در سراپرده قساوت ابر
.ذره ای آسمان نمی بینم
.قهرمانان، شبانه پژمردند
.سروری قهرمان نمی بینم
.زین غزل های روزگار خزان
.وصف ملک کیان نمی بینم!
فريدون فرخ زاد
عواقب و نتایج دیگرانقلاب بهمن پنجاه و هفت
Rad LanjaniMon Feb 08, 2010 03:45 PM PST
ای دوزخی سرشت! اگر ظلم آسمان
میراث سرزمین مرا بر تو عرضه داشت،
در زیر آفتاب دل افروز آن دیار
دست تو، غیر دانه ی نامردمی نکاشت
در چشم من، تو باد سیاهی که ناگهان
چندین هزار برگ جوان را ربوده ای ،
یا روح ظلمتی که پس از مرگ آفتاب
چندین هزار دیده ی پر اشتیاق را
بر بامداد بسته و بر شب گشوده ای.
نادر نادرپور
متن کا مل
چگونگی وعواقب رویداد بیست و دوم بهمن
Rad LanjaniMon Feb 08, 2010 03:33 PM PST
xx
ای سرزمین و خاک_ اهورائی
همسان _آن پرنده ی رویائی
تنگ _غروب _ ساحل_ دریائی
گشتی اسیر_ پنجه ی این بیداد
دلبستگان _تو ،به هم آوائی
بر بال_ یک سحر گه میترائی
در کوشش و تلاش ،که فردائی
از قید و بند _خصم ، شوی آزاد
افسانه نیستی، که تو: دنیائی
بر جان و روح_ ما تو: تسلائی
ای سرزمین و خاک_ اهورائی
ای ششهزاره قصه تو ، بر یاد
دکترمنوچهرسعا دت نوری
07-12-2006
عواقب و نتایج و دیگر جنبه های مربوط به رویداد بیست و دوم بهمن
Ladan FarhangiMon Feb 08, 2010 11:33 AM PST
با ور
آخرین شعر شاعر فقید سیاوش کسرائی،
باور نمی کند دل من مرگ خویش را
نه نه من این یقین را باور نمی کنم
تا همدم من است نفسهای زندگی
من با خیال مرگ دمی سر نمی کنم
آخر چگونه گل خس و خاشاک می شود ؟
ر چگونه این همه عشاق بی شمار
آواره از دیار
یک روز بی صدا
در کوره راه ها همه خاموش می شوند ؟
باور کنم که دخترکان سفید بخت
بی وصل و نامراد
بالای بامها و کنار دریچه ها
چشم انتظار یار سیه پوش می شوند ؟
باور نمی کنم که عشق نهان می شود به گور
بی آنکه سر کشد گل عصیانی اش ز خاک
باور کنم که دل
روزی نمی تپد
نفرین برین دروغ دروغ هراسناک
بسیار گل که از کف من برده است باد
اما من غمین
گلهای یاد کس را پرپر نمی کنم
من مرگ هیچ عزیزی را
باور نمی کنم
می ریزد عاقبت
یک روز برگ من
یک روز چشم من هم در خواب می شود
زین خواب چشم هیچ کسی را گریز نیست
اما درون باغ
همواره عطر باور من در هوا پر است
متن کا مل
در سنگر اين بهمن
Homan Mohabadi EbrahimiSun Feb 07, 2010 02:52 PM PST
پرواز دهيد ای همگان غرش جان را
بی پرده بگوييد ، تکاپوی نهان را
مهلت ندهيد اين که اراجيف ببافند
از طاق ترک خورده ، بگيريد زمان را
توفنده شماييد ، نمانيد در اين پيچ
تير از نفس افتاد ، بتابيد کمان را
در پرده نماند اينکه بگويی چه نکردند
از شرم همين به که ببنديم زبان را
ای آه اگر مذهبم اين بود و فقيهش
ای وای اگر ، پس نستانيم نشان را
سر شار غروريم ز همراهيت ای زن
تنها نگذاريم شما شير زنان را
در سنگر اين بهمن و با ياد خروشش
يک بار دگر خيره نماييم جهان را
داریوش لعل ریاحی
همه دردی، همه رنجی، همه زشتی و پلیدی
BaharanSun Feb 07, 2010 10:26 AM PST
همه دردی، همه رنجی، همه زشتی و پلیدی
تو که برموج جهالت، به ولایت برسیدی
کیش تو مکر و وقاحت، ثمرت جور و جنایت
ملتی گشته خروشان، تو به بن بست رسیدی
Composed by Daneshjoo
سوگ به پا کن به «بیست و دوم ِ بهمن»
Ladan FarhangiSat Feb 06, 2010 01:44 PM PST
سوگ به پا کن به «بیست و دوم ِ بهمن»
بایدت امروز درد و زاری و شیون
سوگ ِ هزاران دِلیر مرد و زن ِ راد
باخته جان تا شود وطن ز غم آزاد
تافته رنج و شکنج ِ شیخ به سی سال
جان به لب آورده، تلخکام و بداحوال
سوگ ِ دلآزار ِ چشم کرده پُر از آب
سوگ ِ "ندا"، سوگ و داغ ِ "آرش" و "سهراب"
بانگ برآور در این "دههی ِ زَجر"
_ "صبح ِ دروغین" به جای ِ جلوهای از "فجر" _
شِکوِهکن از رنج و تیرهبختیی ِ ایران
میهن ِ رنگین ز خون ِ پاک ِ دلیران
حاکم ِ کینتوز و سنگدل، بَری از مهر
مردم ِ محکوم در شکنج و دُژم چهر
هر شب و روزی هزار ناله برآرند
تا مگر این رنج ِ بیکران به سر آرند
چیست سرانجام ِ این جنون و جنایت؟
کیست که خیزد؛ کند ز خلق حمایت؟
گشت تَبَه زین بلا مزاج ِ زمانه *
کشتی ازین موج، کی رسد به کرانه؟
دل به امید ِ عَبَث، نگرددمان خوش
نیست رهایی ز چنگ ِ "پیر" ِ جوانکُش
معجزه کی میشود به عرصهی ِ پیکار؟
جُز که شود عزم ِ توده پدیدار
در کف ِ "نسل ِ جوان" کلید ِ رهایی
تا بگشاید دری به فتح ِ نهایی
برکَنَد از جای، میخ ِ خیمهی ِ بیداد
میهنی آزاد را نهد ز نو بُنیاد
سخت بکوبد بنای ِ جَور و ستم را
خشک کند ریشههای ِ حسرت و غم را
نقطهی ِ پایان نهد به دفتر ِ پارین
تا کند آغاز دفتری دگرآیین.
رامتین جهانبین
_دوشنبه ۱۲ بهمن ۱٣٨٨
_____________________
"مزاج ِ دهر تبَه شد درین بلا حافظ*
کجاست فکر ِ حکیمیّ و رای ِ برهمنی؟"
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهوده ست
Ladan FarhangiSat Feb 06, 2010 01:38 PM PST
خبر کوتاه بود
اعدام شان کردند!
خروش دخترک برخاست
لبش لرزید
دو چشم خستهاش از اشک پر شد
گریه را سر داد
و من با کوششی پر درد
اشکم را نهان کردم
چرا اعدامشان کردند؟
میپرسد ز من، با چشم اشکآلود
عزیزم، دخترم
آنجا شگفتانگیز دنیاییست
دروغ و دشمنی فرمانروایی میکند آنجا
طلا، این کیمیای خون انسانها
خدایی میکند آنجا
شگفتانگیز دنیاییست
که همچون قرنهای دور
هنوز از ننگ آزار سیاهان، دامن آلودهست
در آنجا حق و انسان حرفهای پوچ و بیهوده ست
در آنجا رهزنی، آدمکشی، خون ریزی آزادست
و دست و پای آزادی در زنجیر
عزیزم، دخترم
آنان برای دشمنی با من
برای دشمنی با تو
برای دشمنی با راستی اعدام شان کردند
و هنگامی که یاران
با سرود زندگی بر لب
به سوی مرگ میرفتند
امید آشنا میزد چو گل در چشمشان لبخند
به شوق زندگی، آواز میخواندند
و تا پایان به راه روشن خود با وفا ماندند
عزیزم
پاک کن از چهره اشکت را، ز جا برخیز
تو در من زندهای، من در تو
ما هرگز نمیمیریم
من و تو با هزارانِ دگر
این راه را دنبال میگیریم
از آن ماست پیروزی
از آن ماست فردا
با همه شادی و بهروزی
عزیزم
کار دنیا رو به آبادیست
و هر لاله که از خون شهیدان میدمد امروز
نوید روز آزادیست.
هوشنگ ابتهاج . سایه
خاک ايران، پاک باد از اين کفن دزدان شوم
goltermehSat Feb 06, 2010 10:02 AM PST
موج در موج است ميهن، سینه را دريا کنيم
آنچه بايد کرد را بگذار تا يکجا کنيم!
خاک ايران، پاک باد از اين کفن دزدان شوم
مشت تزوير و زر و زور و ريا را وا کنيم!
گور خود را می کنند امروز با دستان خويش
جمله شان را سرنگون در آن همين فردا کنيم!
آنچه پايين رفته بالا، آنچه بالا رفته پايين می کشيم
آن که بالا هست پايين، آن که پايين است را بالا کنيم!
بند ها را بگسليم از پای شيرانِ به بند
بندسازان را گرفته، بندشان بر پا کنيم!
سرْبريده بيم چه دارد به دل؟ سر؟ سر کجاست؟
از چه ترسانيدمان قدّاره بندان! از چه ما پروا کنيم؟
اعتياد و فقر و فحشا، خودکشی، آوارگی
سرنوشت ما نبود اين، نه! چه را امضا کنيم؟:
کاخ هاتان را به سر آوار می سازيم و بعد
در ميان خاک ها، طومارتان را تا کنيم!
بی ثمر شب خاک می پاشيد رو بر آسمان
از ستاره تا ستاره، راه را پيدا کنيم
راه ـ تنها راه ـ محو مطلق ننگ شماست
ننگتان را، باش، تا پاک از تن دنيا کنيم!
محمدعلی اصفهانی
To Dr Saadat Noury
by goltermeh on Sat Feb 06, 2010 09:57 AM PSTTimely post and excellent suggestion. Thank you. I will post one.
Thank you Dr Noury
by Baharan on Sat Feb 06, 2010 06:40 AM PSTVery good collection; thank you for sharing.
هزار نعره ز اهریمنان نباید و هست
BaharanSat Feb 06, 2010 06:38 AM PST
دراین زمانه ی پتیاره مرد باید و نیست
یکی دلی که بتوفد ز درد، باید و نیست
ز تک سوار سبک پا به دشت های جنون،
غبار باید و توفان گرد باید و نیست
هزار نعره ز اهریمنان نباید و هست
یکی خروش ز یک رهنورد باید و نیست
یکی که پرده ی نیرنگ را براندازد
ز روی دوش یهودای زرد باید و نیست
سیاوشی که بتازد، که بردرد دل ننگ
که آتشی بنشاند به سرد، باید و نیست
شب است و گمشده گانیم و ای دریغ ز ماه
نشانه بر فلک لاجورد باید و نیست
غرور هست و سخن هست و درد هستی هست
چه غمگنانه، که روح نبرد باید و نیست
پیرایه یغمایی
بهمن پوشالی
BaharanSat Feb 06, 2010 06:34 AM PST
ای شعر بیا از نو، بی واهمه عریان شو
اندوه زمین بنگر، آیینه ی عصیان شو
هر حنجره ی خفته، چاهی است ز ناگفته
زین بغض فرو خورده، فواره ی طغیان شو
حلاج بشد بر دار، تا خلق کند بیدار
آواز کـُنـَش بسیار، شوریدن ِ ایمان شو
ای داده به دل ، هستی، از وهــم چو بگسستی
سرمست تر از مستی، ازتوبــه پشیمان شو
تا کی به دروغی چند، باشند کسان پابند
وارونه کن این ترفــَند، شفافی ِ باران شو
سُکـّان سخن در دست، ساکن نتوان بنشست
تا فرصت هستی هست، فرمانده ی سُکـّان شو
شمشیر قلم بردار، پروا مکن از پیکار
با سرخ ترین گفتار، سوزنده چو پیکان شو
با حوهر جادویش ، شوریده چنان آرش
تیری به هلاکت برهر دشمن ایران شو
بیداد رود از یاد، گر حبس کنی فریاد
بر عرش رسان این را، پیک اجل ِ آن شو
از بهمن رویا ها سی سال گذشت اینک
تا کوچ کند سرما ، آهنگ بهاران شو
خسته است زمین حالی ،از بهمن پوشالی
ای شعربیا او را، آیینه ی عصیان شو
ویدا فرهودی
و تازيانه فرود آمد
Homan Mohabadi EbrahimiFri Feb 05, 2010 06:57 PM PST
و تازيانه فرود آمد / و باز شكوه نكرد/ حروف : مبدا و فعل اند
و فعل : آب و درخت/ و سبزه و لبخند
و طفل مدرسه و سيب : سيب سرخ خدا
من اين عفونت رنگين را/ به آب همهمه خواهم شست
كه واژه هاي من از دريا مي آيند و هم به دريا مي پويند
كجاي اطلس تاريخ را : تو مي خواهي به آب حرف بشويي
و قصر قيصر را و تاج خاقان را ؟
محمد رضا شفیعی کد کنی
فا تحا ن پو سید ند
Homan Mohabadi EbrahimiFri Feb 05, 2010 06:53 PM PST
و اژه ها کو چیدند/ فا تحا ن پو سیدند
کودکان از نوک پستا نک نا رنجک ها/ا نفجا ر ی به عبث نوشیدند
نصرت رحما نی
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
Rad LanjaniFri Feb 05, 2010 03:45 PM PST
اشکی بر گذرگاه تاریخ
از همان روزی که دست حضرت قابیل
گشت آلوده به خون حضرت هابیل
از همان روزی که فرزندان آدم
زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید
آدمیت مرد
گرچه آدم زنده بود
از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند
آدمیت مرده بود
بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت
قرن ما
روزگار مرگ انسانیت است
سینه دنیا ز خوبی ها تهی است
صحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است
صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست
قرن موسی چمبه هاست
روزگار مرگ انسانیت است
من که از پژمردن یک شاخه گل
از نگاه ساکت یک کودک بیمار
از فغان یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
وای جنگل را بیابان میکنند
دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا
آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند
صحبت از پژمردن یک برگ نیست
فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبت ها صبور
صحبت از مرگ محبت مرگ عشق
گفتگو از مرگ انسانیت است
فريدون مشيري
Excellent Collection
by Rad Lanjani on Fri Feb 05, 2010 03:40 PM PSTThank you for posting.
شعر تلاش ازفریدون فرخزاد
Ladan FarhangiFri Feb 05, 2010 02:43 PM PST
تلاش
تلاش می کنم و دست بر نمی دارم
اگر چه خسته و دلمرده گشته پندارم
مرا چه غم اگر از خفتگان خبر نرسد
که من سپیده ی صبح همیشه بیدارم
چو خار را به صفای ثبات ما بستند
گمان مبر که چو خارا، ز تیشه بیزارم
من آن نیم که ز نیمه، ز راه برگردم
چنان روم که غزلخوان شوی به دیدارم
مجیز شیخ نگفتیم و عکس خود نشدم
چرا که از خط تمکین شیخ بیزارم
اگر هزار شویم وهزار پاره شود
حدیث ناله ی عشق و نفیر بیمارم
سکوت چرخ زمان را به دل نمی گیرم
که میوه داد سکوت از سکوت پُربارم
به نور خاک فروغ و به تربت حافظ
قسم، که در وطن ام خفته آخر کارم!
مرا به یاد بیاور اگر ندیدی باز
که من کلام نحیفی ز باغ گفتارم
ولی صلابت ایران تمام عشق من است
و بر صلابت ایران، تنیده گلزارم
اگر ز دیده جدا شد، ز دل جدا نشود
کجا شود وطنی کو دل است و دلدارم
خوشا به حال رفیقان که خفته در وطن اند
که خاک تربت شان می وزد به کردارم
لس آنجلس ۹ سپتامبر ۱۹۸۴
با هم شعرتاریخی زلزله را بخوانیم
All-IraniansFri Feb 05, 2010 02:23 PM PST
با هم شعرتاریخی زلزله را به دستخط نادرپور بر زمینه نقاشی ناصر اویسی بخوانیم
Link: //www.naderpour.com/Poems-in-Persian/Poem%20by%20Ovassie.html
Thank you Dr Saadat Noury
by All-Iranians on Fri Feb 05, 2010 02:19 PM PSTFor sharing.