جذبه ی نور دیده ایم

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
14-Nov-2008
 

ما به هوای روی او فاصله ها دویده ایم

هم به زمین خزیده ایم؛ هم به هوا پریده ایم.

آتش مهر گشته ایم؛ شادی شعر گشته ایم؛

خاک و سپهر گشته ایم؛ تا به شما رسیده ایم.

از من و ما بریده ایم؛ به انجمن رسیده ایم؛

از اهرمن رهیده ام؛ تا به هدی رسیده ایم.

جذبه ی نور دیده ایم؛ شادی و شور دیده ایم؛

جشن و سرور دیده ایم؛ بی سر و پا دویده ایم.

باده ی نوش می زنیم؛ جوش و خروش می زنیم؛

لاف سروش می زنیم؛ تا به لقا رسیده ایم.

شام به روز برده ایم؛ به ساز و سوز برده ایم؛

تا به هنوز برده ایم؛ تا به صبا رسیده ایم.

هان؛ دل هرزه گرد ما، فاش ببین نبرد ما؛

ز صد بلا گذشته ایم؛ تا به شفا رسیده ایم.

 

 

بیست و سوم آبانماه 1387

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


نکته چو راست گفته ای؛ بی کم و کاست گفته ای؛

با گپ کیمیای تو می نکنم بگو مگو.

گل به بهار دیده ام؛ همدم خار دیده ام؛

گرچه خزان رسیده نو، دل نکنم ز بوی او.

دلهره پیش روی من، حمله برد به سوی من؛

تا که تو یاور منی، می نخورم غم عدو.


Souri

ebi jan

by Souri on

Thank you so much


ebi amirhosseini

Souri

by ebi amirhosseini on

تصحیح:

شعر : نگو کفر است .

سراینده :ترانه ( دختری با معلولیت جسمی )


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

گر به تو افتدم نظر چهره به چهره رو برو

شرح دهم غم تو را نکته به نکته مو به مو

از پی ديدن رخت همچو صبا فتاده ام

خانه به خانه در به در کوُچه به کوچه کو به کو

ميرود از فراق تو خون دل از دو ديده ام

دجله به دجله يم به يم چشمه به چشمه جو به جو

دور دهان تنگ تو عارض عنبرين خطت

غنچه به غنچه گل به گل لاله به لاله بو به بو

ابرو و چشم و خال تو صيد نموده مرغ دل

طبع به طبع دل به دل مهر به مهر و خو به خو

مهر تو را دل حزين بافته بر قماش جان

رشته به رشته نخ به نخ تار به تار پو به پو

در دل خويش "طاهره" گشت و نديد جز تو را

صفحه به صفحه لا به لا پرده به پرده تو به تو

 


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


در پیش روی تو چه نیازی به روی ماه؟ 

در حضرت تو یار؛ چه حاجت شراب را؟


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


در پیش روی تو چه نیازی به روی ماه؟ 

در حضرت تو یار؛ چه حاجت شراب را؟


Souri

Ebi

by Souri on

This beautiful poem of " khoda ra lams bayad kard)....

I just loved it. Whose work is this ?

I liked it so much, that I sent it to some of the friends.

They joke a lot with me and my liking poetry !

One of them replied me :

Baaz film tarsnaak didi ?

but joke aside, please tell me the name of that poem.

Thanks a lot.


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

می خواهمت چنانکه شب خسته خواب را
می جویمت چنانکه لب تشنه آب را
محو تو ان چنانکه ستاره به چشم صبح
یا شبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آنچنانکه درختان برای باد
یا کودکان خفته به گهواره تاب را
بایسته ای چنانکه تپیدن برای دل
یا آنچنانکه بال ِ پریدن عقاب را
حتی اگر نباشی ، می آفرینمت
چونانکه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی تر ز پاسخی
با چون تو پرسشی چه نیازی جواب را
  


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


عشق زبان گشودمی؛ نامه نو نوشتمی؛

ز کینه واگسستمی؛ تا به صفا رسیده ایم.

عاشق شوق گشته ایم؛ حامل ذوق گشته ایم؛

سوی تو سوق کرده ایم؛ تا به فا رسیده ایم.


Manoucher Avaznia

هژمیناتور جان؛

Manoucher Avaznia


وصلت و هجر جسته ایم؛ یاری فکر جسته ایم؛

ملکت و ثغر جسته ایم؛ تا به سرا رسیده ایم.

بند مکان گسسته ایم؛ هم از زمانه جسته ایم؛

لشکر غم شکسته ایم؛ تا که رها رسیده ام.

شاهد راز می رسد؛ چه دلنواز می رسد؛

به روی باز می رسد؛ تا به خدا رسیده ایم.


Manoucher Avaznia

سوری جان؛

Manoucher Avaznia


مست و پیاده رفته ایم؛ هوش و سواره رفته ایم؛

به خار و خاره رفته ایم؛ و بی ریا رسیده ایم.

آب شدیم روان شدیم؛ ابر شدیم دوان شدیم؛

هور شدیم دمان شدیم؛ کی به فنا رسیده ایم؟

پل شده در میان ما؛ بار دگر زبان ما؛

مژده به همدلان ما؛ که همنوا رسیده ایم.


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

دل نبریده ایم اگر دل شکست
در نشکسته ایم اگر در ببست
باور تقدیر به سر داشتیم
از پی برداشت نمی کاشتیم
به گفتگو نشسته ام با خود دل شکسته ام

چه سود با ندامتم  که تشنهء محبتم
هر چه زدم نمیبرم راه به ترک عادتم
یار گر من را نگیرد دست کم
 بگذرم از شهرت فرهاد هم
صد بار سفر کردم به مقصودی
هر بار یار تو مقصد من بودی
یار با من مهربان باشد اگر
حسرتی بر دل نمی باشد دگر
من از آن مجنون هم مجنون ترم
من به نرخ جون محبت میخرم
ما که به دل عشق تو را کاشتیم
ما که به سر شوق تو پنداشتیم
بود اگر صحبت دوست داشتن
بیشتر از هر که تو را داشتیم


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


ریز و درشت گشته ایم؛ پنجه و مشت گشته ایم؛

به پیش و پشت گشته ایم؛ تا به غنا رسیده ایم.

ببین چه موج می زنیم؛ به پست و اوج می زنیم.

به تاق و ذوج می زنیم؛ چه پر قوا رسیده ایم.

چهری؛ لاف غم مزن؛ ازخودت هی منم مزن؛

ضربه بنوش و دم مزن؛ ما به هما رسیده ایم. 


Hajminator

‫دست مریزاد

Hajminator



عطار هم میگه
یاد زلفت کرده ایم, نام عشقت برده ایم    ‫هم پریشان گشته ایم و هم پریشان گفته ایم


Souri

Wow !!

by Souri on

Manouchehr jan , in sher shoma kheili ghashang bood...wow !

If I didn't know it was yours, I would think it comes from Molana! believe me!! It is so rich and " soufianeh" that, one just can not express their feeling, my dear.

Told you, you are the master :D)


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on


نمي خواهم خدايم بيکران باشد

نمي خواهم عظيم و قادر و رحمان

نمي خواهم که باشد اين چنين آخر
.
.
.
خدا را لمس بايد کرد

نگو کفر است
.
.
خدا را مي توان در باوري جا داد

که در احساس و ايمان غوطه ور باشد
.
.
خدا را مي توان بوئيد

و اين احساس شيريني است

نگو کفر است

که

کفر اين است

که ما از بيکران ِ مهربانيها

براي خود

خدايي لامکان و بي نشان سازيم

خدا را در زمين و آسمان جستن
.
.
ندارد سودي اي آدم

تو بايد عاشقش باشي

و بايد گوش بسپاري

به بانگ هستي و عالم

که در هر خانه اي آخر خدايي هست
.
.
نگو کفر است

اگر من کافرم ،

باشم

.
.

نمي خواهم خدايا ...زاهدي چون ديگران باشم

نمي خواهم خدايم را

به قديسي بدل سازم

که ترسي باشد از او در دل و جانم
.
.
نگو کفر است
.
.
که سوگند ياد کردم من

به خاک و آب و آتش

بارها اي دوست
.
.

خدا زيباترين معشوق انسانهاست
.
.
.
خدا را نيست همزادي

که او يکتاترين

عاشقترين

معبود انسانهاست


Manoucher Avaznia

Ebi Jaan;

by Manoucher Avaznia on

راه تو تا بدیده ایم؛ جامه به تن دریده ایم؛

ز جان طمع بریده ایم؛ تا به جلا رسیده ایم.

کار و تلاش کرده ایم؛ ترک معاش کرده ایم؛

نهفته، فاش رفته ایم؛ تا به غنا رسیده ایم.

با همه چشم باز خود؛ راز دل و نیاز خود؛

جز رخ و خط و خال او چیز دگر ندیده ایم.


ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

خانه ای ساخته ام

پلکانش همه مهر

دربهایش احساس

شیشه اش آینه ادراک است

آه اما خانه

ساکنش درویش است

آن تهیدست خیال

آن تهیدست رفیق

او کسی می خواهد رقبت یکرنگی در وجودش باشد

او کسی می خواهد که وجودش باشد

رنج ابیات دلش را خواند

هیجان نگهش را داند

او کسی می خواهد

نی لبک زن باشد

بربط و ضرب و سه تار

همه فرمانبر دستش باشند

ماه وخورشیدو فلک

همه محو نگه نرگس مستش باشند

او تو را می خواهد

نغمه اش شیوا کن

خانه اش زیبا کن

 

 سهراب سپهری