هوش دارید ای حبیبان؛
امشبم سودای دیگر محرم راز است.
شور و حال نغمه ای دیگر همآواز است.
بانگ نایی خواندم از دور
جان من با لرزه ی آواز وی دم می زند هشیار.
در کفم یک مشعل رخشان و بر لب
ورد ورجاوند یک پیکار بی انجام می خواند:
در گذار بی امان رود بی آرامش هستی
رهسپاری همره رودم
که می پوید رهی در بستری پیچان.
سرم مست از شراب مهر رهپویان همراه است.
هلا من می روم آگاه.
هلا من روشنای راه بی پایان پیچانم.
که می گوید: برادر این نبردی بی سرانجام است؟
که می گوید: سخن از مهر گفتن نا به هنگام است؟
زمان و رنگ و پیری و جوانی
زاده ی خوی دلیر ذره در راه است.
یازدهم آذرماه 1387
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
ابی جان؛
Manoucher AvazniaFri Dec 05, 2008 09:47 PM PST
کجایی مرد مؤمن؟ در به در دنبا لت گشتم تا در میان این خرابخانه پیدات کردم. باور کن:
از باد و گل و آب و صبا پرسیدم
راهم بنمایند به کاشانه دوست.
هر یک به زبان حال با من گفتند
مستند ز روی و خوی و افسانه ی دوست.
منوچهر جان
ebi amirhosseiniWed Dec 03, 2008 09:33 PM PST
دل تا ز صبا شنید افسانه دوست
از سینه هوا گرفت زی خانه دوست
تا شمع بلندش به افق روشن شد
جان پر نکشید جز به پروانه دوست
زان خانه که خون عاشقان می ریزد
رفتیم برادران به کاشانه دوست
اندوه نهفته از نگاه دشمن
گفتیم که سر نهیم بر شانه دوست
زنجیر میاورید و تهمت مزنید
بس باد بگویید که : دیوانه دوست
پیمانه همان بود که با دوست زدیم
پیمان نشکستیم ز پیمانه دوست
مرغی که هزار دام دشمن بدرید
بنگر که چه دل خوش است با دانه دوست
ما قصه نبردیم به پایان و شب است
با باده سحر کن تو به افسانه دوست
********************
سیاوش کسرایی
Jaleho Jaan;
by Manoucher Avaznia on Wed Dec 03, 2008 12:58 PM PSTYes, he is from Khoraasaan. Apparently, he was born in Mashhad. All those people that you named are civilized Khoraasaanee; and I am a boorish one.
Thanks Manoucher
by Jaleho on Wed Dec 03, 2008 12:13 PM PSTYou are very humble. BTW, do you know if Shajarian is from khorasan too?
unrelated, sorry.
Jaleho Jaan;
by Manoucher Avaznia on Wed Dec 03, 2008 11:17 AM PSTI heartily appreciate your comments. Also, I am happy that no one grade's our writings here. That is the very reason I have the guts to post these "seeyah mashgh"'s here.
Sepaas
BTW, if anyone is interested
by Jaleho on Wed Dec 03, 2008 10:17 AM PSTHere's the link to Manoucher's book:
//bbotw.com/product.aspx?ISBN=0-7414-4176-4
PS. Usually when I take a look at my comments for a second time, I find so many mistakes in them, it is not even funny! Thank god one doesn't get a grade in here :-)
Gods or Devils?!
by Jaleho on Wed Dec 03, 2008 10:11 AM PSTDear Manoucher, I think Arash was spot on with his beautiful saying : "The gods of poetry are talking to you; we are so lucky to be eavesdropping. "
I was looking at some back and forth you had with Ebi, stuff that I missed on Thanksgiving, and I thought that FALL seem to sharpen your talent :-) Then, today I got your book that I had ordered (A Path to Nowhere, thanks to Souri for providing the link to order it, you should put it in your profile), and I noticed that you're from Khorasan! You are a living proof to the theory that REGIONAL TRADITIONS make great artists.
When I went to Mashad, I just could not get over the fact that I can ride a bike from Ferdowsi's grave to Attar's to khayyam's! It is a overpowering experience. But, you see how a certain "khak" carries literary traditions over years.......Akhavan Sales or Shafii probably like yourself just breathe poetry!
And you know, this is quite universal. I get the same "in awe" feeling when I ride my bike in Concord, MA.... from Ralph Waldo Emerson House, to Alcott and his daughters little cottage, to Old Manse where Hawthorne lived, to the little cottage in The Walden Pond where Henry David Thoreau lived his unique life....all in 20 minutes!!!
I can imagine all of these giants chatting around while they found the "Transcendental movement," and their literary tradition is still alive and well in the same area! In summer time, great contemporary writers are sitting around the Walden Pond, writing their stories, continuing the tradition of Thoreau.
There is something in ceratin "khak" that passes that kind of tradition. Maybe like Arash says, kids are grown up "eavessdropping" on the convesation of the talented ones with the Gods of literature and poetry!
ابی جان؛
Manoucher AvazniaTue Dec 02, 2008 09:50 PM PST
چه می گویی گرفتی فال حافظ
که باشد گنج عمرت را محافظ
من از انفاس آن شیرین قلندر
همی خواهم که آید از درم در
به جادویی ستاند جانم از تن
برد تا پیچ و تاب کوی دلبر
زند نخجیر را بر خاک آن در
چنان که گور اندازد غضنفر
بگوید این کمینه جان چهری
فدای غمزه ی چشم تو اختر
سپارم جان شیرین در ره او
نه درخورد مقام اوست پیکر
Aarash Jaan;
by Manoucher Avaznia on Tue Dec 02, 2008 09:20 PM PSTI am indebted to your kind comments, however I am afraid devils are in deep coversation with my lone soul. After all:
الشعراء من القاوون.
I am saying this about myself only. Poets' are great people with great hearts and minds. I envy them.
Ghorbaanat
منوچهر جان
ebi amirhosseiniTue Dec 02, 2008 07:08 PM PST
دلم امشب هوای یار کرده
غم دوری مرا بیمار کرده
چو شمعی روز و شب سوزم ز هجران
بجای اشک خون ریزم به دامان
پرستوی دلم امشب کجایی
عزیز خوشگلم پس کی می یایی؟
تو خورشید منی،گرما به من ده
تو امروز منی، فردا به من ده
الا ای اختر شب های تارم
گل امید در فصل بهارم
خدا را شکر گویم من شب و روز
چنین گنجینه ای در سینه دارم
شبی تا نیمه شب بیدار بودم
به قصد فال، حافظ را گشودم
بخواندم شعری از حافظ که گفتا
جدایی سر رسد امروز و فردا
دوباره زندگی آغاز گیرم
به فردا من هزار امید دارم
بدیدارت دقایق را شمارم
Souri is right on: you aced it again Manouchehr jaan
by Arash Monzavi-Kia on Tue Dec 02, 2008 05:29 PM PSTThis one is gold, solid gold! Amazingly flowing, with a lovely inner rhythm. The message is bold, clear and appealing.
You definitely have aced it again! The gods of poetry are talking to you; we are so lucky to be eavesdropping.
Arash M-K
ابی جان؛
Manoucher AvazniaMon Dec 01, 2008 11:25 PM PST
تا بگیرم از عزیزانم سراغ
تا به اینجا آمدم چون گل به باغ
دوری از گفتار ایشان می نهد
بر دل آشفته ام هر لحظه داغ
هر زمان داد سخن سر می دهم
یاد ایشان می کنم در دشت و راغ
سپاس
Souri Jaan;
by Manoucher Avaznia on Mon Dec 01, 2008 11:13 PM PSTThank you for the lovely comment. I am happy that I am of some use, at last. Sepaas.
منوچهر جان
ebi amirhosseiniMon Dec 01, 2008 10:25 PM PST
روی دریای گران را چشمه دید
جویبار به دریاها رسید
ای گل غافل درین سبزینه دشت
اشک و خون است و نه آب این سرگذشت
حال ما در لرزش شبنم ببین
یاد ما را پک دار ای نازنین
بانگ دریا تا برآمد از گلو
ریختند از هر کناری سوی او
چشمه سار و جویبار و شط و رود
هر کجا هر جان جوشانی که بود
نیز من یک تن ز رهپویان شدم
جستجوی جمع را جریان شدم
از تبار کوهسارم ابر زاد
سربلند و پکدل آزاد و شاد
قطره ای بودم ز باران آمدم
تا به جشن جویباران آمدم
پس دویدم از میان تل و تنگ
بارها پا و سرم آمد به سنگ
صخره های سخت بالم کوفتند
بادهای سهم یالم روفتند
دشت تشنه می کشانیدم به خک
تندی هر تنده می کردم هلک
هم نماندم در دل مردابها
هم رهاندم جان ز پیچ و تابها
گاه زیر شاخ ه ها پنهان شدم
گاه همچون نقره ای عریان شدم
در علفهای مشوش ریختم
با زمین و آسمان آمیختم
سرزنش ها خوردم از گل خارها
پیکرم پر خون شد از پیکارها
پای اما پس نبردم از نبرد
کردم آن کاری که می بایست کرد
هر که را اندیشه این راه بود
پیش بردم پیش بردم با سرود
سالها بگذشت سنگین روز و شب
تا چو مشتاقان رسیدم بر مصب
اینک آن دریای دیگرگونه ساز
پای تا سر شور با آغوش باز
کومه های موج و بانگ و شورها
بازی ایینه ها و نورها
واله و تاب و زیر و بالاهای آب
در میان بازوان آفتاب
واله و مشتاق در هم تاختیم
نغمه ها در نغمه ها انداختیم
تا گرفتم دامن گرداب ها
سر برآوردم به بام آبها
خرد گشتم در دشتی های موج
تا ز پشت موجها رفتم به اوج
تاب ریا تا مرا در بر گرفت
دایه دریا مرا در بر گرفت
سر نهادم همچو طفلی پر فغان
بر سریر سینه در خود تپان
بر سر آنس ینه بی پا می شدم
قطره قطره موج و دریا می شدم
خوانده می شد شعر من از هر کنار
با لبان و با دهان بی شمار
جای آن باریکه جوی بی نمود
در تنم بحری به آوا می سرود
اینک آن بی تاب بی پایان منم
همچنان در کار فردا می تنم
تا برآرم گوهری چون شبچراغ
از تو می گریم به هر ساحل سراغ
***********
سیاوش کسرائی
Amazing !!
by Souri on Mon Dec 01, 2008 09:58 PM PSTSo great, this one. Bravo Manouchehr jan. You made my day again!
This poem is full of inspiration, full of will and hope, insights for running after our dreams. It is at the same time, full of mystery.
I really loved it. Thank you. More power to you !