آیت بیداری

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
06-Dec-2008
 

فیلسوفان گرانمایه؛ پژوهنده و ژرف،

رازجویان جهان پیدا،

رهنوردان طریق تحقیق؛

 

قطره ای عاطفه از کلک دُرافشان شما می نچکید.

جرعه ای مهر ز خارای شما  درز نکرد.

مژده ی خوشدلی با باد صباتان نوزید.

 

نه هزاری به سر شاخه ی گلهای بهاریتان خاست؛

نه گلی سرخ دگر با نفس باد صباتان خندید.

نه ز دردی ز دل سنگ شما آهی خاست؛

نه دگر دلشده گان را به سر کوی شما کار افتاد.

 

کفتر صلح به میدان سخنرانیتان بی جان شد.

وقت آن نامده تا

خانه را بهر نگاری آراست؛

بر زبان آیت غمخواری  راند؟

 

شنبه شانزدهم آذرماه 1387

اتاوا

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

You are right Bro.

by Manoucher Avaznia on

It is my pleasure.  Couldn't find a more suitable word.  I'll change it again.  Sepaas


Arash Monzavi-Kia

Manucher jaan

by Arash Monzavi-Kia on

Thanks for your kind consideration; I am honoured. Just another fozoli: the 'ya' at the end of GhamKharI has been dropped.

Cheers, Arash M-K


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


سوگنذ مهر خورده ایم و دل گروگان نهاده ایم

وین شوکران محبت ز کف در نمی نهیم

خوش راهیان طریقند هر ذره؛ هر فلک

خود مست آن رخیم؛ پیوسته در رهیم


Manoucher Avaznia

آن ره

Manoucher Avaznia


آن ره رؤیایی

که چنین رفت استاد

در دل روشن مهتابی شب

رو به خورشید و سحرگاهان داشت

مژده ی زندگی و آب و گل و بستان داشت

خوش و فرخنده رهی بود که سخن  اینسان داشت.


ebi amirhosseini

Manucher Aziz, for you....

by ebi amirhosseini on

عمری است در طلب کام خود برهیم
آیا شود که از این ورطه ما برهیم
گویند کیفر جرم است و آیت عدل
ولله که پاک و زلالیم و بی گنهیم
جان بر لبیم و گرفتار و خون به جگر
ترسم به صبر عمر را ز کف بدهیم
درد آشناییم و سر گشته در همه عمر
بیدار تا به صبح از طلوع مهیم
با آه شعله ور و اشک و ناله مان
چون شبروان پریشان به هر نگهیم
ما را بگفت شفیقی که این محک است
ما هم عیار نماییم و سر بنهیم
ما شاهدان الستیم و شاعر درد
بر عهد خویش مانده ایم و سر برهیم
با پشتوانه ی یک کوله بار امید
چشم انتظار به لطفی ز بارگهیم
  


ebi amirhosseini

منوچهر جان

ebi amirhosseini


در گشودند به باغ گل سرخ
 و من دل شده را
به سراپرده رنگین تماشا بردند
 من به باغ گل سرخ
 با زبان بلبل خواندم
 در سماع شب سروستان دست افشاندم
 در پریخانه پر نقش هزار اینه اش
خویشتن را به هزاران سیما دیدم
با لب اینه خندیدم
 من به باغ گل سرخ
 همره قافله رنگ و نگار
به سفر رفتم
از خک به گل
 رقص رنگین شکفتن را
 در چشمه نور
 مژده دادم به بهار
من به باغ گل سرخ
زیر آن ساقه تر
 عطر را زمزمه کردم تا صبح
من به باغ گل سرخ
درتمام شب سرد
روشنایی را خواندم با آب
 و سحر را به گل و سبزه بشارت دادم 

  

************

 

هوشنگ ابتهاج


Manoucher Avaznia

Jaleho Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Thank You.

گل من خندان است.

خنده اش تا ابدیت پیداست.


Jaleho

Dear Manoucher

by Jaleho on

What a good morning fix!

What a beauty this is

 

قطره ای عاطفه از کلک دُرافشان شما می نچکید.

جرعه ای مهر ز خارای شما  درز نکرد.

مژده ی خوشدلی با باد صباتان نوزید.

 

 

In particular when it is addressed to

 

 

فیلسوفان گرانمایه؛ پژوهنده و ژرف،

رازجویان جهان پیدا،

رهنوردان طریق تحقیق؛

 

You outdo yourself :-)


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


گل من گریان نیست.

خنده اش تا ابدیت جاریست.

غم دوش و کم و بسیار جهان

نه غم یار من است.

گل من خورشیدی است

که هزاران خورشید

دیده بر خاک رهش می سایند؛

صد هزاران گل سرخ

چشم در راه نسیم سحرش

می پالوده به ساغر دارند.

گل من جاوید است:

خنده اش ورجاوند.


ebi amirhosseini

گل من گریه مکن

ebi amirhosseini


 

 

 

 گل من گریه مکن
که درآینه ی اشک تو غم من پیداست
قطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
گل من گریه مکن
سخن از اشک مخواه
 که سکوتت گویاست
از نگه کردنت احوال تو را می دانم
دل غربت زده ات
بی نوایی تنهاست
من و تو می دانیم
چه غمی در دل ماست
 گل من گریه مکن
اشک تو صاعقه است
تو به هر شعله ی چشمان ترم می سوزی
بیش از این گریه مکن
که بدین غمزدگی بیشترم می سوزی
من چو مرغ قفسم
تو در این کنج قفس بال و پرم می سوزی
گل من گریه مکن
 که در ایینه ی اشک تو غم من پیداست
فطره ی اشک تو داند که غم من دریاست
دل به امید ببند
نا امیدی کفرست
چشم ما بر فرداست
ز تبسم مگریز
در دندان تو در غنچه ی لب زیباست
گل من گریه مکن

 

**********

 

مهدی سهیلی


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


چه تفاوت است جانا؛ اگر این غم جگر سوز

از سر صفای مطلق مست و هوشیار گفتن

شب و روز جلوه ای را به دل و به دیده ها در

دشت و کوهسار دیدن؛ یک از صد هزار گفتن

به خزان و در زمستان غم عشق خود نهفتن

پس به چابکی نوروز؛ از لب بهار گفتن


Manoucher Avaznia

Jahaanshaah Jaan;

by Manoucher Avaznia on

I owe lots to your "Boland Nazaree", "Se'e Sadr", and "Bord Baaree".  I must learn from you Brother.

 

Sepaas


Manoucher Avaznia

Aarash Jaan;

by Manoucher Avaznia on

Honestly, I cannot disagree with you; however, I look at your suggested word as "caring".  Still, I have tried my best to escape from those words as they seemed rather depressing.  I try to find another word to sound more positive as it conveys a sense of criticizem.  If you know any such word or even a sentence to go with the whole please let me know.

Sepaas


Manoucher Avaznia

Irnadokht Jaan;

by Manoucher Avaznia on

I appreciate your heart-warmening words.  They give me the needed energy to continue the path that I have taken.

Sepaas.


Manoucher Avaznia

Souri Jaan;

by Manoucher Avaznia on

It is my pleasure and honor to be able to express a bit of your feelings.  Sepaas.


ebi amirhosseini

حکایت غریب

ebi amirhosseini


شاعر : فربود شکوهی


Jahanshah Javid

Wonderful

by Jahanshah Javid on

So true. So beautiful!


Arash Monzavi-Kia

Dear Manouchehr - another masterpiece

by Arash Monzavi-Kia on

I hate to be a smart ass (more than I usually am), but could you please consider (in the last verse) the use of Ayat-e-Ghamkhari, instead of Bidary? Just venturing this Fozoli, as in all modesty, it can place a more consistent ending to the poem, which is basically blaming the Learned of having become so uncaring and BiGham.

Love your work, 

Arash M-K


IRANdokht

Manoucher jan

by IRANdokht on

Beautiful poem delivering "aatefeh", "mehr", "khoshdeli" and "bidari" with your verses.

Great delivery as always, you have a way with words making them fall into place with each other and express so much in such short verses.

Thank you

IRANdokht


Souri

Ebi jan

by Souri on

This is a very great and moving poem. so beautiful.

Who said that one ? Who is the poet ? Do you know ? 

Thanks


ebi amirhosseini

حکایت غریب

ebi amirhosseini


چه حکایت غریبی غم نگار گفتن
پی وصل او نشستن ز فراق یار گفتن

بدو کف پیاله بردن سوی میکده دویدن
سر خم می گشودن ز سر خمار گفتن

مگرم کلام جانش ز فسون عشق دارد
که چنین اثر ندیدم که به یادگار گفتن

به مبارکی و شادی به نگاه چون بتازد
که زبان توان ندارد مگر از غبار گفتن

تو مگر به جلوه آیی که ز جنتم بگویی
چه حکایت غریبی که غم نگار گفتن


Souri

I loved that one

by Souri on

Thank you Manouchehr jan. that was what I really needed to express my feeling today :-)