آرزوی سفر

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
29-Dec-2008
 

گفته بودم شاید

گفت این خامه غزلواره روان گردانم

تا دم نقره ای صبح و نسیم؛

عقده از عمق گلوگاه قلم بگشایم

و بتازم بی بند

تا به یک منظر بنهفته که روزی دیدند

چشمهای ملک و نور و کویر و دریا

همره دیده ی من.

 

نغمه ی صبحگهم میخواند

از زبان و لب خاکستری باز افق.

شور و حالی دارم؛  

آرزوی سفر دور و درازی در سر.

 

باردیگر باید

تا خود آگاهی باریک درون کوچ کنم.

شاید آن بوی دل انگیز لطیف

صبح و شامم نفسی تازه کند.

 

دهم دیماه 1387

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Manoucher Avaznia

جاوید دفتر

Manoucher Avaznia


جاوید دفتر یادواره ی دلداده گان بماند

آن کس که مصرعی ازین نکته خواند و رفت 


Manoucher Avaznia

بسوی جذبه ی

Manoucher Avaznia


بسوی جذبه ی جذاب آن کاتون مهر انگیز

سری از پا نداند ذره ی بیدار رهپیما:

سر و دل بسته در یک مهر بی اندازه ی آرام

شتاب وصل می دارد.


ebi amirhosseini

Manucher Aziz,happy new year...

by ebi amirhosseini on

 

دردا که یار در غم و دردم بماند و رفت

ما را چون دود بر سر آتش نشاند و رفت

مخمور باده‌ی طرب انگیز شوق را

جامی نداد و زهر جدائی چشاند و رفت

گفتم مگر بحیله بقیدش در آورم

از من رمید و توسن بختم رماند و رفت

چون صید او شدم من مجروح خسته را

در بحر خون فکند و جنیبت براند و رفت

جانم چو رو به خیمه روحانیان نهاد

تن را در این حظیره سفلی بماند و رفت

خون جگر چون در دل من جای تنگ یافت

گلگون ز راه دیده ز صحرا براند رفت

گل در حجاب بود که مرغ سحرگهی

آمد بباغ و آنهمه فریاد خواند و رفت

چون بنده را سعادت قربت نداد دست

بوسید آستانه و خدمت رساند و رفت

برخاک آستان تو خواجو ز درد عشق

دامن برین سراچه خاکی فشاند و رفت

 

Ebi aka Haaji


Nazy Kaviani

The Flame

by Nazy Kaviani on

 

 

And a small

Flickering flame

Of the fire within

Travelled

Through borders, barriers, and bonds

Reaching the soul

Awaiting a new chance

To make a wish for peace

And the flame

Caressed

Heated

Lit

And ignited

The hope inside

The narrow awareness within.


Manoucher Avaznia

نازی جان؛

Manoucher Avaznia


درونم شعله ی آتشکده ست امشب

که می پیچد؛ و می تابد به راه خویش سوزاندن:

رهایی جستن از تکرار بودنهای بی پایان.

نسیمی خوش از آن رؤیا

دلی در سینه ای سوزنده لرزانده است؟


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


وصالی گر همی خواهی، ز خویش و آشنا بگسل 

چو قو در سینه ی طوفان فراوان گاه و بیگه شو.

درخشیدن ندانی گر چو خورشید خراسانی،

چو ابروی نگارینم برآ بر آسمان، مه شو.


Nazy Kaviani

Coveted Destination...

by Nazy Kaviani on

 

 

A pilgrimage

To "the narrow awareness within"

A coveted destination

Leaving me envious,

Yet

Hopeful for the same...


Manoucher Avaznia

شازده جان؛

Manoucher Avaznia


سپاس از مهربانی شما.


Manoucher Avaznia

ابی جان؛

Manoucher Avaznia


درود و سپاس.

 

بار دیگر نیازیم به فریاد افتاد.

شایدم سال و مه عقده گشایی باشد. 


Shazde Asdola Mirza

very nice

by Shazde Asdola Mirza on

Manucher jaan - your poem is beautiful.

S.A.M (an official Khar Vazir)


ebi amirhosseini

منوچهر جان

ebi amirhosseini


 

 

 

دلا عزم سفر دارم از آن در گفتم آگه شو

اگر با من رفیقی می‌روم آماده‌ی ره شو

سبک باش ای صباح روز عشرت بس گران خیزی

تو هم از حد درازی ای شب اندوه کوته شو

هنوز از شب همان پاس نخست است ای فلک مارا

چه شد چون دیگران گو یک شب ما هم سحر گه شو

ز سیمای قصب درماهتاب افتاده جانها را

برآی ابر مشکین سایه پوش طلعت مه شو

بهشتی هست نام آن مقام عشق و حیرانی

ولی تا عقل هست آنجا نشاید رفت آگه شو

قبول ورد مردم از تک و پوی عبث خیزد

نه مردود در کس باش و نه مقبول در گه شو

هوای طبع تشویشات دارد خوش بیا وحشی

به اطمینان خاطر گوشه‌ای بنشین مرفه شو

 

Ebi aka Haaji


ebi amirhosseini

منوچهر جان

ebi amirhosseini


دلنشین و دلنوار :

عقده از عمق گلوگاه قلم بگشایم

 سپاس

Ebi aka Haaji