مژده ای دل کآفتاب اینک رسید
از ستیغ رأس مارون بر دمید
از شعاع روشن انوار او
بردمیده بر جهان صبحی سپید
دامن آن ظلمت دژخوی را
با صلای روشنایی در درید.
روزگار یأس و حرمان در گذشت
از زمین روییده گلهای امید.
روزهای شادمانی می رسد
گرچه بر خاک اوفتاده صد شهید
گرچه سفاک است و خونریز این عدو
ناتوان افتاده اینک این پلید.
در ازای مشت خنجر می خورد
دم به دم از دست این خلق رشید.
خلق رادی گشته اینک سر بلند
پیش روی احمد آمد روسپید.
چون که روز فتح از ره در رسد
سجده کن بر رب سبحان حمید.
از قبال لطف آن بالا بلند
چشم دشمن تلختر روزی ندید.
کز شکوه و هیبت آورد او
خصم دون می لرزدهمچون برگ بید.
سست بنیان گشته بیت العنکبوت
کو نمودی یک زمان سدّی سدید.
کی توانی کرد اشمار ای پسر
کارسازیهای استاد مجید؟
2006
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
پرتوان بادا
Manoucher AvazniaMon Jan 05, 2009 08:34 PM PST
پرتوان بادا چنین خلق خدا
بامداد نصر او فرخنده عید.
اینهمه از مهر توحید آمده
ورنه روزی اینچنین هرگز که دید.
عسکر خون و قبیله رخت بست
لشکر ایمان روشن در رسید.
پرده های جهل و ظلمت پاره شد
شد جهان روشن ز خلاق وحید.
از پی سلاخیی خصم جهول
مردم اینک یکدلی را برگزید.
از پی آورد این رزم آوران
روزها خواهد رسیدن بس سپید.
سوری جان
ابوالفضل معزی (not verified)Mon Jan 05, 2009 03:37 PM PST
انگار که خار غربت هنوز به چشمت ننشسته است و امیدوارم هیچ وقت ننشیند. منوچهر خوب می گوید و همیشه به جا.من هم دلم گرفته بود که گله کردم. قصدم شکستن جام کسی نبود. امیدوارم منوچهر از من به دل نگیرد. هر چه باشد، آواره باید قدر آواره را بداند. دم همه شما ها گرم. به امید تمام شدن زمستان .
Dear Abolfazl
by Souri on Mon Jan 05, 2009 07:05 AM PSTI'm also sad as well. I know how you feel. We are desperate. But I believe Manouchehr is pointing to the force of a nation who is now standing up against the oppressor. We hope this would lead to the victory. It's as to say :
be sarnegounie shab
konoon setareh damid....
کدام بهار؟ کدام روز سپید؟
ابوالفضل معزی (not verified)Mon Jan 05, 2009 05:54 AM PST
دوستان خوش سخن لطفا بروید پنجره را باز کنید و ببینید که نه بهاری در کار است و نه روز سپیدی در انتظارمان. منوچهر جان مثل همیشه خوش گفتی و چه آرام بر دلم می نشیند ولی تقویم را اشتباهی باز کردی. بگذار برایت نشانه های زمستان را بگویم: غزه در آتش می سوزد....زندان ها پر از آبرومندان است...در باغ عسل و شیر کودکان گرسنه می خوابند....حرف از گلو نیامده بیرون خفه می شود....بخار روی شیشه پنجره هم دیگر از سرما نیست...آه بی کسان است....یکی دیگر بنویس منوچهر جان.دستت طلا!
منوچهر جان
ebi amirhosseiniSun Jan 04, 2009 01:55 PM PST
باز به پا کرد نوبهار، سرادق
بلبل آمد خطیب و قمری ناطق
طبل زد از نیمروز لشکر نوروز
وز حد مغرب گرفت تا حد مشرق
لشکر دی شد به کوهسار شمالی
بست به هر مرز برف راه مضایق
رعد فرو کوفت کوس و ابر ز بالا
بر سر دشمن ز برق ریخت صواعق
غنچه بخندد به گونهی لب عذرا
ابر بگرید به سان دیدهی وامق
سنگدلی بین که چهر درهم معشوق
باز نگردد مگر ز گریهی عاشق
از می فکرت بساز جام خرد پر
جام خرد پر نگردد از می رایق
هرکه سحرخیز گشت و فکر کننده
راحت مخلوق جست و رحمت خالق
چون گل خندان، پگاه، روی فرو شوی
جانب حق روی کن به نیت صادق
غنچه صفت پردهی خمود فرو در
یکسره آزاد شو ز قید علایق
خیز که گل روی خود به ژاله فروشست
تا که نماز آورد به رب مشارق
خیز که مرغ سحر سرود سراید
همچو من اندر مدیح جعفر صادق
حجت یزدان که دست علم قدیمش
دین هدی را نطاق بست ز منطق
راهبر مؤمنان به درک مسائل
پیشرو عارفان به کشف حقایق
جام علومش جهاننمای ضمایر
ناخن فکرش گرهگشای دقایق
از پی او رو، که اوست هادی امت
گفتهی او خوان، که اوست ناصح مشفق
راه به دارالشفای دانش او جوی
کوست طبیبی به هر معالجه حاذق
ای خلف مرتضی و سبط پیمبر!
جور کشیدی بسی ز خصم منافق
خون به دلت کرد روزگار جفاکیش
تا تن پاکت به قبر گشت ملاصق
پرتو مهرت مباد دور ز دلها
سایهی لطفت مباد کم ز مفارق
مدح تو گفتن بهار راست نکوتر
تا شنود مدح مردم متملق
کیش تو جویم مدام و راه تو پویم
تا ز تن خسته روح گردد زاهق
بر پدر و مادرم ز لطف کرم کن
گر صلتی دارد این قصیدهی رایق
چشم من از مهر برگشای و نگه دار
گوهر ایمان من ز پنجهی سارق
بهار
Ebi aka Haaji