زردرخسار


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
07-Oct-2009
 

از فراقی زردرخساریم ما

هر نفس درفکر دیداریم ما

تا که روشنتر شود احوال ما

از محبت شاد و بیداریم ما

گرچه سرشاریم از روح حیات

لحظه لحظه جمله بر داریم ما

ما پی دارو نمی گردیم صنم

بهر درد عشق بیماریم ما

در چنین گلشن که گیتی خوانده اند

بی نصیب از روی گلزاریم ما

تا به هشیاری رهی پیدا کنیم

عاشق و پیوسته می خواریم ما

آتش از گرمای ما رو در نهفت

تَشفشان در سینه ها داریم ما

با همه ذرات خویشی کرده ایم

در میان یک چه بسیاریم ما

در پس دیوارها بس روشنی ست 

بر خود و اندیشه دیواریم ما

از زبان هر خموشی قصه و

صد هزاران گفته می داریم ما

ما ز مروارید مهر آکنده ایم

با چنین گنجینه ناداریم ما

تا که درد دوست را درمان کنیم

دردمندان را خریداریم ما

ارچه از هر گوشه مان بندی کنند،

از طریقی غیر رهواریم ما

هر زمان درنقش دیگر زاده ایم

از امیر تا امربُرداریم ما

تا که بر بام زمان استاده ایم

بیخبر از پار و پیراریم ما

هر نفس در بودنی نو بوده ایم

از نبود و بوده بیزاریم ما

پیش روی باد هر جا رفته ایم

درچنین آشفته بازاریم ما

زی رسیدن تا قراری جاوان

چهریا؛ پیوسته در کاریم ما.

 

تشفشان : آتشفشان

تش : آتش؛ واژۀ مازندرانی

 

سیزدهم مهر 1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
Souri

Beautiful one!

by Souri on

Lovely poem, Manouchehr jan. It is so much in tune with this season

! I always feel strange in October. How the feelings are mutual

:I specially loved this beit

 

در پس دیوارها بس روشنی ست 

بر خود و اندیشه دیواریم ما