دَمخور


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
08-Nov-2009
 

او نگه در من فکند با خوشدلی

بر لبش لبخند همچون نوگلی

گفتم از این گفتگویی که گذشت

چهرۀ بنهفته ها معلوم گشت

پهنۀ گیتی به رویت باز شد

جنبشی در سینه ات آغاز شد

پهنۀ یک کهکشان بیکران

خوش مزیّن با مهان و اختران

تا به بی پایان خود گسترده است

پی به انجامش کسی کی برده است؟

جستجوی تو ز آسان درگذشت

راه دیگر می رود این سرگذشت

تو به فکر چشمه ساری ای جوان 

تا زلالش یابی و پاکی از آن

آب جوباران دگر خوش نایدت

گفت ناسنجیده ناخوش آیدت

همنشین خوی سرکش آمدی

در نبرد و در کشاکش آمدی

تا که از این خوی سرکش نارهی

از زلالی کی بیابی فرّهی؟

آنچه را یابی درین دانشکده

کوره راهی بیش نی تا دهکده

شهر آبادی به پایانش مبین

میوه در باغش نیابی دستچین

بخش فارسی هم نمی دارد جواب

رهنمایت می شود تا یک سراب

از سراب هرگز کسی سیراب نیست

هیچ تشنه از تبش بیتاب نیست

بلبلی می بایدت تا نوگلی

از حدیق دل نمایی حاصلی

راه خود دیگر کن؛ از این درگذر

در درون پرسمان خوشتر نگر

در سرای یار از راهی دگر

شو اگرچه باشد آن ره پرخطر

یکسره تا درگه استاد رو

تا سرای هور بی امداد رو

همدم عطار نیشابور باش

از تب بیگانگیها دور باش

دمخور گفت فریدالدین بمان

تا که آگاهت کند از سر جان 

 

شانزدهم آبان1388

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia