زمهریر آمده باز
عمر پایای زمستان باری
می رسد تا پس فرودین ماه:
پیش روی خرداد.
گفتگوی زاغان
می رود با تن افسردۀ موج کوباد
تا فراسوی افق؛
همچنین هُرم نفسهای به تنگ آمده ام:
صحبت برف و تگرگی آری
می رود بر سر شاخ و لب توفندۀ باد.
کوله دارم بر دوش
نامه ای می برم از کوی به کوی.
شاد و ناشاد خبر می برم از قصر و سرایی به سرا.
نان من در گرو رفتنهاست.
باد و باران و تگرگ و توفان
همه جا بدرقۀ راه منند؛
دشمن جان من و نان منند.
نه،
سلامم خوش نیست.
لهجه دارم از پارس؛
ذهن من خاطره از خاک خراسان دارد.
خنده هرگز نرود
اندکی بر لبشان.
ساکن ملک غریبم اینجا
و بدهکارهمه پیر و جوانانستم:
پس چرا دیرستی؟
نامۀ من به کجاست؟
اشتباهی کردی؟
راهت از این سو نیست؟
"روزتان خوش بادا؛
مرحمت فرمودید؛"
پاسخی می فکنم.
می گذارم نامه.
غم ناشادی را
می فزایم بر بار.
راه خود می برم و
وحشت از رنگ و شمار سگها:
حمله ای در راه است؟
یا کمین ساخته اند؟
می تپد در دل روز
های و هوی سگها.
خوش به حال سگها
ماده ها و نرشان.
پاسبانان وفادار سرای سلطان؛
پارسداران بلند روزند؛
زوزه کاران شب ظلمانی:
مایۀ رشک بشر.
خواستم بر دل ریشم مرحم.
طیلسان اندرز
برگرفتم، آری.
همچو سرچشمه ترنم کردم:
"در همه ملکت پر رنگ فرنگ
خوش به حال سگها.
سور و ساتی دارند
بستری گرم کنار ارباب
و خوراکی مخصوص.
دست سیمین ساقان
می نوازد سرشان.
سرپزشکان هنرمند زمان
کمری بسته به تیمار دُم و اشکمشان".
خواستم سگ باشم.
چکمه لیسی کنم و پارس برای ارباب؛
دم تکانی کنم و مهر طلب فرمایم
فارغ از رنج و شکنج ایام.
بار دیگر امّا
یاد آواز خوش و رنگ رخ یار آمد.
دیدم آن دون کیشی
نه فراخورد دل عاشق بیدار من است.
روز من آخر شد.
نامه هایم رفتند.
همچنان در راهم.
سوز سرما شلّاق.
و غروبی آمد.
درد پِی می رود از پای به سر.
بارۀ فکرت ما نیز به مقصد نرسید.
با خودم زمزمه ای کردم باز:
"خوش به حال سگها
سفرۀ نوش و خوشی هم بود ارزانیشان.
ما و این پارۀ نان و سخن روی حبیب
از خور و خواب خوش و بسترشان آزادیم".
بیست و دوم اردیبهشت 1389
اتاوا
Recently by Manoucher Avaznia | Comments | Date |
---|---|---|
زیر و زبر | 6 | Nov 11, 2012 |
مگس | - | Nov 03, 2012 |
شیرین کار | - | Oct 21, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
چهری جان...
ebi amirhosseiniThu May 13, 2010 05:30 PM PDT
همرهانم همه رفتند سوی رهزن دل
بگشایید رهم تا سوی ایشان بکشم
گر کسی قصه کند بارکشی مجنونی
از درون نعره زند دل که دو چندان بکشم
Ebi aka Haaji
ابی عزیز
Manoucher AvazniaWed May 12, 2010 09:44 PM PDT
زین صدا تنها نه من بیخود شدم
پیرهن درّیده است گل در چمن
ذرّه با ذرّه به رقصند زین ندا
دامن افشان جهان است مرد و زن
پس کجا شد آنکه فرهادی کند؟
شور مجنونی ندارد کوه کن؟
ای خوشا حالات یک شوریده دل
کو نداند گفتن او از خویشتن
ما خموشی را خریداریم لیک
مهرم هر دم آورد اندر سخن
مانوش چهر...
ebi amirhosseiniWed May 12, 2010 05:17 PM PDT
از تنم جز پیرهن موجود نیست
جان من جانان شد و تن پیرهن
آنچنان بدنام و رسوا گشتهام
کز در دیرم براند بر همن
سر عشق از عقل پرسیدن خطاست
روح قدسی را چه داند اهرمن
Ebi aka Haaji
اورنگ عزیز؛
Manoucher AvazniaWed May 12, 2010 03:03 PM PDT
ممنون.
Manouchehr Aziz stay yourself
by Orang Gholikhani on Wed May 12, 2010 12:53 AM PDTBa ejazeh I added to //www.facebook.com/#!/group.php?gid=26255916530
I agree with you a poem cannot be commanded. It is not a question of sensitivity or subject. A Poem should be something spontanouse (if this word has the same meaning in English).
Words should come by their own initialy and a poet is the catalyst who try to give them the best structure and form.
Thanks for sharing
Take care.
Orang
ابی جان درود بر تو؛
Manoucher AvazniaWed May 12, 2010 08:07 AM PDT
گفتم این دل ز چه رو بندی زندان است گفت:
عاشق دانۀ رویی شد و در دام افتاد
بی گمان جوشش خم باز به آرام آید
همچو از خوشۀ رز باده سرانجام افتاد
جهد کردیم مگر عیب بپوشیم ولیک
طشت رسوایی ما باز از این بام افتاد
میهمان، منزلت
Manoucher AvazniaTue May 11, 2010 09:50 PM PDT
میهمان، منزلت عشق حبیبم داده است
بی سبب نیست که همراه خور زرینم
نه همه راه رفیقانه برایم پاک است
که درین رزم گهی بیژن و گه گرگینم
م
Manoucher AvazniaTue May 11, 2010 09:52 PM PDT
دوباره نویسی شد.
منوچهر جان,با سلام دوباره....
ebi amirhosseiniTue May 11, 2010 04:52 PM PDT
من ز مسجد به خرابات نه خود افتادم
اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد
چه کند کز پی دوران نرود چون پرگار
هر که در دایره گردش ایام افتاد
Ebi aka Haaji
چهریا
MehmanTue May 11, 2010 02:29 PM PDT
چهریا بلبل شیرین سخن آینه خو
ز شمیم سخنت عطر خوش آید هر سو
باد مشرق به نسیم سخنت می رقصد
به طرب آمده مهمان سر هر برزن و کو
میهمان آمد و
Manoucher AvazniaTue May 11, 2010 09:12 AM PDT
میهمان آمد و چشم و دل ما روشن شد
ای بسا نکتۀ چون مو که عیان می بینم
بلبل
MehmanTue May 11, 2010 08:35 AM PDT
چهریا بلبل شیرین سخن آینه خو
از شمیم سخنت عطر خوش آید هر سو
...
by maziar 58 on Tue May 11, 2010 07:51 AM PDTMERCI. Maziar
آتش وصل اگر
Manoucher AvazniaTue May 11, 2010 07:47 AM PDT
آتش وصل اگر شعله کشد در دل سنگ
یادگاریست ز یک همنفس دیرینم
دست پرهیز بشویم چو رسد طلعت یار
بوالعجب بین که چه سان رخنه کند در دینم
shee-ri deegar
by maziar 58 on Tue May 11, 2010 07:12 AM PDTManuch khan don't wrie it at request, JUST try one when your minds steers toward those strgggled souls which are the fazandane Iran. thanks Maziar
آقای آوازنیا بسیار زیبا میسرائید؛
Mardom MazloomTue May 11, 2010 01:16 PM PDT
اگر بنده هم یکمی از آن ذوق خدا دادی شما بهرهمند میبودم، حتما برای جوانان مملکتم که تنها گناهشان فکر آزادشان است و الان زیر تیغ دشمن ایرانزمین به خون و خاک کشیده میشوند؛ گاه و گداری چند بیتی مینوشتم.
گفت میسوزم، چه سازم، چون کنم
چون ز غیرت بو نبردم، این کنم
صبح بخیر منوچهر جان، به آقای ابی فرمودید
JalehoTue May 11, 2010 06:31 AM PDT
به همان مُهر محبت که در آیینۀ توست
ما نگفتیم ببینید چه نیک آیینم.
--------------------------
پرده بردار که بیگانه خود این روی نبیند
تو بزرگی و در آینه کوچک ننمایی
راستی، جیره ما فراموش نشود لطفا.
ابی جان؛
Manoucher AvazniaMon May 10, 2010 10:15 PM PDT
به همان مُهر محبت که در آیینۀ توست
ما نگفتیم ببینید چه نیک آیینم.
این دلیری که رود بر قلمم گاه به گاه
قند صافی ست از آن خوش دهن شیرینم.
اگر این سینه نه مجنون زمان است چرا
هر دم از ماه سخن گوید و از پروینم؟
بشنو ای یار که فرجام کلام آمده است
زشت و زیبای جهان هر چه که هستم اینم.
To Jaleho
by Azarin Sadegh on Mon May 10, 2010 10:15 PM PDTIn Farsi the expression "magasaanand gerd shirini" applies to the crowd who are like fair-weather friends (Definition: A friend who is only around when they need a favor from you.)...and it is clear that Souri's comment couldn't be compared to this kind of fake attitude. She didn't bah bah and chah chah Manouchehr's poem....Right?
So, I think you've used a wrong similie!!
Anyway, the other places where you can find an abundance of flies is not very pretty or nice to be used...since it's going to hurt Manouchehr's feelings and I'm sure nobody wants to do so.
Please,
by Manoucher Avaznia on Mon May 10, 2010 09:42 PM PDTLet me do what I am good at.
Thanks
Souri jan: Thank you. The
by vildemose on Mon May 10, 2010 08:00 PM PDTSouri jan: Thank you.
The author is an enigma.
Souri "jaan"
by marhoum Kharmagas on Mon May 10, 2010 08:01 PM PDTSouri zaahed shod!?
منوچهر عزیز
JalehoMon May 10, 2010 06:39 PM PDT
گر برانی نرود ور برود باز آید
ناگزیر است مگس دکه حلوایی را
Why?
by Souri on Mon May 10, 2010 05:40 PM PDTIs your sensitivity so selective?
I am not for the separation of Kurdistan, nor any other part of Iran.
I don't agree with their opinion, but I can't stay silent when the so young people are executed just because they have expressed their political opinion. But I never see you express any feeling in this regard, Manouchehr.
Do you feel sad for them? Are you feeling outraged when you see this injustice ? or it leaves you completely indifferent? I have never seen you say one single word about those young who are killed by the regime.
منوچهر جان,با سلام ....
ebi amirhosseiniMon May 10, 2010 04:59 PM PDT
حالیا مصلحت وقت در آن میبینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم
جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم
جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم
سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز جهان درچینم
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم
سینه تنگ من و بار غم او هیهات
مرد این بار گران نیست دل مسکینم
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
این متاعم که همیبینی و کمتر زینم
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم
بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدر شود آیینه مهرآیینم
Ebi aka Haaji
I bet
by Manoucher Avaznia on Mon May 10, 2010 03:24 PM PDTplenty of people can; but I can not write at request.
Thanks
Dear Souri,
by Azarin Sadegh on Mon May 10, 2010 02:36 PM PDTYou made me smile or as Ari says "AKHM"...:-)
Azarin
Can you write a poem about this too?
by Souri on Mon May 10, 2010 02:21 PM PDTManouchehr aziz, does this video give you any feeling to write a poem about that event?
//www.youtube.com/watch?v=l64RcmwQG8E
ژاله گفتیم
Manoucher AvazniaMon May 10, 2010 02:11 PM PDT
ژاله گفتیم درود.
ژاله گفتیم سپاس.
مهربانی کردی.
شاد و خرّم باشی.
آفرین بر قلم زیبای شما منوچهر عزیز!
JalehoMon May 10, 2010 12:28 PM PDT
همیشه زیبا مینویسید، این دیگر بسیار عالی بود. دلمون برای شعرهاتون تنگ شده بود، مرسی.