مقصود


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
13-Sep-2010
 

صد سخن در دل من زندانی ست.

خواستم با تو رفیقی کنم و

واژه ای درز دهم 

از میان لب و دندان بهم دوخته ام.

 

داشتم می گفتم.

گرچه یک خاکنشینم از پارس؛

حرمت و عرض بزرگان نبرم؛

نیک و روشن گویم:

پدرم کورش نیست.

حسرت ملکت دارا نرود در دل من.

کشور و فرّ سکندر همه ارزانی تاریخ و مورخ بادا.

 

نسب از آرش گُردیست مرا

که دل و جان و روان را به تن پیکان کرد،

بوم و کاشانه و خوش مسلک مردم را پاک

مرز روشن بنهاد؛

و چنان سرو بلندی جان داد.

 

پدرم کارگر پاکنهادیست که بر سفرۀ عمر

نان خود از قبل خوی جبینش خورده است.

بوسه گاهم غل و زنجیر ته زندانیست

که غلامان دلیر بی کس

طعم شلاق در آن نوشیدند.

 

سینه ای خواهم ژرف؛

و دلی ژرفتر از عمق نه-پیدای فضا؛

تا بگویم با او:

خانه ام روشن از آن گشت که کار افتادم

با سرودی که مرا خواند ز گمنامی یک صبح غبارآلوده.

گفتگویی بگذشت

در میان من و آواز قلم

آن دم تفته که بر لوح فتادی نامم.

گاه و گه رازگشایی زینروست.

 

عازم منزل دوری هستم

که در آن نوگلکی را بتوان سجدۀ صدساله نمود؛

پرتو نور درون را به تماشا بنشست.

 

نسب و مقصد و مقصود آنجاست.

غرض از عقده گشایی این است.

جانتان روشن باد.

 

بیست و سوم شهریور 1389

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia