بی مأوا

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
10-Jun-2008
 

"سقف دلتنگ سما کوتاه می آید" به روی شهر پر غوغا

نرم بارانی فرو می ریزد از چشم گهربارش

به روی مرد تنهای خیابان گرد بی مأوا.

فرو می شوید از رخسار چرک آلودۀ سردش

رسوب دود دوشینی که بنشسته ورا بر مو و دست و بستر و سیما

به چشم و در دهان و بینی و یک سینۀ سوزان آتشزا.

 

خدایا؛

او نظر از ژرفنا می افکند بر من

وز نفسهای بخارآلوده اش می آید این نجوا:

از بخاری های گرم این بنا های خیابانهای تودرتو در این باران

مرا میراث ماندی دوده و خاک و کثافت در دل سرما و در گرما؛

و فرش سنگی پایین این غولان پا دربند بی آوا

که بر ایشان نهم ژولیده سر را

هر گَه و ناگاه.

 

چنانم می نماید

کاین منم دیوانه ای در سینۀ صحرا.

 

این قطعه در همدردی با مردم خانه بدوش در کانادا

به تاریخ بیست و یکم نوامبر 2004 سروده شده است. 


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia