پاس سخن

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
15-Jul-2008
 

من روشنی رخت ز روزن دیدم

روی چو مهت به هر نفس زن دیدم

از خانه به کوچه چون همی گام زدم

بس کشتۀ عشق تو به برزن دیدم

 

ای دل؛ تو اگر بهوش بودی،

عمری به از این خموش بودی.

گر راه شکیب کرده بودی درپیش

خود جایگه سروش بودی.

 

بر ماه سپهر چشم همی داشتمی

روی مه خود قرص او انگاشتمی

دردا که چون نیک نظر دوختمی

داس خم او قامتم انگاشتمی.

 

در روز نخست با تو پیمان بستم

تا دور کنون من این سخن نشکستم

تا پاس تقدس سخن بگزارم

درویش صفت به فقر خود دل بستم.

 

پیش از من و تو بودنیها بوده ست

هم دهر بهم استخوان فرسوده ست

بعد از من و تو نیز جدل خواهد بود

آن گونه بود که پیش از اینها بوده ست.

 

ما نقش رخ دوست به شمعت دیدیم

پروانه صفت به گرد او گردیدیم

در گرمی مهر او چنان گرم شدیم

کز سوختن گوهر جان خندیدیم.


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia
 
ebi amirhosseini

Manucher Aziz.

by ebi amirhosseini on

Thanks.

For you:

Khayyam 

دارنده چو تركيب طبايع آراست
از بهر چه افكندش اندر كم و كاست
گر نيك آمد شكستن از بهر چه بود
ور نيك نيامد اين صور عيب كه را است

 


خاكي كه به زير پاي هر ناداني است
كف صنمي و چهره ي جاناني است
هر خشت كه بر كنگره ي ايواني است
انگشت وزير يا سر سلطاني است

 


چون لاله به نوروز قدح گير به دست
با لاله رخي اگر تو را فرصت هست
مي نوش به خرمي كه اين چرخ كهن
ناگاه تو را چو خاك گرداند پست

 


تا چند زنم به روي درياها خشت
بيزار شدم ز بت پرستان كنشت
خيام كه گفت دوزخي خواهد بود
كه رفت به دوزخ و كه آمد ز بهشت


Souri

You made me feel good

by Souri on

after a long day of oppression.

Lovely poem.