شیر بیرق


Share/Save/Bookmark

Manoucher Avaznia
by Manoucher Avaznia
10-Oct-2008
 

من زکُردانم خراسانی شده

راه دوری تا دهستان آمده

داستانهایی ز میهن گفته ام 

خاک آن درگه به مژگان رفته ام

نام ایزد بر زبانم اوفتاد 

زان نمط آتش به جانم اوفتاد

تا نپنداری که این گفت از منی ست

یا برای پاره پیراهنی ست

یا بدین درگه گدایی آمدم

یا ز چشم پاسبان پنهان شدم

یا که پنداری که من سوداییم

از سریر مهر خود در شادیم

اینهمه راه از خراسان آمدم

تا کنارتو خرامان آمدم

تا دهم بوسه به روی و موی دوست

پای در راهم؛ روانم سوی دوست

تا شنیدم از چمن من بوی او

با سر افتادم به یک جادوی او.

در جمال روی او مستغرقم

زان سبب مانند شیر بیرقم

بی امان در حمله و در یورشم

بهر آزادی خود در کوششم

پای من بسته است برنیروی او

چشم من پیوسته اندر روی او

من همی دانم که تا درگاه دوست

راه بی اندازه ای درپیش روست

چاه ها و کوه ها در ره بود

نیزه ها در قعر گود چه بود

سنگلاخ و بیشه ها زاندازه بیش

تشنگان خون من از پشت و پیش

تا سری در پای آن مهرو نهم

پای و سر در راه تا یکسو نهم

یا بیابم وصل یا میرم به راه

یا چو رستم درفتم در قعر چاه

زان سبب پیوسته اندر شورشم

نیک یابد، زشورَش سرخوشم.

 

توندیدی آنچه را من دیده ام

ناشنیدی آنچه را بشنیده ام

در دو چشم من نشین ای خوش صنم

تا ببینی مرغ این بستان منم

دم به دم آواز مهری سر دهم

از نوک منقار خود گوهر دهم.

دُر فشانم بر سر و بر روی یار

شهره زان رو گشته ام در این دیار.

 

1386

اتاوا


Share/Save/Bookmark

Recently by Manoucher AvazniaCommentsDate
زیر و زبر
6
Nov 11, 2012
مگس
-
Nov 03, 2012
شیرین کار
-
Oct 21, 2012
more from Manoucher Avaznia