تن فروشی یا تجارت؟


Share/Save/Bookmark

تن فروشی یا تجارت؟
by Maryam Raeesdana
06-Aug-2012
 

پاني بهش گفته بود كه امشب خيلي به خودت برس و توپ توپ بشو , گفته بود اين مشتري با آن يكي ها خيلي فرق دارد و از آن مايه دارهاست , بهش گفته بود سعي كن قاپش را بدزدي و طرف را عاشق خودت كني تا بتواني تيغش بزني . بهش گفته بود يك پيرسگ هاف هافوست كه روي گنج بادآورده اي خوابيده و تمام عمرش را تو عيش وعشرت بوده . پاني بهش گفته بود همه جوره باهاش كنار بيا , به سنش نگاه نكن , او يك حيوان هار تنوع طلب است .
براي همين ساعت دو بعدازظهر كه از خواب پا شد بعد از حمام و درست كردن موهاش به ناخن هاي بلند دست و پاش لاك سياه , و روي آن ها را هم برق لاك زد . صبر كرد تا خشك شوند , تمام صورت و گردن و چشم هاش را با لوسيون پاك كرد , جعبه ي كرم پودرها را باز كرد , رنگ برنز را برداشت و مقدار مفصلي از آن را بر تمام پوست صورت , گردن , بالاي سينه , بازوها و حتي روي دست هاش ماليد و حسابي آن را ماساژ داد تا جذب پوست شود . ريمل سياه , رژ گونه ي آجري تيره , رژ لب قهوه اي و خط لب سياه زد , دوباره به چشم هاش ريمل و پشت چشمش سايه ي قهوه اي زد , سه باره ريمل زد , مداد مشكي كشيد . پشت گوش ها , روي سينه و دست هاش را عطر تندي زد كه تا يكي دو ساعت ديگر كه مي خواهد پيش يارو باشد بوش ملايم شده باشد . پاني بهش گفته بود اين عطر اين قدر تحريك كننده است كه هر وقت آن را مي زني هوس ارضا شده را در من بيدار مي كني .
روي هر لاله ي گوشش سه سوراخ بود , از بالا به پايين گوشواره ي ريز , متوسط و درشت نقره انداخت . انگشت هاي دستش را هم با انگشتري هاي نقره پوشاند , به گردن و پاي چپش هم زنجير نقره انداخت .
پيرهن دكلته ي كرم و صندل هاي قهوه اي پاشنه بلند و روي اين ها مانتوي قهوه اي كوتاه بالاي زانو پوشيد , و يك كيف كوچك قهوه اي نيز به دست گرفت .
ساعت پنچ عصر پاني با پرايد آلبالويي كه تازگي ها يكي از طرف هاش براش خريده بود آمد دنبالش . صداي بوق را كه شنيد رفت پايين .
پاني شيشه هاي ماشين را پايين كشيده بود و صداي ضبط را تا آخرين حدش بلند كرده بود و سيگاري گوشه ي لب داشت .
تا سوار شد , ‌پاني يك نگاهي به سرتاپاش انداخت و گفت :
ـ نازي جون چه قدر جيگر شدي ! ببينم چي كار مي كني ها ! بايد همه جوره بهش حال بدي .
و بعد ماشين را روشن كرد و راه افتاد . نازي گفت :
ـ حالا مطمئني اشتباه نكردي ؟ نكند مثل آن دفعه سه بشود؟
ـ نه جونم , تو نگران اين جور چيزها نباش , فقط به اين فكر كن كه چه جور مي تواني نگهش داري , همين و بس !
ـ‌ حالا چه مدلي هست ؟ كادو مي دهد يا پول ؟‌
ـ‌ تا كادوش چي باشد ؟ ببين كدام به آن يكي مي چربد ؟
وقتي رسيدند پاني هم پياده شد و تا دم آسانسور رفت , توي آسانسور هم رفت , قد بلند بود و پر و قوي . دست هاي بزرگش را دور كمر نازي انداخت , او را به طرف خودش كشيد و محكم در آغوش گرفت , هر وقت اين كار را با نازي مي كرد يك چيزي تو دل نازي مي ريخت پايين . خواست لب هاي نازي را ببوسد كه نازي گفت :
ـ‌ نه عزيزم , آرايشم به هم مي ريزد .
نازي موهاي شرابي اش را مرتب كرد و روسري اش را درآورد .
ـ برو خوشگله , طبقه هفتم شرقي . شب مي آم پيشت .
يارو وقتي در را باز كرد مست لايعقل بود و خانه در غباري از دود پنهان شده بود . آخ كه چه قدر دلش مي خواست . يك ماه مي شد كه ترك كرده بود ولي حالا كه بويش را شنيد يك حالي شد .
تا لباس هاش را درآورد , يارو از پشت بغلش كرد و خودش را چسباند بهش و از گردن شروع كرد به بوسيدن . نازي خودش را از بغلش بيرون كشيد , رفت طرف ميز و ليواني براي خودش ريخت . يارو گفت :
ـ چرا فرار مي كني , گربه ي ملوس ؟
داشت فكر مي كرد چه طور بايد نگهش دارد و چرا تو اين كار بي عرضه است . دلش مي خواست پاني رويش حساب كند . ليوان را گذاشت روي لبش كه يارو دوباره رفت طرفش , دستش را گذاشت روي گونه هاي ظريف و داغش , و بعد آرام آرام طرف گوش و گردن و بعد موهاي بلند و قرمزش را نوازش كرد .
تلخ بود اما خنك . پيش خودش گفت زود بروم سر اصل مطلب . براي همين تا‌ يارو بغلش كرد , پرسيد :
- چند تا ؟
- هر چي تو بگويي خوشگله .
- صد تا .
- صد تا .
- برو بيار .
- بايد ببينم .
خنده ي كجي رو لبهاي يارو نشست و گفت :
- بايد ببيند .
بعد رفت تو اتاقي . نازي خوش حال كه بالاخره اين بار موفق شده , روي كاناپه ولو شد . يارو , با يك دسته اسكناس سبز تو دست هايش , از اتاق بيرون آمد و گذاشتش روي دامن نازي . ليوانش را تا ته سركشيد . پاي كاناپه ايستاد . ليوان نازي را دستش داد و گفت :
- بخور .
تا ته سر كشيد . يارو بلندش كرد و او را به خودش نزديك كرد . انگشت سبابه اش را روي لب هاي برجسته ي ناري كشيد و بعد لب هاي نازك قهوه اي اش را چسباند , طوري كه داشت بيش تر گاز مي گرفت تا بوسيدن . دستش را از پشت برد زير دامنش و باسنش را لمس كرد و كم كم برد جلو , و يكهو مثل ديوانه ها پيرهن را از بالا جر داد و نگاه كرد , رفت عقب , ‌با صداي زيرش جيغ كشيد :
ـ كثافت , تو كه مثل مني . تو كه مثل مني . تو آشغال را چرا براي من فرستادند ؟ كثافت . كثافت .
لینک


Share/Save/Bookmark

Recently by Maryam RaeesdanaCommentsDate
دار عشق
-
Nov 30, 2012
قفلی زدند بر دهانت
12
Nov 16, 2012
کویر تا ابد تشنه خواهد ماند
-
Nov 05, 2012
more from Maryam Raeesdana
 
Maryam Raeesdana

اواسط دهه هفتاد

Maryam Raeesdana


اواسط دهه هفتاد وقتی در تهران در یک داروخانه حوالی کریمخان کار می کردم، کارکنان آنجا برای من داستان هایی در این باره تعریف کردند. و چند بار پسران زیبا و جوانی را به من نشان دادند که به داروخانه می آمدند و گفتند اینها کارشان بیزنس بدن هایشان است.


Maryam Raeesdana

اواسط دهه هفتاد

Maryam Raeesdana


اواسط دهه هفتاد وقتی در تهران در یک داروخانه حوالی کریمخان کار می کردم، کارکنان آنجا برای من داستان هایی در این باره تعریف کردند. و چند بار پسران زیبا و جوانی را به من نشان دادند که به داروخانه می آمدند و گفتند اینها کارشان بیزنس بدن هایشان است.


hadi khojinian

تکه‌های خوب

hadi khojinian


مرسی مریم جان


Esfand Aashena

یعنی‌ transvestite بوده؟ ترجمش به فارسی چی‌ میشه؟

Esfand Aashena


Everything is sacred


Maryam Raeesdana

ممنون

Maryam Raeesdana


ممنون


Souri

jaleb boud

by Souri on

Kheili khoub neveshtid.

ba tashakor.