شاملو، شاعر انسان گرای بزرگ ما


Share/Save/Bookmark

mkashefi
by mkashefi
21-Jul-2008
 

 محمود کاشفی                                                mkashefi@eiu.edu

  «من همیشه فریادم این بوده که چرا ما باید منطق ودرک وشعورخودمان را معطل بگذاریم وبابائی را به مثابه وجدان مان مسئولخوب وبد وخطا وصواب عقایدمان کنیم تا جائی که هر چه را ازدهان او در آمد وحی منزل بشماریم. این را من بدترین نوع تحقیر"شعورانسانی" تلقی میکنم.» احمد شاملو        

   چندی پیش با خبر شدم که زنده یاد منوچهرآتشی پنج جلد کتاب در نقد پنج هنرمند بزرگ اخیرمان، نیما، شاملو، اخوان، فرخزاد، وسپهری نوشته است. ذوق خواندن کتابها از یک طرف و زندگی دوراز وطن وعدم دسترسی به آنها از طرف دیگر سخت دلگیرم کرده بود تا اینکه اخیراً دوست عزیزی محبت کرده و آنها را برایم فرستاد. عنوان «شاملو در تحلیل انتقادی»1 بیشتر از چهارتای دیگر وسوسه ام کرد، لذا ازاین یکی شروع کردم. چون هزاران دوستار شعرمعاصر، انتظار داشتم شاعر "خنجرها، بوسه ها، پیمان ها،" شعرهای شاملو را ازمنظری تازه، برٌرسی کرده و قدرت و کمبودهای زبان، اندیشه، خیال، و...اورا شکافته و من خواننده را درشناخت بیشتر اشعار او یاری رساند. متاسفانه، نه تنها انتظاراتم برآورده نشد وچیزی نیاموختم بلکه «تحلیل انتقادی» آتشی راغیرمنصفانه یافتم. دوست دارم امسال به مناسبت هشتمین سال فقدان این شاعرانسان گرای بزرگمان، «تحلیل انتقادی» آقای آتشی را بررسی کرده و نشان دهم که ممکن است شاعر خوبی، مثل آتشی،  نتواند منتقد منصفی باشد.  آتشی در صفحه نخست کتاب می نویسد:2 «سعی من این است که با این پنج [که البته شش تاست!] محور، تصویری از شاعر بزرگ معاصرمان به دست دهم که بسا، بسیاری را خوش نیاید، و چه بسا بسیارانی را خوش آید، خصوصاً وقتی ببینند و بپذیرند که من هم سراپا انصاف در برابر این عزیزغایب از نظر به ادب نشسته ام، هم پیش از آن که حکمی شخصی صادر کنم، اول از خود شاملو وسخنانش مدد گرفته ام و دلیل بیرون کشیده ام، دو دیگر اینکه از پژوهندگان وحتی ستایندگان او یاری جسته ام.» وآن شش «محور» بررسی اینهاست: «1. تعریف شاملو از شعر؛ 2. تناقض بین تعریف شاملو وشعراو؛ 3. زبان شاملو و شخصیت آن با درونمایه شعرها (رمانتیسم، قهرمان، وآرمانگرایی)؛ 4. شاملو وانسان وعشق؛ 5. تعریض شاملو به نیما؛  6.  شاملو، عشق و آرامش پس از طوفان.» اگرچه آتشی عزیز، چون شاملوی بزرگ، در بین ما نیست اما، اشعاروافکارآنها درمیان شعردوستان همیشه زنده است.  لذا، سعی میکنم محتوای نظرات «سراپا منصفانه» آتشی را درشش «محور» مورد نظر ایشان، خلاصه و ارزیابی کرده ومیزان «انصاف ...این عزیزغایب» را به داوری خواننده منصف واگذار کنم.  

 

   1. آتشی نخستین انتقاد خودرا از«محور» تعریف شعرازمنظرشاملوآغازمیکند. چرا وچگونه تعریف شعر در «محور» بررسی شعر قرار میگیرد برای خواننده روشن نیست. معمولاً، منتقدان شعر از محور "زبان،" "عواطف،" "تخیل،" و... صحبت میکنند ولی «تعریف شعر»  برای اولین بار است که «محور» شناخت و بررسی معٌرفی میشود. به خصوص میدانیم، و آقای آتشی نیز بخوبی میداند، که شعر قابل تعریف نیست. پس چگونه «تعریف شعر» به «محور» بررسی آقای آتشی بدل میشود قابل تاٌمل است.  زنده یاد دکترمحسن هشترودی براین باور بود که شعر قابل تعریف نیست، زیرا شعر پدیده ترکیبی است نه تحلیلی؛ و پدیده ترکیبی خاصیت و ویژگی های مربوط به خود، جدا ازخاصیت وویژگی های اجزاء ترکیب دهنده اش، را دارد. در تعریف شعر، آتشی مینویسد  شاملو «مثل هر شاعر واقعی دیگر، پاسخ بی تردیدی آماده ندارد، همچنان که هنوزدرهیچ کجای دنیا هم به چنان تعریف قاطعی دست» نیافته اند. (ص8). وادامه میدهد که «شاملو در برابر اصرارحریری برای "تعریف شعر" پس [از] نقل مقدار بیشتری مطالب... میگوید:" "اما شعر، چه منظوم باشد وچه منثور، مطلبی است که می تواند بدون استعانت منطق وتجربه، به تحریک کامل عواطف ما توفیق یابد،" ودر پرانتز هلالین می افزاید: (انگار بالاخره به یک جایی رسیدیم!) ما هم، فعلاً میگوییم: خوب، این حرفی است تا حدودی معقول.» (ص 19-20). و باز ادامه میدهد «..وچاره ای نداریم که بگوییم: شعر از نظر شاملو دارای این تعریف است وآن را در تاریخ هم جداً ثبت کنیم.» (ص 20). و پس از اینکه  این«تعریف» را «ناچاراً» به شاملو نسبت میدهد، سه صفحه انتقا د  به «ناچار» به دنبالش سرازیر می شود که پس: "زاری های مادران –  وپدران – برمرگ فرزندانشان که بی تردید بر همه اثر می گذارد وعواطف مارا به طور کامل تحریک می کند، همه از جنس شعرند؟ حال چه در وجه مثبتش – خنداندن باشد – مثل بازی دلقک ها، وچه در وجه منفیش گریاندن باشد، مثل همان نوحه وزاری ها.» (ص 20).         

           شاملو بارها تاکید میکند اگر چه تعریفی از شعر نداریم «با وجود این، ما "شعر" و "نه شعر" را ازهم تمیز می دهیم... ولی عجالتاً من اینجا ازطریق تشبیه ومقایسه و حذف ومختصری پرچانگی، دریافت وبرداشتی [تأکیدازنویسنده، نه "تعریف"] شعر ارائه میدهم، اما فقط تا همین حدود ونه بیشتر.» (حریری، ص 27) 3. ودر نتیجه، سنجه های فراوانی برای تمیز "شعر" و "نه شعر،" اینجا و آنجا، نشان میدهد. یکی از این سنجه ها جنبه عاطفی بودن  شعر است. پس برخلاف نظر آتشی عزیز، گزاره شاملو تعریف شعر نیست بلکه تلاش برای شناخت "شعر" و "نه شعر" است. این را شاملو دردنبال همان جمله، که آتشی آنرا "ناچاراً" تعریف او از شعرمعرٌفی میکند، روشن میکند. «...و حالا که بدون حجت تراشیدن از این وآن توانستیم تا حدودی به شناخت [نه تعریف جامع، مانع، وشناساننده]  شعر نزدیک بشویم. بگذارید حقیقتی را به شما عرض کنم.» (ص 75، مصاحبه با حریری، تاکید از نویسنده). اجازه دهید تا سنجه های دیگری را که شاملو در همان  مصاحبه با حریری، برای شناخت "شعر" و "نه شعر،"  بیان میکند، یاد آوری کنم که آتشی عزیز آنهارا نادیده گرفته است. «...شعر، فوران آتشفشانی از اعماق تاریک اقیانوس است که باید فارغ از قید وقالب ونباید بایدی، برحسب حدٌت و شدٌت خود، آن جزایز زیبائی را به وجود آرد که جغرافیای فرهنگ بشری است.» (ص 50)؛ «شعر یک حادثه است. حادثه ای که زمان و مکان سبب سازش هست اما شکل بندیش در زبان صورت میگیرد...» (ص 89)؛ «معتقدم که شعر برداشت هایی از زندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است...» (ص103)؛ «....نخست تجربه دنیای بیرون یا پیرامون شاعر ذهن اورا باخود درگیر میکند تا به صورت ذهنٌیت شاعرانۀ او در آید؛ وسرانجام فرایند نهائی آن به هیاًت شعری ظاهر شود.» (ص 55). اجازه میخواهم سنجه های دیگری، که شاملو برای شناخت "شعر" و "نه شعر،" درنوشته ها و گفته های دیگرش دارد ، باز گو کنم. «شعر، رویایی است که درعالم بیداری می گذرد. احساسی گریزنده است که مهار می شود؛» «شعر حرمت انسان است؛» «شعر یک جور زندگی کردن است. شاید بهتر باشد بگوییم یک جور هیجان است که از بر خورد با جهان بیرون حادث میشود؛» «ترجیح میدهم شعر شیپور باشد، نه لالایی. یعنی بیدار کننده باشد، نه خواب آور؛» «سخنانی  که گر چه از منطق و تجربه وقیاس مان میگذرد، بدون یاری گرفتن ازاینها مستقیما احساسات وعواطف مارا تحریک میکند وفقط از آن راه درک میشود.»4 و سرانجام به دلیل اینکه موضوعات هنری به سلیقه افراد بستگی دارد و «سلیقه هم محصول پس زمینه فرهنگی و تربیتی انسان است ونمی توان برای خوش سلیقگی و کج سلیقگی حکم عامی صادر کرد» و لذا تابع قواعد مشخصی نیست، هنر، واز جمله شعر را، قابل تعریف نمی داند و میگوید «پس رک وراست میتوان به این نتیجه رسید که چون موضوعات هنری، واز آن جمله شعر، تابع اصول وقواعد مشخصی نیست علم به شمار نمی آید و لاجرم قابل تعریف نیست. با وجود این ما "شعر" و "نه شعر"  را ازهم تمیز میدهیم.» (حریری، ص22). بنا براین، اگرسنجه های متعددی را که شاملو برای شناخت "شعر" و "نه شعر" ارائه میدهد به معنای «تعریف» شاملو فرض کنیم، یا باید در سلامت ذهنی او دچار تردید شویم ویا اینکه به گوئیم آتشی عزیز «تحلیل انتقادی» شما  بی پایه و نارواست. شاملوبرای تمیز "شعر" و "نه شعر،" مثالی ازسعدی می آورد ومی گوید این شعر نیست. آتشی بر آشفته میشود که چرا ازشعرهای خوب سعدی مثال نمی آورد. این برآشفتگی هم نابجاست، چون محوربحث شناخت "شعر" و "نه-شعر" است، نه بررسی انتقادی سعدی، هرچند شاملو با مضمون شعرهای سعدی، عمدتاً، میانه خوبی ندارد. آتشی در دنباله همین «محور» بحث ادامه میدهد: «در زمینه وزن وبی وزنی، کسی با جناب شاملو جدل ندارد...اما در عرصه موسیقایی شعر به این سادگی ها نمی توان گفت "وزن نه تنها ملازم شعر نیست بلکه مزاحم آن"» است. [اگرچه با گذاشتن عبارت درداخل «...» نقل قول را مستقیم  میکند ولی در درداخل «پرانتز هلالین» می نویسد "نقل به مضمون"]. اولاً، شاملو از اوزان عروضی صحبت میکند ونه موسیقی شعر. و میگوید اوزان عروضی درعمل عرَضی است و ممکن است مخل ومخرب موسیقی شعر وحتا ضد وزن شود (ص26). ثانیاً، نقل قول جناب آتشی دقیق نیست. شاملو میگوید: «من مطلقاً وزن را به مثابه چیزی لازم و ذاتی و وجه امتیازی برای شعر نگاه نمی کنم. برعکس، معتقدم  التزام وزن شاعررامنحرف میکند چرا که وزن معدودی از کلمات رابه خود راه میدهد وبسیاری از کلمات دیگررا پشت درجا میگذارد درصورتیکه ممکن است دقیقاً همان کلماتی که در وزن نگنجیده، در زنجیرتداعی ها درست در مسیر خلاقیت ذهن شاعر بوده باشد.» (حریری ص49). وسرانجام اینکه، اگراین نقل وقول ها ازمصاحبه ای گرفته میشد، انتظاری نبود که مستقیم ودقیق باشد؛ ولی وقتی شاعرونویسنده محترمی، مثل آتشی، کتابی با عنوان «تحلیل انتقادی شاملو» مینویسد، من خواننده انتظار دارد که نوشته ها و نقل وقولها با وسواس و نظم بیشتری بازگو شود. مثلاً، بحث «محور» اول آتشی، بر«تعریف» شعر متمرکز است؛ پس بهتر بود که بحث موسیقی و وزن شعردر«محور» دیگری مورد بررسی قرارمیگرفت. این بحث «محوری» آتشی عزیزرا با چند نکته در مورد «تعریف شعر،» که عزیزانی چون دکترشفیعی کدکنی ودکتراسماعیل خوئی، داده اند، یعنی «گره خوردگی» اندیشه وخیال درکلامی آهنگین، تمام میکنم. آنچه در این «تعریف،» معرٌفی نمی شود و مجهول می ماند همان «گره خوردگی» است. اینکه چگونه اندیشه، خیال، وعاطفه را در«کلامی آهنگین» گره بزنیم  و شعر خلق کنیم که «نه-شعر» نباشد، ناشناخته است والاٌ همه میدانیم اندیشه، تخیٌل، عاطفه، و کلام آهنگین ازعناصر سازنده شعرهستند ولی خود شعر نیست و به قولی شعر«اتمی است که نشکسته است،» وقتی هم شکست که دیگراتم نیست.

 

 

      2. «محور» دوم انتقاد آتشی «تناقض بین تعریف شاملوازشعر،» وشعرهای خود شاملوست. آتشی اصرار دارد که شاملو شعر را «کلامی که بدون استعانت منطق بر عاطفه اثر میگذارد»  تعریف میکند و بر مبنای این فرض (Assumption)، تناقضاتی بین «تعریف» شاملو از شعر و اشعار شاملو کشف میکند! آتشی اضافه میکند اولاٌ «خیلی نوشته ها- چه شعر، چه داستان- هست که بر عاطفه  اثر می گذارد.» ثانیاً، «آیا طرف تاثیر پذیر شعر، فقط عاطفه است؟ یا منظور شاملو از عاطفه تمامی نفسانیات انسانی، مثل غرور، غرایز، وتمامی جلوه های روان آدمی است.» و ثالثاً، «حتی اگر منظور شاملو تمام این حالات باشد، جنبه های دیگر در انسان است که می تواند  زیرعنوان کلی عاطفه قرار نگیرد؛ مثلاً "زیبا شناختی" که بیش از آنکه ازجنس عاطفه باشد، ریشه در ذهنیت وبازتاب توامان آگاهی وناخود آگاهی ما دارد و....» (ص 23). و سرانجام، ادامه میدهد، «منظورم از این حرف این است که تعریف شاملو- هرچند درست باشد- جهان – یا جغرافیای شعری اورا، محدود میکند، متاسفانه وقتی به کنیه شعرهای او دقیق میشویم، این واقعیت  برای ما آشکارتر میگردد. شاملو خیلی کم با پیچیدگی های روان انسان سروکار پیدا می کند. شاملو "بامردگان" سروکار زیادی ندارد. یا شعر خود او، آرمان ها وآدم های محدود خود او وبه تعبیری "منیت" خود اورا بازتاب میدهند.» و برای اثبات ادعای خود «یکی ازمعروفترین» شعرهای شاملو، یعنی «شعری که زندگی است»  را، که در سال 1333 سروده شده است، درهشت صفحه کتاب «تحلیل انتقادی»  خود باز نویسی میکند.             دربررسی «محور» اول آتشی نشان دادم که برخلاف ادعای ایشان، شاملو شعررا قابل تعریف نمیداند ولی برای شناخت "شعر" از"نه-شعر،" اینجا و آنجا، وبا توجه به موضوع  بحث، سنجه هایی ارائه میدهد تا ابعاد شعررا روشن تر کند. بنابراین، انتقاد «محور» دوم آتشی برفرض (Assumption) غلط پایه ریزی شده، ومبنای منطقی ندارد. اجازه می خواهم نمونه های دیگری ازسنجه های شاملو برای شناخت "شعر" و "نه-شعر،" یاد آوری کنم. «شعریک جورزندگی کردن است. شاید بهترباشد بگوییم یک جورهیجان است که دربرخورد باجهان بیرون حادث میشود.» (دیانوش ص 179). براساس داوری آقای آتشی، باید برشاملو خورده گرفت، زیرا درشمول این «تعریف» هرکس که دربرخورد با جهان بیرون دچارهیجان شود شاعراست؟ یا وقتی شاملو میگوید «شعر برداشت هایی اززندگی نیست بلکه یکسره خود زندگی است.» پس باید نتیجه گیری کرد که همه مردم شاعرند چون همه مردم "یکسره زندگی" میکنند. بعلاوه، وقتی شاملو اصرار دارد که شعر«یکسره خود زندگی» است، درحقیقت، «انتقاد محوری» جناب آتشی را پاسخ میدهد که «شاملو خیلی کم با پیچیدگی های روان انسان سروکار پیدا می کند». اولاً، باید پرسید مگر کارشعر روانکاوی است؟ بعلاوه، منظوراز«پیچیدگی روانی» چیست؟ باری، کدام «پیچیدگی روانی» پیچیده تراز«زندگی» است؟ وقتی شاملو میگوید «من یک بارمتولد شده ام، لیکن هزارها بار مرده ام. شعربه من یاری داده تا عذاب های این مرگ را کمترحس کنم. شعر تخفیف مرگ های من است.» (دیانوش ص 186). آیا چنین برداشتی از شعر، عمق و«پیچیدگی های روانی» انسان را منعکس نمی کند؟  درمورد بازتاب "زیبا شناختی"  درشعر شاملو هم چند کلمه اضافه کنم؛ بی گمان شاملو یکی ازمعدود شاعرانی است که « زیباترین» شعرهای فارسی زمان ما را، با آگاهی به ریزه کاریهای زبان وخیال، سروده ات. بنابراین، زیبا شناختی وزیبا سرودن یکی از ویژگی های شعرهای شاملو است. او در انتقاد به زنده یاد سهراب سپهری میگوید «میدانید، زورم می آید آن عرفان نابهنگام را باورکنم. سرآدم های بیگناه را لب جوی می برند ومن دوقدم پایین تر بایستم و توصیه کنم که "آب را گل نکنید"! آن شعرها گاهی بسیارزیباست، فوق العاده است، اما گمان نمیکنم آب مان به یک جوی برود. دست کم برای من "فقط زیبایی کافی نیست.» (دیانوش، ص184). پس، برخلاف برداشت آتشی، شاملو زیبایی را هم یکی از سنجه های شناخت "شعر" از"نه-شعر" قلمداد میکند. درانتهای این بخش، آتشی اضافه میکند که: «شاملو "بامردگان" سروکارزیادی ندارد.» من واقعاً ازاین جمله آتشی حیرت میکنم. مگرقراراست یک شاعر خوب «بامردگان» سرو کار داشته باشد؟ شاید هم معنی اصطلاح «بامردگان» را نمی فهمم. اگرمنظور آتشی از«بامردگان،» ما زندگان «مرده نما» ویا مردگان «زنده نما» هستیم، باید اضافه کنم که مضمون اغلب شعرهای شاملو، بازتاب اعتراض بر وهنی است که بر انسان رفته است. درشعر«وتباهی آغاز یافت» چقدر زیبا این حقارت را تصویر میکند «پس خدای را که آفریدۀ دستان معجزه گر او بود با اندیشه خویش وانهاد/ ودستان خدای آفرین خودرا که سلاح پادشاهی او بودند به درگاه او گسیل کرد به گدائی ی نیاز و برکت./کفران نعمت شد/ ودستان توهین شده، آدمی را لعنت کردند/چراکه مقام ایشان برسینه نبود/به بندگی./ و تباهی آغاز یافت.» (مجموعه آثار شاملو، ص543).5 اضافه میکنم که برای من شاملو شاعرزندگی وشادی است. شعرشاملو اززندگی و برای زندگی است. یک بار دیگر به «شعری که زندگی است» دقت کنیم، شعری که آقای آتشی برای «اثبات منیٌت» و«آرمان ها وآدم های محدود،» شاملو، به شهادت می طلبد! آیا «بیگانه نبودن با دردهای مردم،» «با لبان مردم لبخند زدن،» «درد وامید مردم را با استخوان خویش پیوند زدن،» نشانه «منیت» است؟ آیا «دست نهادن به جراحات شهر پیر،» «قصه کردن به شب از صبح دلپذیر،» «فریاد زدن دردهای شهر و دیار،» «قلب های سرد وتهی مانده را ازشوق سرشار کردن،» «رو به صبح طالع، چشم های خفته را بیدارکردن،» بازتاب «آرمان ها وآدم های محدود» وبه تعبیرآتشی «منیت» شاملوست؟ دریک کلام،  شعر شاملو از زندگی  وبرای زندگی است، نه بازتاب «پیچیدگی های روانی» و یا روانکاوی ناخوداگاه جمعی. البته، انکارنمی کنم و با آتشی هم عقیده ام که «شعری که زندگی است،» از نظرهنری، یکی ازضعیف ترین شعرهای شاملو است. در مقایسه با خیلی ازشعرهای دیگر شاملو، این شعر«رستاخیز» زبان و کلمات نیست. حوزه زبان محدود و آشناست. موسیقی درونی وتصویر سازی ضعیف است. امٌا، برخلاف برداشتهای آقای آتشی، مضمون و دلالت های این شعر، چون شعرهای خوب شاملو، «منیت» نیست بلکه انعکاس زندگی شاعردردنیای مردم است. البته قبل ازانتقاد آتشی براین شعر، خود شاملو درجواب این سئوال که آنرا بعنوان شعر قبول دارید، میگوید: «این را یه روزگاری به عنوان Art Poetique قبول داشتم—ولی حالا قبول ندارم .» (پاشایی، ص 665)6 . ودرجای دیگر درمورد قسمتی از این شعر(امروز/شاعر/باید لباس خوب بپوشد/...) میگوید: «این حکم مبتذل مرا شرمنده میکند (نمی گویم "غلط"، اما "مبتذل")...» (پاشایی، ص 1069). آتشی عزیزکم لطفی نکرده است؟

 

 

         3. محورسوٌم آقای آتشی، «زبان شاملو وشخصیت آن با درونمایه شعرها (رمانتیسم، قهرمان وآرمان گرایی)» است. البته زبان شعر، برخلاف دو «محور» قبلی، رکن اساسی شعروشاعری است وباید بدرستی محور تحلیل انتقادی  باشد.  امٌا، اولیٌن سئوالی که قبل ازخواندن محتوای این قسمت برایم مطرح شد این بود که منظور آتشی از«شخصیٌت آن» چیست؟ منظورش شخصیت شاملوست، پس چرا «آن»؟ و یا شخصیت زبان شاملوست؟ منظورچیست؟ وشاید هم غلط چاپی باشد! بهرحال، برخلاف انتظار، این قسمت هم چنگی به دل نزد. آتشی پس ازتوضیح دو وجهه ازسوبژکتیو (Subjective) بودن شعر کهن ما—غیرواقعی بودن تمثیل/تشبیه ها و اصطلاحات عرفانی— دو باره قسمتی از«شعری که زندگی است» را به میان آورده و می نویسد «اما یکی دو نکته در یک پارگراف آن نوشته هست، که ناگزیر در تحلیل ما "تعریض طلب" است.» (ص 36).  شاملو درقسمتی از«شعری که زندگی است» می نویسد «موضوع شعر شاعر پیشین/ اززندگی نبود/ درآسمان خشک خیالش او/ جز با شراب ویار نمی کرد گفتگو./ او در خیال بود شب و روز/ در دام "گیس مضحک" معشوقه پای بند/.... اولاً، آتشی ازحمیدی شیرازی دفاع میکند که چرا این قدرمورد پرخاش شاملو قرار گرفته است. من هم دراینجا، تا اندازهای، حق را به آتشی میدهم وفکرمیکنم این پرخاش برخلاف شخصیت بارزشاملواست. البته درنظر بگیرم که شاملو، بخصوص شاملوی جوان، تحمل تعریض به نیما را نداشت. امٌا، آتشی ادامه میدهد : «کله گنده های دیگرهم تعریض های تلخ تری علیه نیما دارند، که بد بختانه دردناکترین شان ازخود شاملو است، وثابت خواهم کرد.» [تاکید ازنویسنده] . باشد، ما هم صبرمیکنیم تا «محور» پنجم «تحلیل انتقادای» آقای آتشی، که به بینیم ایشان چگونه «ثابت» خواهد کرد که «دردنکترین تعریض ها به نیما» ازطرف شاملو بوده است. دراین «محور،» تعریض اول آقای آتشی برکلمه «خیالش» و «خیال» در دوبیت بالاست. آتشی میگوید «درخیال بودن» و «اصولاً خیال ورزی» در شعر«چه عیب بزرگی است؟ آن هم برای شاعر؟ تخیٌل، اگرازاصول وعناصر تعریف شعر نبود، خواجه نصیرنمی گفت: "شعر کلامی است مخیٌل" حتی اگر خیال شاعران یاوه گو منظوراست.» (ص37). وادامه میدهد که «شعر کهن ما، ازدوعنصر بسیارمهم محروم است، خیال ووصف، یعنی دو خصلتی که نه تنها به شعرفضا وجانمایۀ هنری وزیبایی می بخشد، بلکه از ویژگی های شعر واقعی امروزهم هستند.» (ص37).  اگرشعرکهن ما ازعنصر تخیل محروم بود پس چگونه خواجه نصیرشعررا کلامی مخیٌل تعریف میکند!؟ بعلاوه، هرخواننده متوسطی، مثل من، هم میداند که تعریض شاملو دراین دو بیت «تخیٌل» خلاق شاعرانه نیست، بلکه "خیال بافی" یا "سابژکتویسم" شاعران کهن سرا وهمان «اوهام و تخیل انتزاعی» است که آتشی، درهمین بخش، ازآنها صحبت میکند. این خط کشی دقیقاً همان خط کشی نیما با «سوبژکتیویسم» شعرکهن ماست (رجوع کنید به: محمد حقوقی، شعرزمان ما، نیمایوشیج، شماره 5)7. بعلاوه، مگرشاملو تخیٌل شاعرانه را انکارمیکند که آقای آتشی چنین برآشفته شده و اورا سزاوار تعریض میداند؟ شاملو در بررسی اشعارعامیانه تاکید میکند که «یک عامل اصلی شعر خیال است وتخیٌل در این شعرها محشراست.» (حریری، ص 85). حال ایشان چگونه ازاین دو کلمه "خیال" استنباط «تعریض به تخیل خلاق» شاعرانه میکنند، اگرنگویم عیب جویی است، پس جای سئوال است؛ به خصوص اگردو موضوع دیگری را هم در نظر بگیریم. اولا، تمام «شعری که زندگی است» برمحورزندگی عملی مردم دورمیزند و میگوید «شعر شاعر پیشین» از زندگی واقعی مردم نبود، خیال بافی بود. ثانیاً، اشعار خود شاملو تبلورونمونه برجسته ای ازتخیل خلاق است، چگونه ممکن است، چنین کسی تخیٌل خلاق را به سخره گیرد. آتشی عزیز، به دنبال سفارش شما، با دقت شعر«تا شکوفۀ سرخ یک پیراهن» شاملورا برای جندمین بار خواندم، وسئوال میکنم شاعری که، به قول خودتان، با تخیل خلاق خود «ذهن را به زوایای ومرایای دور زندگی می برند وراضی برمی گردانند»، ممکن است تخیل خلاق را به سخره گیرد؟ آیا برداشت شما از دو کلمه «خیال» شعر ایشان اشتباه نیست؟                              درادامه سخن، آتشی دوباره به «تعریف» شاملو ازشعربرمیگردد ومی نویسد: «نکته دیگردرمورد تناقض "تعریف شعر" از ایشان، با شعر و مدعای شعری اش عبارت "بدون استعانت منطق" است... در چنین رویکردی است که شعر هم "منطق شعر" یعنی منطق ویژه و پنهانی خود را پیدا میکند... واین نافی تعریف اوازشعراست، که لُب نظٌریه اش عبارت "بدون استعانت" منطق است...وآنگهی "شعری که زندگی است"، در تمام بند ها و آحاد ساختارشعر تابع منطق صوری وروشن است» (ص 43). آقای ع پاشایی در «گزینه» های شعر وشاعری، بیش از چهل (40) نقل وقول ازشاملو جمع آوری کرده که یکی از آنها همین گزینه ای است که آقای آتشی آنرا به عنوان «تعریف» شعر و «نظریه» شاملو جامیزند. ایلیا دیانوش در«گزین گونه ها وناگفته های احمد شاملو،» بیش ازهشتاد (80) گزین گویه ازشاملو، دررابطه بامعنای شعر، جمع آوری کرده که گزینه انتخابی آقای آتشی یکی از آنهاست. در همان مصاحبه باحریری، شاملو «تعاریف درخشانی» [تاکید ازنویسنده] را از کافکا در مورد شعربازگو میکند: مثلاً، «شعرسفری است به قصد کشف حقیقت. و رازی برترازحقیقت وجود ندارد.» «لذت پیچیده ای که ازموسیقی حاصل میشود لذت خطرناکی است اما شعر می کوشد پیچیدگی لذت را ازبین ببرد وآنرا به سطح هشیاری برساند وانسانی کند» (ص 133). پس با منطق آقای آتشی، اگر اینها «تعریف درخشان» شعر هستند،  چرا شاملو «تعریف» خودش را ازشعر میدهد ویا میگوید شعر قابل تعریف نیست؟ آیا شاملو دچارپریشان فکری است؟ نه جناب آتشی، شاملو دهها سنجه، گاهی متضاد، برای شناخت "شعر" از "نه-شعر" میگوید ومی نویسد، زیرا شعربرایش پدیده ترکیبی، پیچیده، وچند بُعدی است، بنابرین، قابل تعریف نیست. بعلاوه، وقتی شاملو میگوید «بدون استعانت منطق»، منظورش منطق استدلالی است و نه منطق شعر، وگرنه شاملو بیش ازهرکسی، به گواه نوشته و گفته هایش، ازمنطق شعری صحبت میکند. به نمونه هایی اشاره میکنم: «شعر فقط به منطق شاعرانه خود استواراست دربافتی ازکلام»؛ «شعر خالص تنها پس از جنگ اول بود که شناخته شد...از ادبیات دورشد، منطق خودرا به منطق موسیقی ورقص وبعدها نقاشی نزدیک کرد تا آنجا که یکسره در طرازآنها قرارگرفت» (دیانوش، ص181-179)؛ «امروزبخش عمده مشتاقان شعرمیدانند که وجه اختلاف شعرازادبیات "تنها وتنها" منطق شاعرانه است نه لزوماً عروض وقافیه وصنعت کلامی» (حریری، ص46)؛ «برای شاعران کهن، [شعر] مقوله خاصی نبوده،... هرچه را در وزن عروضی بیان میشده شعرمی شناختند که درغالب موارد هیچ چیز از آنچه ما امروز"احساس شاعرانه" می خوانیم یا به "منطق شعری" تعبیرمیکنیم درآن وجود نداشت.» (حریری، ص37). آیا این نقل وقول ها کافی نیست که شاملو هم به «منطق هنری و ازجمله شعر» باوردارد؟ 

          سرانجام، آتشی درانتهای این «محورانتقادی،» خود، اضافه می کند: «شاملو همیشه ودر تمام اشعارش رمانتیست است،...چون می دانیم که شاملو به تمامی یک شاعر"آرمان گرا" است، ومی دانیم که آرمان گرایی...مستقیماً ریشه دررمانتسیسم دارد. رویکرد شاملو به ستیزدائم بین، خیروشر و"بد و خوب" و "خدمتکار" و "خائن" وقهرمان ستایی او...ازعین ویژگی رویکرد شاملو به انسان (انسان خاص) سرچشمه می گیرد، تا حدی که "توده" ها درمصاحبه اش با حریری، یا حتی گاهی درشعرها، تا مرزاستهزاء ازجرگه مخاطبانش طرد میکند. او برای توده های مردم ارجی قایل نیست...چون آن گفته ها دردسترس خوانندگان است، من به نقل آن نمی پردازم.» [تاکیدات ازنویسنده] (ص 44). آیا شاملو«همیشه ودرتمام اشعارش» رمانتیست و آرمانگراست؟ آیا اشعارشاملو انعکاس «ستیز دائم بین بد وخوب» و«قهرمان ستایی» است؟ آیا شاملو درگفته ها واشعارش تا مرز«استهزای» توده ها پیش رفته و آنهارا از«جرگه مخاطبانش طرد» میکند؟ و یا اینکه آتشی عزیزآزردگی دیگری از شاملو دارد؛ واین آزردگی را در قالب «تحلیل انتقادی» جبران میکند؟ کلمه «انتقاد» ازریشه  "نقد " است که درقدیم صٌرافان برای جدا کردن «سیم و زر»،  به کار می بردند.  آتشی تلاش نمیکند که «سیم و زر»  اشعارو گفتارشاملورا ازهم تمیز دهد. او احتیاط  ذهنیت یک منتقد منصف را از خود نشان نمی دهد. شاملو را متهم به «کلی گویی» کرده ولی خود بیش ازشاملو مرتکب کلی گویی میشود. آیا «همیشه» و «تمام اشعار» شاملو بازتاب آرمانگرایی است؟ خیر! آیا شاملو اشعارآرمان گراهم سروده است؟ فراوان! آیا شاملو«همیشه» ودر«تمام اشعارش» رمانتیک است؟ خیر! آیا شاملو اشعار رمانتیک هم دارد؟ بلی! آیا رویکرد شاملو همیشه «انسان خاص» است وتوده ها را تا «مرزاستهزاء ازجرگه مخاطبانش طرد میکند؟» من هرگز چنین برداشتی ازاشعار او نکرده ام. اجازه دهید کمی در مورد اینها صحبت کنیم. شاملو بارها درنوشتار وگفتارش تأکید میکند که آرمان هنرتعالی انسان است. در همان مصاحبه با حریری میگوید: «آرمان هنر اگر جغجغه رنگین به دست کودک گرسنه دادن یا رخنه دیوار خرابه نشینان رابه پرده تزیینی پوشاندن یا به جهل وخرافه دامن زدن نباشد، عروج انسان است. طبعاً کسانی که جوامع بشری را زبون وخرافه پرست می خواهند تا گاو شیرده باقی بماند آرمانخواهی را "جهت گیری سیاسی"  وانمود میکنند وهنر آرمانخواه را "هنر آلوه به سیاست  می خوانند...» در مصاحبه با فرج کوهی میگوید: «کوششی هم که میکنند تا شعر از آرمانگرائی منحرف شود می بینیم...آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست. و آنان که خلاف این را تبلیغ میکنند بهتراست ابتداء ثابت کنند که پشت شعار مضحک شان شیله و پیله ای پنهان نکرده اند.» (مجابی1، ص718).8  چه کسی، ویا کسانی، درزندگی خود آرمانگرا نیستند. آرمانگرایی انگیزه وموتورتغییروضع موجود وحرکت انسان در زندگی فردی واجتماعی است. وقتی شاملو شعررا به « یکسره خود زندگی» تعبیرمیکند؛ درنتیجه شعرمحمل آرمانهای زندگی نیز می شود. تلاش برای آزادی انسانها، عدالت اجتماعی، واحترام به حقوق انسان ها، که دغدغه اصلی اشعار و گفتار شاملوست، آرمان گرایی است. بعلاوه، شما چگونه اشعاری چون: «دراین بن بست،» «صبح،» «عاشقانه،» «مرثیه،» «بچه های اعماق،» و...دهها شعر دیگری از شاملو را که محتوای «رئال- سمبلیکی» دارند، در ردیف اشعار رمانتیک میگذارید؟ اضافه میکنم، کدام شاعرخوب نیمایی را سراغ دارید که اشعار رومانتیک نه سروده باشد؟ آقای آتشی عزیز، به قول خودتان «رمانیتسم واقعی در ایران با افسانه نیما شروع میشود» و به گمان خودتان «بیشترین تاثیر را روی شعر معاصر گذاشته، حتا روی شاملو و روی دیگران. چون شاعر با چشم خودش و با حس خودش با طبیعت تماس بر قرار میکند...» (مجابی2، ص 170).9 وباز به قول خودتان شاملو «زبانی را گزین کرد که جز مضامین فکر بزرگ فکراعتلای انسانی را نمی توانست بپذیرد. یعنی شاملو اگر هم می خواست نمی توانست شعر آبکی بگوید.» (مجابی2، ص 171).  چگونه است که بین دونوشته وگفته شما بین سالهای 1380 و1382، اینگونه شکاف دیده میشود؟ بعلاوه، برای نمونه، دراولیٌن مجموعه شعرهای خودتان، «آهنگ دیگر،» شعرهای درخشانی چون «خنجرها، بوسه ها، پیمان ها»، «آهنگ دیگر»، «خاکستری» هم وجود دارد و اشعار به اصطلاح رمانتیکی چون «چراغ»، «جام من»، و «لب به شگفت» نیز فراوان است (به نقدهای دکتر براهنی وعبدالمحمد آیتی رجوع شود. 10 ازمنظر روانشناسی اجتماعی (Social psychology)، محدودیت فضای اجتماعی و دلتنگی ازروابط تنگ انسان است که موجب پیدایش دید رمانتیک اجتماعی ویا فردی میشود، وهمۀ ما، به ناگزیر، چنین احساساتی را درخود پرورانده ایم. و بالاخره، آیا رویکرد شاملو «همیشه» به انسان خاصی است و«توده ها راتا مرزاستهزاء ازخود دور میکند»؟ آتشی عزیز، سرزنش «جهل وغفلت زدگی توده ها» را با توده های مردم اشتباه میگیرید. انقلاب بهمن1357 این حقیقت را ثابت کرد که مشگل اصلی ما فرهنگی است.11 شاملو ازجهل توده ها مینالد ومیگوید : «تا هنگامی که انسان تسلیم این وهن عظیم میشود که گوساله واربرای بردگیش به طیب خاطر به مسلخ میرود، همه دلهره ها ونومیدی ها یک بار دیگراز نو آغازمیشود.» (حریری، ص 105). در مقابل سئوال حریری که: «شما در جایی فرموده اید که هنر همیشه با مردم بوده است ودر جای دیگر هم فرموده اید لزومی ندارد همه مردم شعررابفهمند،» جواب میدهد: «فکرنمیکنم دراین تناقضی وجود داشته باشد. هنر ناگزیر با مردم است چون به هر نیتی که به وجود بیاید مخاطبش مردم اند. ولی مردم لایه های متفاوتی دارند... یک شعر چطورمی تواند مورد پسند «همه مردم قرارگیرد.» (ص 127). واضافه میکند که «محصول فعالیتهای چنین مردی [نیما] به ناچارنمی تواند... برد تودهای داشته باشد. چرا که توده مستقیماً نمی تواند چنین هنرمندی را جذب کند. اثری که او میکذارد بر"فرهنگ هنری" جامعه است» (ص126). «عامه مردم عادتاً شعررا جزبه صورت منظوم آن نمی پسندند. اما درشعرخود بیش ازخواص، آنچه ما درسالها به "منطق شاعرانه" تعبیرکرده ایم، تکیه میکنند.» (ص 83). شاملو، دراین جملات، صادقانه برداشت خودرا ازفرهنگ توده بیان میکند. چه دوست داشته ویا نداشته باشیم، این یک حقیقت جامعه شناختی ماست که درنتیجه قرن ها عقب ماندگی فرهنگی، توده مردم شعر نو، حتا شعر کهن را نیز، درک نمی کنند، بلکه "نظم" را ترجیح میدهند. حافظ خوانهای ما واقعاً چقدرحافظ را درک میکنند؟ اصولاً، درک تحلیلی شعر به مطالعه وزمینه قبلی ودانش هنری احتیاج دارد وتا اندازه ای تخصصی شده است؛ چرا نباید این را قبول کرد؟ شاید شاملو تنها شاعر نو پردازی باشد که اشعارش، به نسبت، بیش ازدیگر نو پردازان، در بین توده ها ی تحصیل کرده، مقبولیت یافته است. اینها تحقیر توده های مردم نیست، عین واقعیت های جامعه شناختی ماست. وآنگهی، منصفانه نیست کسی را که عمری برای جمع آوری فرهنگ توده ها (کتاب کوچه)، ازجان مایه گذاشته است، به «استهزاء کننده» توده های مردم متهم کنیم؟

 

 

       4.  درچهارمین «محورتحلیل انتقادی» خود، که عنوانش «انسان وعشق» دراشعارشاملو است، آتشی تلاش میکند مفهوم انسان درآثارشاملو را به «نخبگان» تقلیل داده و عشق را به «یکی از ارکان سازندۀ شخصیت روحی- سیاسی» شاملو تبدیل کند.  دنباله بحث «محور» قبلی خود را ادامه داده که اولاً، «شاملو تودۀ عام (مردم معمولی) راازجرگه مخاطبانش طرد میکند؛ یا اینگونه استدلال میکند که شعر[من] از طریق فرهیختگان شعر شناس باید به گوش مردم برسد، تا بتواند آنهارا برانگیزد.» و به  دنبال این نقل وقول دو پرسش به میان می آورد: «مگر شاملو چه پیام گستردۀ راهگشایی دارد که از طریق "واسطه های فرهیخته " به گوش مردم به رسد؟  درحالیکه می دانیم شعر شاملو، شعری کلی گو است، با محتوای محدود که حول خیر وشرو... درنهایت ستمگرو ستم دیده دورمی زند و...ارتباطی با روند فقر و درماندگی مادی و روحی "مردم" به مفهوم "توده"  ندارد» (ص45). برای اثبات نظریه خود «سرود مردی که تنها به راه می رود » را مثال میزند. پس ازبازنویسی شعر، به کلمات «خوب» و «بد» در ابیات «ومردی که ازخوب سخن می گفت، درحصاربد به زنجیر بسته شد چرا که خوب فریبی بیش نبود، وبد بی حجاب به کوچه نمی شد،»  اعتراض میکند که «بازهم شاملو به صورتی کلی (درحد ذهنی گری) [ذهن گرایی؟] به بد وخوب مطلق سرو کاردارد.» (ص48). وبرمبنای این «کلی گویی،» دو باره شاملو را «آرمان گرا» خوانده و «آرمان گرایی» اورا با «ابرمرد» نیچه مقایسه کرده و دو صفحه یی هم  درمورد نیچه صحبت میکند ونتیجه میگیرد که «آرمان گرایی وقهرمان ستایی شاملو، با وجود موجٌه بودن بعضی وجوه سیاسی آن، نوعی آرمان گرایی "اندیشه نشده" بود ... که نادرستی آن درمدت کوتاهی ثابت شد» (ص، 50). و درادامه مطلب، ازجامعه شناسی انقلاب و تحولات اجتماعی (Social Movements) صحبت میکند که درحوزه کارشناسی ایشان نبوده واعتبارجامعه شناختی ندارد.12 سپس از زنده یاد محمد مختاری کمک میگیرد که شاملو «عشق به انسان را درعرصه مبارزه سیاسی دریافته است.» ولی وقتی به تحلیل مقطعی مختاری «که چرا وچگونه چنین میشود،» میرسد، مخالفت کرده ومیگوید «درواقع مختاری ... درهیچ موردی به نقد محکم این شیوه های مقطعی نمیرود.» (ص، 54). و اضافه میکند که برداشت های مختاری ازمفاهیم مختلف انسان درچهاردوره اشعارشاملو درست نیست زیرا که «بیش ازآن که در نقد و نظرشعری بگنجد، وجهه سیاسی وهم آوایی شخصی با آن بزرگوار را القاء میکند» (ص، 56). وسرانجام، دو باره زبان ارکائیک را به میان آورده و میگوید مختاری از پرداختن به زبان ارکائیک شاملو طفره میرود که: «طبعاً به دور از زبانی است که همان توده ها با آن محاوره میکنند.» و با لحن توهین کننده ای  اضافه میکند: «که شاملو در اغلب افاداتش از زبان،  در پاسخ مصاحبه کننده که از شسته – رفته بودن زبانش حرف میزند، صریحاً آن ها [توده ها] را لایق و شایسته،  یا توانا به درک "فرمان" های فرمانده – شاعر یا قهرمان – ندانسته و واقعاً به تمسخر کشیده است» (ص،61). اجازه دهید نقطه نظرهای بالا را بیشتر بشکافیم.                  آیا شعر«سرود مردی که تنها به راه می رود ،» وکلاً شعرشاملو، «کلی گویی» با محتوایی محدود است؟ اگرفضا سازی برای تجسم و انتقال عواطف و اندیشه را معیار قرار دهیم، یقیناً چنین نیست. درهمین شعر، شاملو موفق است با استفاده ازتصویر سازی، شگرد هنری ایجاز، و نوعی طنز فضای تیره و سیاه و مایوس کننده ای ایجاد کند که به قول خانم دکتر پروین سلاجقه «شکایت از دوست ودنیا، گله از نامردی ها و نامرادی ها، که بدون تردید درارتباط مستقیم با اوضاع وشرایط اجتماعی است،»13 را نشان میدهد. مگرکاربرد چند صفت کلی و اسم معنی درشعرمعیار«کلی گویی» است؟ درهمین شعر، کلمات «خوب» و «بد» کارکرد (function) خود را در فضا سازی کاملاً انجام می دهند. وانگهی اگرکاربرد چند صفت کلی واسم معنی سنجه «کلی گوئی» درشعر باشد باید خیلی از اشعار خود آتشی را هم کلی گوئی خواند. برای نمونه چند بیتی از«خلیج وخزر» را، که ازشعرهای خوب آتشی است، مثال میزنم: «آری/ ازقهرمان تا قربانی/ همیشه فاصله کوتاه است/ همیشه فاصله مخدوش/ هردو همیشه، امکان دارد/ درجای هم قراربگیرند:/ سرداریا سرِ دار-/ این چند وچون ها بیهوده است/ باید یکی تو باشد/ تا دیگری تو نباشد/ باید یکی شهید باشد/ تا دیگری یزید/.» کلمات «قهرمان،» «قربانی،» «شهید،» «یزید،» «تو،» «دیگری،» همه می توانند مصداق های متعددی ،حتا متضاد، برای افراد واقشاراچتماعی داشته باشند وکلی هستند. بعلاوه، مگرمحدود بودن وعدم تنوع درمحتوای شعر دلیل برضعف شعراست؟ دراین مورد نظر آقای محمد حقوقی کاملاً در مقابل آتشی است. ایشان به درستی مینویسد: «چون هر شاعرکیفیات روحی وحالات ذهنی ویژه دارد که درنتیجه مراحل رشد فکری وعاطفی وتربیت خانوادگی واجتماعی اوست، همیشه یک رگۀ اصلی درتمام آثارش جلوه خواهد کرد. چنین است که درآثاری از این دست، به دنبال "تنوع" نمی توان گشت. زیرا این "تنوع" صرفاً به علت عدم جهان بینی یکدست ومجرب شاعران سازنده (= ناظمان) معنی می یابد... اما شاعری که به مرحله خلق شعر (به معنای راستین) رسیده است، همچون حافظ، همیشه و حتی درناخودآگاهانه ترین حالات، رگۀ اصلی فکری اش پابرجاست... وناگزیر شعر او نیز خالی از"تنوع" احساس می شود»14 (ص10). آیا "انسان" دراشعار شاملو«نخبگان» هستند و او«توده های» مردم را تا «مرزاستهزاء» پیش میبرد؟ دکتر پروین سلاجقه تحلیل کارشناسانه یی ازاشعار شاملو ارائه داده، که برخلاف برداشتهای آقای آتشی، تکامل اندیشه و پویایی هنری اورا منصفانه ارزیابی میکند.  ایشان می نویسد «انسان وسر نوشت او، مهمترین دغدغه شعر شاملوست، که دومحوراصلی دیگر، یعنی "عشق وآزادی" نیز در پیوند با آن، به اهمیت خود دست یافته اند. هر چند توجه به "انسان" یکی از ویژگی های اصلی شعر معاصراست اما در اشعار شاملو، اصلی ترین ویژگی محسوب میشود ... به طور کلی می توان گفت، توجه به انسان وپرداختن به درد های مشترک او، نخستین پیمان شاعری شاملو با شعر است...وتا پایان، به این پیمان وفادار می ماند...هر چند در مواردی گله و شکایت خودرا از نا آگاهی و غفلت انسان بیان می دارد، اما به طور کلی، شعر خود را به آیینه ای برای انعکاس رنج و محرومیت او تبدیل کرده است.» (سلاجقه، ص 114، تاکید ازنویسنده).  آقای آتشی فقط «گله وشکایت» شاملو را ازمردم  دیده وبزرگ میکند وعصبانیت اورا، که نتیجه دلسوزی اوست، به «استهزاء» توده ها تعبیر میکند.15  خانم سلاجقه ادامه میدهد که «یکی ازویژگی های منحصر به فرد شعر شاملو ... سهیم کردن "من راوی" در سرنوشت کلی "انسان" است وگسترش دامنه عاطفی شعر به وسیله این تکنیک ماهرانه؛ به نحوی که در فرایند گسترش دامنۀ معانی شعر، "من فردی" درشعر او به "من فراگیر" یا "فرامن جمعی" تبد یل میشود و بدین وسیله ، شعر درهاله ای ازمعانی نمادین وژرف قرارمی گیرد. ازطرفی، "من فراگیر" درشعر شاملو به طور معمول محورهای "زمان ومکانی" حضورخویش را درمی نوردد و به حضور در زمان ومکان فراگیر...ودرنهایت به نوعی من اسطوره ای تبدیل میشود.» (ص 115-114). دکترسلاجقه مفهوم انسان رادرکلیت وصیرورت شعر شاملو تاویل میکند درحالیکه آقای آتشی مصاحبه حریری با شاملو ویا چند شعرآغازین اورا مبنای کتاب خود قرارداده و "من فراگیر" شعرهای اورا به «منیٌت» شاملو تعبیر کرده واورا به ستایش نخبگان متهم میکند.  دکترسلاجقه درادامه می نویسد «نکتۀ دیگری که در شعر شاملو در پیوند با مقوله انسان بسیاراهمیت دارد، توجه به "قدرت انسان" درهستی و توان تغییر سرنوشت او به دست خود اوست که دربسیاری موارد اورا به درجه ای "خداگونه" می رساند. "من بی نوا بنده گکی سربراه نبودم/ وراه بهشت ومینوی من/ بزرو طوع و خاک ساری نبود/ مرا دیگر خدائی می بایست/ شایسته ی آفرینه ئی/ که نواله ناگزیررا/ گردن کج نمی کند/ وخدائی دیگر گونه آفریدم...» (ص، 115). آقای آتشی، متاسفانه، چنین تصویرخدا گونه ازانسان را در شعر شاملو به «قهرمان سازی» و «قهرمان ستائی» تعبیر میکند. آیا چنین برداشت "خداگونه یی" ازانسان درشعرشاملو با برداشت آقای آتشی که می نویسد شاملو «توده مردم را تا مرزاستهزاء» پیش میبرد، همخوانی دارد؟          امٌا در مورد عشق، در تعبیر آتشی «عشقی که شاملو را جذبه خود گرفتار میکند ازقماش عشق هایی نیست که مردم معمولی با آن سرو کار دارند (یا حتی روشنفکران) ...وشاملو حتی درعاشقانه ترین شعرهایش و زیر چترمعشوق، پای از آن سیکل کذایی [عشق، انسان، شعر و قهرمان] بیرون نمیگذارد.» (ص 62). آتشی برای اثبات برداشت خویش، ازکتاب «ضیافت» دکترمحمود صناعی استمداد میکند. از روانکاوی فروید و«پس روی رضایت ها و نا رضایتی ها» به «بایگانی نا خود آگاه ما  که در خواب و رؤیا تجلٌی می یابد،»  صحبت میکند.  دو صفحه یی هم راجع به «اشتراک نظرخردمندان یونان وایران در مورد عشق» می نویسد. نهایتاً، به روانکاوی شاملو وشعرهای او میرسد «که شعر شاملو، یا درواقع جان ستم ستیزشاملو، نه ازمنظری گشاده وسرشارازتنوٌع – مثل نیما – بلکه از پنجره ای روبه روی میدانی کوچک ازنبرد ظلمت با روشنایی به خروش مبارزه تبدیل میشود. اومردم پائین رانمی بیند... به همین سبب است که شعر اورا نخبگان فرادست بردست می برند.» (ص 67). راجع به «منظری گشاده وسرشار  ازتنوع» درشعرصحبت شد و آنرا تکرار نمیکنم؛ ولی نقل و قول فوق، برای من خواننده این سئوال را مطرح میکند، وقتی شعرشاملو از«پنجرۀ میدانی کوچک،» نبرد ظلمت و روشنایی را می نگرد، آیا شعر آتشی از«دروازه میدانی بزرگ» چنین نبردی را به تماشا می نشیند؟ یا وقتی آقای آتشی می نویسد «نخبگان فرادست شعرشاملو را بردست میبرند،» به این معنی است که «توده های» مردم، شعرهای ایشان را حفظ کرده و درکوچه وبازار دکلمه میکنند؟ باز ایشان اضافه میکند: «...که نه عشق هرگز دراو [شاملو] به صورت "طبیعی" وامروزین بروزمی کند تا  بیدارکننده راز و رمزهای نا گفته زیبایی ولازمه شعر مدرن باشد. نه شعراو دریچه ای به راز ورمزها وسیالیت ذهن وکشف قلمروهایی پرتنوع ودیگر گونه می گشاید...» (ص 69-68) [تاکید از نویسنده]. ازمختاری برای اثبات تعبیرهای خود نقل وقول میکند. ولی وقتی تفسیرهای آن زنده یاد را با برداشتهای خود درتضاد می بیند، نظرات مختاری را نتیجه «احترام او به شاملو» قلمداد کرده ویا میگوید هر دو «نوعی خویشاوندی قهرمان ستایانه» دارند «امتیازی که درمختاری بیشتر بوده (خودش قهرمان بوده) وشاملو فقط شعرش را بدون رعایت اصول نظم اندیشگی، صرف آن کرده است.» (ص 69). و سر انجام درانتهای این «محور» اضافه میکند «بیش از این جسارت نمی ورزم (هرچند جسارتم فقط نقل وقول گفته های خود آن بزرگواراست) اما به شما خوانندگان هوشمند توصیه میکنم که این بیانات "فروتنانه" را با همان رباعی نیما مقایسه کنید، و "منیت" های ....را، وهمین.» (ص 74). وسپس«محور» پنجم «تحلیل انتقادی»  خودرا درمورد «تعریض شاملو» به نیما آغاز میکند.

 

 

 قبل ازآنکه صحبت های این «محور» را به پایان رسانم، توضیح مختصری را درمورد «عشق» درشعر شاملو و«زبان ارکائیک» او لازم میدانم. دو نوع عشق درشعرشاملو میتوان تشخیص داد: عشق به «انسان» بطور کلٌی و عشق شخصی، که برخلاف برداشت آقای آتشی، زیباترین های او دردومٌی است. دکترسلاجقه بررسی جامعی از«عاشقانه» های احمد شاملو درفصل ششم کتابش دارد، که اساساً با برداشت  آتشی، «که دراشعار شاملو، عشق هرگز...به صورت طبیعی وامروزین» نیست، مغایراست. «افق روشن،» اولین شعرشاملوست که درسال 1334 سردوه شده وشاعر با استفاده ازضمیر "ما" ...«روزی ما دوباره کبوترهایمان را پیدا خواهیم کرد/ ومهربانی دست زیبایی را خواهد گرفت،» نوع  "عشق به انسان" را بیان میکند، البته اگر آقای آتشی ایراد نه گیرد که «مهربانی» و «زیبایی» کلی گویی است. مهمترین عاشقانه های شاملو از«هوای تازه» شروع میشود. دکترسلاجقه می نویسد: «درشعر "برای شما که عشق تان زندگی ست" بطورآشکار "زنان" مورد خطاب قرار میگیرند...در شعر"نگاه کن،" عشق، به طورپیوسته، بین عشق عام وشخصی در نوسان است ودر پایان شعر به سوی عشق شخصی پرواز میگیرد "به تو گفتم: گنجشک کوچک من باش/ تا دربهار تو من درختی پرشکوفه شوم./ وبرف آب شد شکوفه رقصید آفتاب درآمد." "عشق عمومی"  شعری است که برخلاف نامش، سویه های عشق "شخصی" درآن بیشتراست، "اشک رازی ست/ لب خند رازی ست/عشق رازیست/ اشک آن شب لب خند عشق ام بود." و...». دکتر سلاجقه، با مهارت بی نظیروکارشناسانۀ خود، عاشقانه های شاملو را درمحورزبان، تصویر، عاطفه، موسیقی، محتوا، و ... تجزیه و تحلیل کرده و خواننده را به زوایای نا شناخته اشعار شاملو هدایت میکند که  انتظارش را از آقای آتشی داشتیم.  دکترسلاجقه، پس از تحلیل وتفسیرو تأویل های خود، چنین می نویسد: «درشعر"آیدا درآینه" حیثیت معشوق زمینی، به چنان درجه ای از تمامیت و کمال رسیده که بر آن است از مرزهای زمینی فراتر رود ودر جایگاهی والا وآسمانی مکان اختیار کند. این شعر دردیوان شاملو، حماسه عشق است؛ عشقی چنان سربلند که سویه های مادی خود را در نوردیده و به "پیروزی" آدمی تبدیل شده است تا به کمک آن بتواند "به جنگ تقدیر" بشتابد؛ عشقی چنان شورانگیز، که نوشیدن از چشمه های آن، ماهیت پدیده هارا تغییر میدهد و"سرنوشت آدمی" را هدایت میکند.» (سلاجقه، ص 434). درپایان این قسمت، لازم میدانم چند کلمه ای هم درمورد زبان شاملو اضافه کنم. کمی دقت وانصاف نشان میدهد که با توجه به مضمون وحالت عاطفی-احساسی شعر، زبان شاملو بین زبان عامیانه (مثل شعرپریا)، و زبان روزانه (مثل شعر"برسرمای درون") وارکائیک (اغلب شعرهای حماسی، مثل مرگ ناصری) ویا آمیزه ای ازآنها (مثل غزل آخرین انزوا) در نوسان است. انتخاب کلمات و نحوساختاری آنها درشعر شاملو نه تنها برای ایجاد موسیقی درونی شعرها بلکه برای بازتاب بارعاطفی شعرنیز هست. او استادانه ازعهده این کار برآمده است. به قول آقای حقوقی «شعر شاملو تألیفی از زنده ترین کلمات است... شاملو یکی ازمعدود شاعرانی است که با مهارت هر چه تمامتر و با تصنعی کمتر» (حقوقی ص 22) این سه زبان (کلمات) را «تألیف» ویا به قول دکترمجابی «مهار» میکند. اگر بحث شعرشناسان قدیم را مبنای کار قراردهیم شاملو اشعار«سهل وممتنع» فراوان دارد. توصیف ها وترکیب کلمات هم، مصداق خوبی از«انیس مختار» هستند، یعنی کلمات همدیگرجذب میکنند. به این ترکیبات نگاه کنیم: «کاشفان چشمه»، «شعبده بازان لبخند»، «شلوارابلق وشولای سبزش»، «دلقک دیلاق» و... ازمنظرموسیقی درونی وهمآهنگی فرم ومصداق، برای نمونه این سه بیت ازشعرعاشقانه، ازترانه های کوچک غربت را، دقت کنیم.  «هزار آفتاب خندان درخرام توست/هزار ستاره گریان در تمنٌای من/ عشق را ای کاش زبان سخن بود.» اولاً، در این پاره شعرتقابل کلمات «خندان وگریان»، «من وتو»، «آفتاب و ستاره» و «خرام وتمنا» موجب زیبایی و موسیقی درونی شده است. «خرام» کلمه ارکائیک است وامروزه به جای آن ازکلمه «ناز» استفاده میشود. امٌا دراینجا، استفاده ازآن همراه کلمۀ «خندان»، به خاطرتکرارحرف «خ»، موسیقی درونی را قوی ترکرده است. لحظه ای فکرکردم که اگر شاملو بجای کلمه «آفتاب» از«خورشید» استفاده می کرد به خاطرتکرارسه باره حرف «خ» درخورشید، خندان، وخرام، موسیقی درونی قوی ترمیشد. ولی با کمی دقت متوجه شدم که چنین نیست. تکرارمصوٌت «آ» در«آفتاب، خندان، وخرام» موجب فرح بخشی  کلمات وانبساط خاطرازسوی یارشده، که  بیشتر مورد نظر شاعر است. همچنین بیت «عشق را ای کاش زبان سخن بود» ازیک طرف خاموشی عاشق را بیان میکند وازطرف دیگر قاصربودن زبان را در بیان عشق. خانم دکترسلاجقه هم تعبیروتفسیرجالبی ومبسوطی ازاین شعرعاشقانه شاملو دارد که خواندنی است.  

 

5. پنجمین «محور» تحلیل انتقادی آقای آتشی مربوط میشود به «تعریض شاملو به نیما.» بازهم برای من خواننده روشن نیست، به فرض اینکه احمد شاملو به نیما "تعریض" میکند، که چنین نیست، برپایه چه منطقی «تعریض شاملو به نیما،» باید مبنای «تحلیل انتقادی» قرارگیرد؟ آتشی در«محور» سوم خود نوشته بود که: «کله گنده های دیگرهم تعریض های تلخ تری علیه نیما دارند، که بد بختانه دردناکترین شان ازخود شاملو است، وثابت خواهم کرد.» اجازه دهید «تعریض» شاملو به نیما را در«تحلیل انتقادی» آتشی به خوانیم. تمام «اثبات» ادعای جناب آتشی، مبتنی بردو نقل وقول ازشاملوست که درمورد رابطه روشنفکرن وتوده های مردم است. آتشی می نویسد: «شاملو در یک مصاحبه با حریری میگوید: نیما دست کم بیست سال تمام کنج خانه اش نشست وبرای "خود" -[تاکید از من است- م- آ] کار کرد بی آنکه بتواند آثارش را با جامعه در میان به گذارد.» و ادامه میدهد «جناب شاملو درهمین مصاحبه تاکید می کند که "ازمجله موسیقی که اولین اشعار نیما در آن چاپ می شد چشم می پوشم، زیرا من سالهای بعد که گذارم به مدرسه عالی موسیقی افتاد، دوره هایش را دست نخورده وروی هم انباشته دیدم. گویا این مجله را چاپ کردند که پخش نکنند." (یعنی شعر نیما اصلاً خوانده نمی شد.)» (ص 74). و نقل و قول دوم ایشان این است « "نیما با شعرش درسال25-24 شمسی درست به صورت ستاره کوره ای درآمده بود که ازکهکشان خودش گریخته باشد ..."» (ص77). [عبارات «...»  نقل وقول نویسنده ازکتاب آتشی است و "..." نقل وقول آتشی ازشاملوست] . به دنبال نقل وقول اول، فهرست آثار نیما را بین سالهای 1301 تا 1320 نوشته و نتیجه گیری میکند که «پس چگونه "بیست سال در خانه اش نشسته" و "برای خودش شعرنوشته است؟... مشگل استاد عزیزمان این است که در گفته های خود، یا نوشته های [هایش!] اغلب دچار تناقض گویی میشود. مثلاً در دنباله همان فصل از مصاحبه، حکمی بسیارغیرعادلانه صادر می کند که: "طی این بیست سال، نیما ناگزیر- چرا باگزیر؟ - درخطی پیش رفت که جامعه در مسیرمخالف رانده میشد [!!] ودرنتیجه نیما عملاً با هرقدمی که درطریق اعتلای زبان وقالب شعری خود برمی داشت، دوقدم ازخوانندگان احتمالی خود- چرا احتمالی؟!- شعرش دورترمی افتاد." یعنی بی انصافی محض اوبه تعبیری ناچیز شمردن نیما» (ص 76). اولاً، ومتاسفانه، نقل وقول های آقای آتشی مستقیم نیست واغلب «نقل به مضمون» است. بعلاوه نه صفحات نقل وقول ها ذکر شده ونه منبع نقل وقول ها مشخص شده است. نویسنده این مقاله، چاپ سوم «گفت وشنودی با احمد شاملو» به کوشش ناصرحریری، که تحت عنوان «دربارۀ هنر و ادبیات» بوسیله نشرآویشن ودرتابستان سال 1372 چاپ شده، مطالعه وچنین نقل و قول های مستقیم ویا نقل به مضمون نیافت!؟ امٌا، این نقل وقول را در«زندگی وشعراحمد شاملو»، نوشتۀ ع پاشایی درصفحات 9-898 پیدا کردم. هدف من فقط یافتن زمینه های این نقل وقولها بود. متاسفانه، نقل وقول های آتشی دقیق نیست، پاشایی این نقل وقول را ازروزنامه بامداد، مرداد 1358 اینگونه نوشته است: «نیما دست کم بیست سال تمام کنج خانه اش نشست وبرای خود کارکرد بی آنکه بتواند آثارش را باجامعه درمیان گذارد (ازمجله ی موسیقی که اولین شعرهای نیما در آن چاپ میشد ولی درانبارهای اداره موسیقی روی هم انباشته می شد میگذرم). طی این بیست سال نیما به ناگزیر در خطی پیش رفت که جامعه در مسیر مخالف آن رانده می شد. ودر نتیجه نیما عملاً با هر قدمی که در طریق اعتلای زبان و فرم شعری خود برمیداشت دو قدم از خواننگان احتمالی شعرش بیشتر فاصله می گرفت...نیما با شعرش، درسال بیست وچهار وپنج، درست به صورت ستاره کوره ای درآمده بود که از کهکشان خودش، گریخته باشد. اما فقط پنج سال وقت می خواست تا همین ستاره ی گریخته خورشیدی شود که در مدارش کهکشانی درخشان به گردش در آید. کهکشان رنگینی که به راستی در سراسرتاریخ ما بی سابقه است...خلاصه کنم:...نیما نقطه یی بود پیشا پیش جامعه، که...» [تاکید از نویسنده این مقاله]. دقت کنیم: اولا،ً این پاسخ درجواب سئوالی است که در مورد رابطه شعرهای شاملو با توده ها ومسایل سیاسی، پرسش میشود. وشاملو برآشفته شده وبرحزب توده می تازد که آنها برای اولین باراین «تخم لق» را در«دهان خلایق» انداخته اند که «هنر باید مردمی باشد وهنررا باید توده ها درک کنند.» (پاشایی، ص 877). ودردنباله جوابش، نیمارا به میان کشیده، ونقل وقول بالا را اضافه می کند وهدفش تعریض به نیما نیست، بلکه میخواهد به گوید، نیما بیست سال برای خود کار کرد بدون اینکه با توده مردم حتی خواننگان احتمالی شعرخودش درتماس باشد. شاملو کارنیما را دراین مدت انکارنمی کند (حتماً به اندازه آتشی ازآثاراو خبردارد) بلکه، به علت شرایط نامناسب، ازعدم امکان تماس او با خواننگان احتمالی شعرهایش شکایت میکند، مثلاً وقتی «پادشاه فتح» نیما، با پافشاری آل احمد، منتشرمی شود طرفداران حزب توده براو می تازند «که این شعراصلاً زبانش فارسی نیست!».  به بینید صحبت برسررابطه نیما با توده ها و خوانندگان شعراوست. قسمت آخر و تاکید شده نقل وقول، که در نقل وقول آقای آتشی حذف شده، این برداشت را تایید میکند. شاملو میگوید فقط پنج سال لازم بود « تا همین ستاره ی گریخته، خورشیدی شود که در مدارش کهکشانی درخشان به گردش در آید. کهکشان رنگینی که به راستی در سراسرتاریخ ما بی سابقه است.» حالا کجای این نقل وقول ها «دردناکترین تعریض» به نیماست؟ ثانیاً، داوری شاملو را باید درمتن همه اظهارنظرهای او ارزیابی کنیم. به نمونه چندی ازگفته و نوشته های شاملو درمورد نیما اشاره میکنم :«نیما درخود جوشید وبا خود بالید، یکه وتنها...با ادبیات کهن آشنایی کافی داشت والبته جزاین بود نمی توانست دست به نو آوری بزند...» (ص 153)، «...که هنرمند خلاق وپیشرو، هنرمندی چون نیما که نو آوراست وآثارش به غنای هرچه بیشتر فرهنگ وجامعۀ خود ونهایتاً جامعه بشری می انجامد لزوماً پیشاپیش جامعه حرکت میکند...» (ص 126)، «من کسی جزشاگرد کوچک اونیستم، شعررا او بمن آموخت ومن هرگزآدم ناسپاسی نبوده ام، اما برسرعروض او اشکال داشته ام و او حاضر به بحث نمی شد.» (ص 153). «نخست نیما آن [منطق] شعری را به ما آموخت و آنگاه شعرغرب جنبه های مختلف آن را...» (ص 150). «شاگردان نیما ...یا  ازاو آموختند که شعرچیست؛ یا فقط عروضش را پذیرفتند، ولی بی درنگ هر کدام رفتند پی کار خودشان ونیما بلا منازع بر کرسی حرمت خود باقی ماند.» (ص 71). «خود من شعررا ازطریق نیما شناختم و پیش ازاو فقط به حافظ دل بسته بودم.» (ص 144). «نه، من درحضورنیما همان بودم که آقای انورخامه ای شهادت داده است: جوانی که به دو زانوی ادب درمحضراو نشسته بود...من فقط با عروض نیما اشکال داشتم. کی می بایست اشکال مرا بر طرف کند...» (ص 154). «از شاگردان او [نیما] یکیش که بنده باشم، مدتی چنان به تقلید او پرداختم که طرح و زبان و دیدم راهم از او گرفته بودم.» (ص70). «من فضولی وناسپاسی میدانستم که به او بگویم که تئوری تان فقط در شعرهای دارای مضمون ثابت قابلیٌت های خودش را دارد وآنجا که فضای شعر عوض شود دیگر اصلاً صِرف کوتاه و بلند بودن مصرع ها کفایت نمی کند.» (ص 155). خط کشیدن برعروض قدیم وجدید عملاً حاصل درس بزرگی بود که من از کارهای نیما گرفتم ولی او حاضربه تجدید نظر نبود که هیچ، آنرا دهن کج به خود تلقی میکرد.» (ص 155). متن این نقل وقول ها احترام بی چون وچرا ودرعین حال اختلاف نظر شاملو را با نیما کاملاً روشن میکند وتجربه شعرای پسین، وازجمله سروده های خود آتشی، نیزنشان داد که حق با شاملو بود. ولی کدامیک از «تعریض» نویسان علیه نیما، خود را شاگرد واورا «استاد عزیز، هنرمند خلاق، استادی که درخود جوشید و با خود بالید و...» خوانده اند؟ قبول میکنم که شاملو در بعضی برخورد های خود با بزرگان هنر زبان گزنده ای را انتخاب میکند که در شأن او نبود. اما صداقت و شجاعت اورا هم دربیان عقایدش، نمی توان ونباید انکار کرد.                    6 .ششمین وآخرین«محورتحلیل انتقادی» آقای آتشی درمورد «شاملو وعشق، آرامش پس ازطوفان» است. او دراین «محور» تلاش میکند نشان دهد که شاملو پس از ازدواج باخانم آیدا سرکیسیان، «مثل دریایی که پس از طوفان آرام گرفته باشد، همه خیزاب هارا فرونشانده، وصدفش را در انتظارمرواریدش، برموج های ریزگشاده نهاده» است. اضافه میکند که شاملو «نیازمند عشقی بود که پهلوان همیشه درحرکت را، همرکابی- به مفهوم خاصٌش – کند، که سرانجام به آن رسید. کسی که آرامش واعتماد به او بخشید، وبد رکابی های اورا مهارکرد» (ص 88). درتعبیرآتشی، امٌا، این «آرامش پس ازطوفان» از درگیری با «دژخیمان» به درافتادن با «غم نان»، تقلیل می یابد. وبرای تأیید برداشت خود، شعرمعروف «غزلی درنتوانستن» شاملو را مثال میزند: «ازدست های گرم تو/ کودکان آغوش خویش/ سخن ها می توانم گفت/ غم نان اگر بگذارد/ ... به چشمه ساری دردل و/آبشاری درکف/ آفتابی در نگاه و/ فرشته ای در پیراهن/ از انسان که تویی/ قصه ها می توانم کرد/ غم نان اگر بگذارد.» آتشی ادامه میدهد شاملو دیگر «غولی شلنگ انداز نیست که غریوکشان  به جنگ دژخیمان...برود. این بارهمراهی دارد، که اورا وزبان اورا ... آرام وتابع مبارزه ای معقول و شرفمندانه  می کند» [تاکید ازنویسنده] (ص 94).  سپس «تباهی روزگار» را «دل مشغولی ابدی شاملو» دانسته و می نویسد:  تباهی « که درشعرهای اولیه خشم وخروش نا متعادل اورا برمی انگیخت ... درشعرهای واپسین، زیرعنوان "عاشقانه" جلوه گرمی شود، و زبان واقعی شاملو را– بی آنکه ضعف تکنیکی آنرا نادیده بگیرم – پیش روی ما می گذارد.» (ص 99) [تاکیدات ازنویسنده]. و درانتها، با یک «مؤخره کوتاه،» اما جالب، کتاب را به پایان می برد.         نوشته های این «محور،» بازنویسی بیش ازده شعرشاملو همراه با تعریض ها و تمجید هایی ازجانب آقای آتشی است. ایشان تلاش میکند علت تحوٌل فکری شاملو را از«طوفان» به «آرامش»  نشان دهد. اما، آتشی به جای اینکه صیرورت وتحولات فکری-عاطفی-هنری شاملو را برمبنای درس آموزی های او ازتحوٌلات سیاسی- اجتماعی- فرهنگی جامعه تبیین کند، تقلیل گرایی کرده وهمه را به ازدواج او با آیدا خانم نسبت میدهد، بدون اینکه نشان دهد چرا وچگونه چنین دگرگونی هایی در او به وجود آمده است.  البته، شکی نیست که آیدا درسخت ترین شرایط زندگی، اورا «از یک یاس و نومیدی وحشت بار نجات داده» وبه قول خود شاملو «من به وسیلۀ آیدا آن انسانی را که هرگز در زندگی  خود پیدا نکرده بودم، پیدا کردم. آیدا به نظرمن سمبل یک "انسان" به تمام معناست» (ع پاشایی، ص 1020 ). اما، شاملو، به معنای واقعی کلمه، یک شاعراجتماعی است و «با لبان مردم لبخد می زند،» و«درد و امید مردم را با استخوان خویش پیوند میزند،» و «وزن قافیه و لغات شعرش را» از مردم کوچه  و جامعه میگیرد. بنا براین  نمی توان تحلیل مضامین شعرهای اورا که درساختاری بدیع و خلاق به تدریج از«سیاسی-اجتماعی» به «اجتماعی-فرهنگی» وازآنجا به «اجتماعی- فرهنگی- انسانی» تکامل یافته است، ازشرایط اجتماعی- سیاسی –فرهنگی جامعه جدا کرده و به ازدواج او تقلیل داد. متاسفانه اغلب نوشته های آتشی «کلی گویی» است. مثلاً، چگونه شعرهای این دوره «شرفمندانه» هستند؟ آیا مبارزات دوران قبلی شاملو «غیرشرفمندانه» بوده اند؟ چگونه؟ او از تباهی روزگارمینالد، اما چطور وچگونه می توان چنین نتیجه گیری کلٌی ازاشعار ونوشتاراو کرد که تباهی «دل مشغولی ابدی» اوست. اتفاقاً، برعکس بسیاری از نوپردازان، شاملو آینده نگرترین و خوشبتن ترین شاعرزمانه ماست که به  قدرت خداگونه انسان درغلبه بر تباهی ها اعتقاد دارد. آقای آتشی از«ضعف تکنیکی» زبان اشعارعاشقانه این دوره صحبت میکند بدون اینکه نمونه هایی ازآنهارا نشان دهد. مگر این کتاب «تحلیل انتقادی» اشعار شاملو نیست؟ مگرخود نه نوشته اید «ما با خصوصیات شخصیتش کارنداریم» (ص 88)، ولی غالب مجادله و«تحلیل انتقادی» شما به شخصیت شاملو تقلیل پیدا میکند. مثلاً، تعبیرشما از «غم نان اگر بگذارد» این نیست، که شاملو ازمبارزه با «دژخیمان» دست کشیده و به دنبال «غم نان» خوردن است؟ که واقعیت های زندگی آن بزرگوار، تا آخرین لحظه، خلاف این را نشان میدهد؛ تا آنجاکه عاملان رژیم اسلامی، یعنی رژیم «چهره های ماندگار» ساز ازشکستن سنگ قبراو هم کوتاهی نمی کنند. آتشی عزیز، نوشته اید «هر جا من غیر مستند، ونا معقول حرف زده ام برمن خورده بگیرید، نقد کنید...» (ص 108). قبول میکنید که «مستند ومعقول»  نوشتن شما منصفانه نیست؟            درآخر کتاب، آتشی عزیز «مؤخره کوتاهی» دارد که جالب مینماید. درقسمتی ازاین «مؤخره» می نویسد: دوستداران شعر شاملو و به ویژه جوانان تصور نکنند که «نیتی نا میمون» در میانه است. «اما برای توجیه کار درجامعه ای  که – اغلب – چشم بسته عشق می ورزند و می ستایند، ناچارم همان حرف ارسطو را تکرار کنم (اگر با افلاطون اشتباه نکرده باشم!)  که وقتی برسقراط (یا افلاطون) ایراد گرفت، براو خرده گرفتند و پرخاش کردند. او – مخاطب پرخاش ها – جواب داد: من سقراط را خیلی دوست دارم، ولی حقیقت را بیشتر از او…واقعیت این است که یکی ازعیب های بزرگ ومستمرما ایرانیان این است که یا بت پرستیم (بت زنده) و آنقدرآن بالا بالا میگذاریم که چشم مان وچشم اندیشه مان، به عیب های کوچک و بزرگ آن نرسد… وگاهی هم به مناجات ما هم پاسخ سرراست نمی دهد! آن وقت است که ندامت خودرا پنهان می سازیم، چون خود آفریننده آن بوده ایم.» سپس مثال گالیله و شاگردان اورا آورده و می نویسد که شاگردانش گفتند «وای برملتی که قهرمان ندارد» و گالیله جواب داد: «وای برملتی که همیشه نیاز به قهرمان دارد»16 (ص 107). آقای آتشی، درهمین چند جمله مؤخره شما، حد اقل، سه مشگل برای من خواننده وجود دارد. اولاً، شما دارید کتاب «تحلیل انتقادی» می نویسید، زیبنده نیست که نقل وقول تان پا درهوا باشد، تحقیق کنید و ببینید – مخاطب پرخاش – چه کسی بوده، ارسطو، افلاطون، ویا کس دیگر. منظورم فقط این نقل وقول شکسته نیست؛ اغلب نقل وقول های کتاب «برٌرسی انتقادی» شما شکسته و ناقص است—  مبنای جملات شما باید «تحقیقاً» باشد نه «تقریباً»، که زیبنده نویسنده و شاعری چون شما نیست.  بعلاوه، شما شاملو را سرزنش می کردید که «توده های» مردم را «استهزاء» میکند. آیا خود «اغلب» مردم جامعه را تحقیر نمی کنید که «چشم بسته عشق» میورزیم و «بت پرستیم.» اگر تحقیر نمی کنید وحقیقت را می گویید پس برشاملو هم خرده نگیرید، چون نا آگاهی « توده مردم»  یکی از درد های بزرگ جامعه ماست. همچنین فرمودید «حقیقت» را بیشتردوست دارید و من می پرسم ازکجا معلوم که شما «حقیقت» را میگوئید؟ «حقیقت» ازنظرشما چیست؟  آیا صادقانه ازکاستی ها، غفلت ونا آگاهی ها، و خرافه پرستی توده های مردم نالیدن حقیقت گویی نیست؟ نوشته های شمارا، حد اقل دو بار، بعضی قسمت ها راچند بار، خوانده و با نوشته های محققین دیگراشعارشاملو مقایسه کرده، و با اطمینان به یقین می نویسم یکی ازضعیف ترین هاست، و در یک کلام، حد اقل از نظر من خواننده، دوراز«حقیقت» است.  کلام آخر: شما نوشته اید که «بیش ازچهل سال اورا میشناختم واغلب یار وهمدم بودیم…» (ص88). ودر جای دیگر میگویید «دریغا،  شرم حضوری که در هنگام داوری ها، دامنگیر اکثرما ایرانی ها میشود، در دوران حیات آن عزیز، مانع ازاین شد که – خصوصی هم شده – از او به پرسم…آیا این نوشته مطنطن پرهیاهو ومنیٌت، با تناقض های آشکار درتمامی اندامواره اش، مانیفست شعرتو به شمارمی آید؟» (ص 32).  جناب آتشی عزیز شما که «حقیقت» را بیشتراز سقراط دوست داشتید، پس چرا آنرا فدای «شرم حضور» کرده و درمدت چهل سال کتمانش کردید!؟         ----------------------------------------------------------------------------------------------    1.  « درتحلیل انتقادی شاملو.» منوچهر آتشی، تهران 1382. انتشارات آمیتیس. 2.  دراین نوشته نقل وقول های آقای آتشی داخل "..." و نقل وقول های نویسنده از آتشی داخل «....» آمده     است، ضمناً، نوشته های داخل [...] کلمات وجمله های معترضه، ازاین نویسنده است. 3.  منبع اصلی «تحلیل انتقادی» آقای آتشی، مصاحبه ناصرحریری با احمد شاملو است که با عنوان:     «درباره هنر وادبیات: دیدگاههای تازه» در سال 1372، بوسیله نشر آویشن به چاپ رسیده است. 4. «گزین گویه ها وناگفته های احمد شاملو. لالایی با شیپور.» ایلیا دیانوش، ص 179-178.   5. احمد شاملو – مجموعه آثار – دفتر یکم: شعرها. به کوشش نیاز یعقوب شاهی، انتشارات زمانه.1380 6.  «زندگی وشعر احمد شاملو: نام همه شعرهای تو.» ع پاشایی، نشر ثالث. چاپ اول. 7.  محمد حقوقی، «شعر زمان ما – نیما، شماه 5.» انتشارات نگاه، 1376.8.  جواد مجابی، « شناختنامه شامو»، نشر قطره، 1381.9.  جواد مجابی، «آینۀ بامداد: طنزو حماسه در آثار شاملو». بهار 1380، انتشارات فصل سبز. 10. شمس لنگرودی، «تاریخ تحلیل شعرنو،» جلد دوم، چاپ سوم. (ص 591-588).  همچنین:  دکتررضا       براهنی، «طلا درمس: نقدهای دکتر براهنی به م آتشی» جلد دوم وسوم. انتشارات زریاب. 1381. 11. برای بحث  بیشترنگاه کنید به: م  کاشفی: //asre-nou.net/1384/esfand/3/m-kashefi1.html.12. درمورد تحلیل جامعه شناختی انقلاب ایران رجوع شود به:               Kashefi, Mahmoud (2008).“Why the 1979 Iranian Revolution did not bring an advanced mode of production with a representative and reduced state power? A sociological explanation”:International review of Modern Sociology. Vol. 34: (1): Pp 77-93. 13. دکتر پروین سلاجقه، «امیرزادۀ کاشی ها: نقد شعرمعاصر- احمد شاملو.» انتشارات مروارید. 1384. 14. محمد حقوقی، «شعر زمان ما – احمد شاملو– شماره 1.» انتشارات نگاه. 1376. 15.  گلایۀ «روشنفکران وهنرمندان مردمی» را از نا آگاهی وغفلت توده،  درنوشته و گفته های دیگران      نیز فراوان میتوان یافت. برای مثال، نوام چامسکی از آن با عنوان «حماقت» توده ها  یاد میکند. 16. «قهرمان پرستی وقهرمان پروری،» ازمنظر روانشناسی اجتماعی، زائیده وهن توده وسرخورد گی     اقشاراجتماعی ا ست، که سخت مورد نکوهش اشعار شاملو است. امٌا، ستایش «قهرمان،»  یعنی تبلور      فداکاری و گذشت برای شکستن حقارت اجتماعی، از ویژگی های بارزوستودنی اشعاراوست.

     

 


Share/Save/Bookmark

more from mkashefi
 
Abarmard

ممنون از اين بلاگ

Abarmard


اين می بايستی كه مقاله بود نه بلاگ. من چاپش كردم كه بخوانمش. شاملو بر خلاف شاعران مدرن روز يك زبانشناس بود كه همچو حافظ شيرازی بر ادبيات ايرانی تاثير بسيار گذاشت. تنها شاعر ايرانی كه تشبيهاتش شعر نوين فارسی را بومی كرد.