سفرنامه قشم و بندرعباس به قلم اوستا


Share/Save/Bookmark

سفرنامه قشم و بندرعباس به قلم اوستا
by msabaye
10-Mar-2011
 

Here is my eleven-year-old nephew's account of his recent trip to southern Iran. The school had asked them to write a report, and he picked the title which I post at the title of the blog. I liked it a lot; so I thought I would share. I hope you enjoy it.

یکشنبه 24/11/89
ساعت 6:50 دقیقه است و ما از بازرسی عبور کرده و در سالن انتظار منتظر رسیدن هواپیما هستیم. در دیواری که در این جا قرار دارد، عکس های زیادی از مناطق مختلف ایران به چشم می خورد. مدتی بعد ما سوار هواپیما شدیم و به سوی بندرعباس رفتیم.

ساعت 8:30 به بندرعباس رسیدیم. 45 دقیقه طول پرواز بود. در فرودگاه بندرعباس دوست عمه ام منتظر ما بود. با اتومبیل او به سمت هتل هرمز حرکت کردیم. پس از رسیدن به هتل و گرفتن اتاق، برای صرف شام به کافی شاپ هتل رفتیم ولی آنجا یکشنبه ها غذا درست نمی کرد و ما به ناچار به سمت فست فودی به نام پرتقال حرکت کردیم. غذای آنجا سریع حاضر می شد و خوشمزه بود، محیط آنجا نیز زیبا بود.

در راه برگشت هوا سرد بود ولی نگاه به خلیج فارس، مرغ های دریایی و زیبایی های آن، سرما را بی معنی می کرد. نام بازار قدیمی شهر "اوزیها" بود که من آن را "عضیها" خواندم. با تاکسی به هتل برگشتیم و به خوابی عمیق فرو رفتیم. ساعت 7 صبح شود که برای خوردن صبحانه به کافی شاپ رفتیم. میز صبحانه آن قدر بزرگ بود که من نمی دانستم چه بخورم، ولی مطمئن بودم که آبمیوه می خورم!

به اسکله رفتیم و سوار تندرو شدیم تا به سمت قشم حرکت کنیم. وقتی به قشم رسیدیم ما سوار تاکسی شدیم تا کل جزیره را بگردیم. به سمت جنگل های حرا حرکت کردیم و در بین راه برکه ها، روستاها و طبیعت قشم را دیدیم. به جنگل های حرا که رسیدیم پس از خریدن چند چیز به عنوان سوغاتی سوار قایق شدیم تا آنجا را بگردیم. جنگل های حرا در اثر جذر و مد به زیر و روی آب می رفتند. منظره بسیار زیبا بود و در بعضی جاها ریشه های درختان از آب و خاک بیرون آمده بودند. تعدادی پرنده نیز در آنجا دیدیم و دلیل آن ممنوع بودن شکار و پرنده در منطقه بود.

پس از بازدید از جنگل های حرا به سمت پارک دلفین ها حرکت کردیم. به آنجا که رسیدیم؛ سوار قایق شدیم و به سمت پارک دلفین ها رفتیم. قایق تکان های شدیدی می خورد. دلفین ها بسیار زیبا بودند و حتی یکی از آن ها از آب بیرون پرید. قایق های دیگر وحشیانه به دنبال دلفین ها می رفتند؛ این موضوع باعث شد که دلفین ها فرار کنند. در نتیجه ما به سمت جزیره ی هنگام رفتیم. بازار هنگام بسیار زیبا بود؛ به ویژه ساختمان های قدیمی آن! در آنجا سوغاتی های زیادی بود و من تعدادی از آن را خریدم. در آنجا نوعی نان بود که بسیار خوشمزه بود ولی نانی که با سس ماهی (سوراق) درست شده بود طعم چندانی نداشت. ساحل نقره ای که سنگ هایی درخشان و زیبا داشت را دیدیم و به سمت قایق حرکت کردیم. من اصرار داشتم که به مزرعه ی تمساح ها نیز برویم؛ ولی اصرارهای من فایده نداشت.

به قشم بازگشتیم و به سوی دره ستاره حرکت کردیم. در دره ستاره سنگ ها و صخره ها شکل های مختلفی داشتند؛ بعضی ها می گفتند: " این به دلیل برخورد شهاب سنگ است." و گروهی دیگر می گفتند: "این جا به طور طبیعی و با فرسایش خاک درست شد." به آن جا رسیدیم و شکل مختلفی دیدیم؛ مانند: عروس و داماد، مردمی با کلاه، حیوانات و ...

اهورا در راه برگشت گرسنه بود؛ ولی من اصرار داشتم به غار خربس برویم. در راه از روستایی رد شدیم و در آنجا از فروشگاه صنایع دستی بازدید کردیم؛در کنار آن، مغازه سوپر مارکت بود و ما از آن ها در حالی که مشغول خوردن ناهار بودند تعدادی چیپس خریدیم. تازه فهمیدم که خانه و مغازه روستایی ها یکی است. از کنار غار خربس رد شدیم ولی از آنجا بازدید نکردیم و به سمت قلعه ی پرتقالی ها رفتیم. در رستوران دریایی آنجا غذا خوردیم؛ من آن موقع فهمیدم که قشمی ها به قلیه ماهی شان رب گوجه می زنند.

پس از خوردن ناهار از قلعه ی پرتقالی ها بازدید کردیم. آن قلعه بسیار کوچک بود؛ راهنما در باره ی مکان جاهای مختلف مانند: اتاق ها، اسلحه خانه و .... توضیحاتی داد. جایی بود که هیچکس نمی دانست کجاست. وی چند سوال پرسید و من به یکی از آن ها پاسخ دادم و یک صدف خشک شده جایزه گرفتم. بعد از بازدید به بازار شهر رفتیم و من و اهورا برای خواهرمان دو عروسک خرسی خریدیم. عمه ام در باره مراسمی به نام زار تحقیق می کرد. ما با دوست عمه ام که می خواست فیلمی را در باره ی زار به عمه ام نشان دهد، به محل کارش رفتیم؛ و پس از آن به بندر عباس برگشتیم. شب بود وما به بهترین فست فود بندرعباس رفتیم. آن جا محیطی زیبا و غذایی خوشمزه داشت؛ ولی میزهایش کثیف بود. پس از آن به هتل برگشته و خوابیدیم.

فردا صبح هر کس می گفت جایی برویم. آسانسور خراب بود و ما مجبور شدیم با پله به پایین برویم. آن روز صبحانه در رستوران داده می شد و ما پس از خوردن آن به سمت اسکله رفتیم تا از بندرعباس به هرمز برویم و تنها وسیله آن جا اتوبوس دریایی بود. اتوبوس تکان های شدیدی می خورد و ما مدت زیادی صبر کردیم تا پر شود. هرمز جزیره ای زیبا با 8000 نفر جمعیت بود. ما سوار موتور سه چرخه شدیم تا دور جزیره را بگردیم. من برای اولین بارم بود که سوار موتور سه چرخ شده بودم. مگس های زیادی موجب اذیت و آزار ما می شدند.

هرمز کوچک بود و رستوران نداشت ولی بسیار زیبا بود؛ کوه های رنگی، کوه های نمک، خاک های رنگی و .... همه ی کوه ها رنگی داشت و درخت های زیادی دیده می شد. آن جا چنان زیبا بود که قلم از توصیف آن عاجز است. راهنما می گفت: "جلوتر آهو می بینیم.
ما سعی کردیم از همه جا عکس بگیریم. نخست بزرگترین پرچم ایران را دیدیم که با خاک های رنگی درست شده بود. پس از عکس برداری، من با دقت به پرچم نگاه کردم و متوجه شدم که بالای آن رنگ سبز نیست، بلکه رنگی شبیه سبز است.

پس از آن به دره ی رنگین کمان رفتیم. همه ی کوه رنگی بود و گاهی در کنار جاده سنگ و خاک هایی می دیدیم که به رنگ های مختلف مانند: قرمز، ابی، زرد، نیلی، بنفش و ... بود؛ البته مقداری خاک شبیه خاک ساحل نقره ای در آن جا بود و منظره را زیبا تر می کرد. عمه ام با دقت از همه چا عکس می گرفت. راهنما می گفت :" تعداد زیاد مگس ها به دلیل مکان های خشک کردن ماهی ها در این جاست." به دره ی رنگین کمان رسیدیم. از آن جا 72 نوع رنگ استخراج می شد. جلوتر که رفتیم کوه های نمکی را نیز دیدیم. به دلیل باران فراوان در این کوه ها نمک های فراوانی وجود داشت و بعضی جاها سفید شده بودند. جلوتر کوه های رنگی کم شده بودند و جای خود را به کوه های سفید مایل به خاکستری داده بودند. در منطقه ی دیگر ی ایستادیم که دریا خود را زیباتر جلوه می داد و سنگ و صخره هایی که از دل دریا بیرون زده بودند آدم را به سمت خودشان جذب می کردند. جلوتر تعدادی آهو و محل خشک کردن ماهی ها را دیدیم.

مدتی گذشت تا به قلعه ی پرتقالی ها که بسیار بزرگتر از قلعه ی قشم بود رسیدیم. درهای آن جا کوتاه بود و من فکر می کنم این موضوع به دلیل قد کوتاهی پرتقالی ها بود ولی سقف های اتاق های آن جا بسیار بلند بود. به روی دیوارها و بالای یکی از برج ها که از چند برج دیگر سالم تر بود رفتیم. بعد از آن به سمت کلیسای آنان رفتیم. راهنما توضیحاتی در باره کلیسا می داد. وی می گفت:" شاه عباس از این بنا به عنوان آب انبار استفاده می کرده."

پس از بازدید به اسکله برگشتیم و مدتی منتظر ماندیم تا قایق پر شود. شوهر عمه ام پایش لیز خورد و در دریا افتاد ولی قایق را گرفت و چیزیش نشد. مدتی بعد قایقی با سرعت از کنارمان رد شد  و مقداری آب روی ما پاشید.

به بندرعباس که رسیدیم غذا خوردیم و پس از آن به هتل برگشتیم. عمه می خواست از بازار ماهی فروش ها بازدید کند ولی دیگران قبول نکردند. پس از رسیدن به هتل همه خوابیدیم. مدتی بعد عمه ام ما را صدا کرد تا به بازار برویم ولی من و اهورا بیدار نشدیم. سرانجام عمه ام و اهورا به بازار رفتند و من به حمام! اهورا و عمه ام که از بازار برگشتند آماده شدیم تا به مهمونی برویم. اهورا در بازار برای خواهرمان یک شلوار بندری خریده بود. من نصف پول شلوار را دادم تا با هم در خرید شلوار شریک شویم.

پس از مهمونی به هتل برگشتیم و خوابیدیم. فردا صبح دوباره آسانسور هتل خراب بود و ما مجبور شدیم با پله پایین بیاییم. پس از خوردن صبحانه با پله بالا رفتیم و با پله چمدان ها را پایین آوردیم. کار سختی بود. در بازرسی فرودگاه سنگ ساحل نقره ای را با مواد مخدر اشتباه گرفتند ولی بالاخره توانستیم رد شویم و با هواپیما ی تپلف به شیراز برگردیم.

پایان 


Share/Save/Bookmark

Recently by msabayeCommentsDate
Freedom to be Poor, Ill, Forsaken
2
Oct 14, 2012
Newfoundland: Leave your Camera behind
1
Sep 29, 2012
Test (Result)
3
Sep 20, 2012
more from msabaye
 
Multiple Personality Disorder

Excellent piece of writing

by Multiple Personality Disorder on

At this young age he is writing a lot better than a lot of us in this site.


pedro

khoob bood dost dashteem.

by pedro on

I hate elevators. 

Stop Execution and torture of Iranians in Islamic regime Prisions


Maryam Hojjat

Very sweet story

by Maryam Hojjat on

Thanks for posting.