زن قرمزپوش

 زن قرمزپوش
by Orang Gholikhani
15-Feb-2009
 

پیرهن قرمزم را میپوشم

توی این میدان خالی

صبح سرد شهر را میبوسم

جای آغوش تو خالی

با نخ خاطره عشق میبافم

بوی تو مانده یادگاری

خون سرد صبر را مینوشم

بابوی گرم نانوائی

دور از این شهر رویای تو را نوشیدم

قصه شیرین گفته بودی

از شهرت که امروزدر غبار میبینم

صبح زود میدان فردوسی

امیدوار بدنبال تو میگردم

در خروش بوقهای تاکسی

در چشم یکایک رهگذران مینگرم

بیاد آن چشمان میشی

در سایه شاعر یک لحظه میخوابم

ظهر در همهمه و دود و بوی کبابی

از رهگذران خبر تو رامیخواهم

شاید کسی بداند که هستی

هنوز نوازش دستت مانده در خاطرم

روزی که گذاشتی و رفتی

بچه های مدرسه رد میشونداز پیشم

در این غروب پائیزی

درگوشم انعکاس خنده تورا میابم

مثل روحی توخالی

به انتظار تو ایستاده ام و میمانم

شب میآید و تو نمیائی

مثل همیشه تورا خواهم دید در خوابم

اورنگ
Nov 2008


Share/Save/Bookmark

Recently by Orang GholikhaniCommentsDate
هم کوچه
4
Nov 25, 2012
نوازش پرستو
2
Nov 18, 2012
نیمکت
3
Nov 11, 2012
more from Orang Gholikhani
 
Orang Gholikhani

Souvenir

by Orang Gholikhani on

This one may need some background explanation. I wonder if somebody remember an urban legend saying a woman with a red dresse wandering in Ferdosi place every day.

people said she has been in love with an Iranian student in Europe who return in Iran for vacation and never went back to Europe. So she came in Iran, dressed in red (his preferd colour) waiting him near Ferdosi Place as he told his parents living near there.

So I do this one for her souvenir..