« نق نوستالژیک »

Parviz Forghani
by Parviz Forghani
27-Sep-2010
 

"ساقیا آب درانداز مرا تا گردن
که اندیشه چوزنبوربود، من عورم"
(مولانا)

خنده هایت
هنوز سبکسرانه شاد
اما دردلم شورنمی انگیزد

آسمانت شاید هنوز آبی
گرچه این دود سیاه
ماسیده بر دیدگاه من

کوه تاج برفی
هنوزهم درافق
اما بس دورتر
وزانوان من
هنوز مشتاق رفتن
اما بس خسته تر

کوفته تبریزی مادر
هنوزخوش عطرو بی نظیر
اما جای ترشی درکنارش
طعم تلخ دست های لرزان اوست

دلم
صدای خش خش شاخه های چنار
برسقف اتوبوس دوطبقه
را می خواهد
و
فوتبال گل کوچک
در زمین خرابه محله

نگاه گریزان او
درکوچه های برفی

دوغ دوریالی مش یدالله

شلواری که
آقای ویکتوری
اتوشویی سرکوجه
با پنج ریال
خط چاقویی می انداخت
ولای کاغذ برش می پیچید
و
شمعی که درسقاخانه روشن می کردم


آن پسربچه ی دبیرستانی
- که من بودم -
کجاست؟

 


Share/Save/Bookmark

Recently by Parviz ForghaniCommentsDate
Rockville
6
May 25, 2012
"Dubai World Cup" Day
-
Apr 01, 2012
The Hat Race
15
Apr 01, 2012
more from Parviz Forghani
 
Monda

سلام پرویز خان

Monda


 

البته که به یاد دارم. حیف که اون دوران هردومون خجالتی بودیم.

ماندا


Majid

پرویز خان

Majid


 

ما به «اون ماست های ترش شدهء ته تغار» میگفتیم «ماست سخنگو»! چون آشکارا «وز وز» میکرد!


Parviz Forghani

نق نوستالژیک

Parviz Forghani


نازی جان:

آی گفتی! همان مش یدالله که دوغ های دوریالی اش که از ماست مانده ی ترش شده ی ته تغار درست میکرد می شود سوژه ای نوستالژیک ساخت، ساندویچ های کره مربا هم می ساخت و می فروخت درنان بولکی به قیمت دوریال (دوهزار و ده شاهی).

موندا ی عزیز،

پس توهم احتمالاً آن ترانه ی زیبار که می خواند:

همیشه اونو میدیدم

توی کوچه های برفی

بین ما فقط نگاه بود نه کلامی بود نه حرفی

به خاطرداری؟

یادش به خیر

مجید جان

ممنون از مهرت


Parviz Forghani

پاک یا پوک

Parviz Forghani


پاک یا پوک عزیز

اون قسمت هاش را گذاشتم تا تو بنویسی که انگار خاطراتمان خیلی مشترک است، مرسی

 


Puck

زیبا، اما نجابتم حدی داره!

Puck


 

 

کوفته تبریزی مادر به جای خود، پس مینی ژوپ چی‌ شد؟ سیگار کشیدن‌های
توی کوچه پشت مدرسه، یواشکی شماره تلفن رد کردنا، از کلاس انقلاب سفید جیم
شدن و‌ پرسه‌های روزانه...

 

My heart is true as steel.


Nazy Kaviani

از مرغ همسایه به خروس لاری

Nazy Kaviani


پرویز عزیز،

از هدیهء نوستالژی و یادآوری دوران بیزانس و بلکه عهد دقیانوس، مصادف با بچگی خودمان، بسیار ممنونم. منت گذاشتی برگشتی ها، بی تو دلمان پوسید اینجا! من چند وقت پیش داشتم برای بچه هایم تعریف می کردم که ما می توانستیم از بقالی محله مان صبح ها ساندویچ کره و مربا بخریم و آنها به من می خندیدند! برایشان گفتم که پدر و مادرم یک مشت بچهء خرد و ریز را می ریختند توی ماشین و بعضی شبهای تابستان می بردند درایو این سینمای تهران پارس. یادم نمی رود که یک بار قابلمهء لوبیاپلو هم با ما آمد و بسی لذت بردیم! یک بار دیگر هم قابلمهء کتلت!

از بلاگت ممنون پرویز جان، در فرصت مقتضی راجع به ملاقات با "آقای شیک" (مربوط به جایزهء آدامس شیک) در تهران خواهم نوشت. شاید یک بار هم نوشتم که چطور یک بار ملت جمع شدند و یک مزاحم بی مزه را از طبقهء دوم اتوبوس دوطبقه به پایین پرتاب کردند و آنها که پایین بودند، بدون اینکه بدانند چه شده و قضیه چیست، فقط با شنیدن "مگه خودت خواهر مادر نداری؟" طرف را گرفتند و از اتوبوس در حال حرکت پرت کردند بیرون!

لطفا تشریف داشته باشید برای چایی دوم، کاین قصه سر دراز دارد!


Monda

چقدر این نق‌های شما به دلم نشست

Monda


 و ممنونم.

لطفا ادامه بدین، دل ما هم باز میشه. با "نگاه گریزان او


درکوچه های برفی"  کلی‌ خاطره اومد.

 

 


Majid

نوستالژیک هست ولی هیچّم نق نیست پرویز خان!

Majid


 

خیلی وَخ بود که اینارو نشنیده بودم.........

«صدای خش خش شاخه های چنار
برسقف اتوبوس دوطبقه
»

و

«شلواری که
آقای ویکتوری
اتوشویی سرکوجه
با پنج ریال
خط چاقویی می انداخت
ولای کاغذ برش می پیچید
»

تا هست اینجور «نق نق» ها باشه!

بیشتر بنویس عزیز.