مهمترین زن زندگی‌ من


Share/Save/Bookmark

مهمترین زن زندگی‌ من
by Red Wine
06-May-2010
 

تا دیر وقت بیدار بودم ! در دلم شور و هیجانی عجیب شعله میزد و من با چشمانی خسته اما خوشحال و خوش احساس گوشی تلفن را بر میدارم تا به مهمترین زن زندگی‌ام زنگ بزنم.یکی‌ یکی‌ شماره‌ها را میگیرم : ۰۰۱-۷۱۴ ... (بوق،بوق) ، کسی‌ انور خط می‌گوید : الو ..(صدایش لطیف است،زیبا است، دل انگیز است،صدایش همه خوبی‌ هاست،تمام گلها،تمام یک دنیای پر رویاست!) (با شنیدن صدایش،بغض گلویم را می‌گیرد،قادر به تکلم نیستم،پاهایم میلرزند و مثل یک دیوار کاهگلی قدیمی‌..نزدیک به ریزش هستم) الو.. آن زن دوباره این را تکرار می‌کند.

نفس عمیق می‌کشم،چشمانم خیس است اما لبخند میزنم و می‌گویم... : سلام مامان جون.. من هستم... (صدا از آن طرف میاید، آن صدای زیبا..اینبار با یک ناز و طرب دیگر میاید.این..این صدای مادر من است که میاید،مادر خوبم،بهترینم،مهمترین زن زندگی‌ام..) .. عزیزم تو هستی‌ !؟ من ادامه میدهم : مادر جون،مامان ناز خانوم جون،روزت مبارک !

***

خاطره از آن روز‌های قشنگ فراوان است ! قشنگترین آن روزها زمانی‌ بود که هنوز در شمیران بودیم،در عمارت..در همان کوچه باغ قدیمی‌ بودیم...در همچین روز‌های بهاری،باغ و گلخانه مملو از گل ،شکوفه و پروانه بود و پرنده‌ها مشغول لانه ساختن بودند و عاشقانه مادرم به آنان خیره میشد و بعدا من را صدا میکرد و همه چیز‌ها را به من توضیح میداد،اسم هر گل،هر سبزه و هر پرنده...

با لذت تمام حرف‌هایش را گوش می‌کردم،من با آن همه بچگی..مادرم را تحسین می‌کردم..به خاطر اوست که امروز من عاشق لطافت گلها هستم و دل زنده به تماشای پروانه‌ها !

من آن روز‌ها را همیشه به خواب میبینم،من باور ندارم که آن روز‌ها دیگر بر نخواهند گشت و من هنوز به قدرت خدا اعتقاد دارم.

***

مادرم هنوز پشت خط است.. او همیشه نگران من است ! او زن قوی و بزرگیست ! سایه سخاوتش،مهربانیش، آنقدر بلند است که من همیشه آن را احساس می‌کنم... او برای من هنوز غصه می‌‌خورد،برای باز گشت به ایران بی‌تاب است و می‌گوید : عزیزم،خیالت راحت باشد.. به زودی به ایران برمی‌گردیم،همه با هم به شمیران باز خواهیم گشت... این را ۳۱ سال است که به من می‌گوید و من از عشق او به شهرمان،به مام وطنمان در حیرتم و با بغض و گاهی‌ گریه حرف او را تصدیق می‌کنم و باز حرفش را باور می‌کنم،هر چند که تکراریست و من امید کم دارم ولی‌ او مادرم است،او تمام عطوفت است و یک دنیا نور ! چطور میتوانم حرفش را باور نکنم.. او مادرم است !

 او مثل یک صبح بهاری با شکوه است او مثل یک فرشته پاک است.. او مادر من است.

***

برایش چند بار بوسه میفرستم و چند بار دیگر قربان صدقش میروم،آخر من فدایی مادرم هستم،خیلی‌ دوستش دارم.

حال مکالمه تلفنی ما به پایان رسیده است ! جامی را از شراب پر می‌کنم و به آلبوم عکس‌های قدیم می‌نگرم،با بغض و با اندوه و گاهی‌ لبخند،ایام گذشته را مرور می‌کنم،مادرم آن زمان چه زیبا بود،قد بلند.. مو مشکی‌ و چشم ابرویش انگاری صد بار نقاشی شده بودند...او هنوز زیباست،او در دل من،در خاطر من سمبل تمام خوبیهاست..او مادر من است و او را خیلی‌ دوست دارم و او مهمترین زن زندگی‌ من است.

با این فکر و اندیشه..چشمانم را میبندم و در دل خاطره‌ها کند و کاو می‌کنم تا هیچ وقت..حتا یک لحظه او را فراموش نکنم.

***

روز مادر را به تمامی مادران عزیز تبریک می‌گویم،دست تک تکشان را می‌بوسم و خواهان سلامتی این خوبان هستم.

 


Share/Save/Bookmark

more from Red Wine
 
farshadjon

Thank you.

by farshadjon on

Very well written article, dear Red Wine!

Thank you.

Happy Mother’s Day to you and all IC members (including my own mom, which I am forced to live far away from her for the past 11 years).