دختران زیبا در معرض خطر و تجاوز


Share/Save/Bookmark

دختران زیبا در معرض خطر و تجاوز
by Sahameddin Ghiassi
29-Apr-2010
 
دختران زیبا در معرض خطر و تجاوز

من شاگردان و دانشجویانی بسیار قشنگی داشتم که متاسفانه اغلب آنان در اثر داشتن زیبایی مورد بی مهری و سو استفاده اجتماع قرار گرفته اند و شاید علت آنهم نداشتن پدر و مادری عاقل و فهمیده بود است و یا نداشتن پدر و مادر بطور کلی. دختری که مادری بی فرهنگ و ساده لوح و یا بسیار عیاش و خوشگذران دارد مسلم است که در حیطه خطر قرار میگیرد. مثلا لادن یک مادر بسیار قرتی بسیار خوش گذران و بسیار آلامد داشت که مرتب بایست به مجالس رقص و پارتی و بازی برود و یا در کوچه ها خیابان لاله زار دنبال لباس های شیک بگردد و یا به بوتیک ها سر بزند لباسی بخرد که از دیگران سر باشد.

این بودکه بفکر لادن و درس و مشق او نبود و لادن هم بسبب داشتن چهره ای زیبا و بدنی زنانه و با باسنی پر و گرد و تخم مرغی و سینه هایی سفت و برجسته مورد توجه مردان بسیار زیادی قرار گرفت و آنان با هزار نوع ترفند لادن را بطرف خود کشانیدند و او را به مرحله سقوط کشانیدندو و به اعتیاد آلوده اش نمودند و از او طمعه ساختند که تا پسران و مردان جوان را به عنوان شکار بطرف خودش بکشاند.

دختر عموی شاهین هم که دختر بسیار ساده و افتاده ای همسر یک مردی شد که زیاد خوب نبود. یعنی مریض احوال بود و عقل درست حسابی هم نداشت. ولی بهر حال این دختر که افسانه نام داشت به او بعنوان شوهر علاقه مند شده بود. از بخت بد این شوهر در چهل سالگی به علت همان مریضی که داشت از بین میرود و افسانه را با دو دختر بسیار زیبا و بدون هیچ سرمایه ای دست تنها رها میکند. فامیل شوهر هم از موقعیت سو استفاده کرده اموال شوهر افسانه را ملک تو میکنند و هیچ چیز به افسانه و دو دخترش شعله و ترانه نمیرسد.

افسانه که نتوانسته بود بعللی من جمله جنگ ایران و عراق حتی دبیرستان را هم تمام کند حالا دست تنها با دو دختر بسیار زیبا و یتیم دست به گریبان شده بود. دختر بچه ها که از موقعیت خود خوب مطلع بودند مادر بینوا را مثل کلفت اداره میکردندو چون سادگی مادر برای آنها هویدا بود از وی حداکثر سو استفاده را مینمودند. مادر که از یکطرف دلش برای آنان میسوخت به آنان بیش از حد میرسید و آنان هم که متوجه این مشگل شده بودند با بیرحمی از مادر سو استفاده میکردند. مادر مثل کلفت ها میگشت ولی آنان خوش سر و وضع بودند.

یک شب شاهین گفت که امشب افسانه او و همسرش و شما را دعوت کرده است. اگر میتوانید بیایید به منزل او برویم خیلی خوشحال خواهد شد. ما همگی با هم به دیدار افسانه رفتیم. یک آپارتمان کوچک در یکی از برجهای شمیران داشتند. افسانه مثل یک فرفره میگشت و به تنهایی یک عالمه غذاهای خوشمزه و زیبا درست کرده بود. بیچاره یک کدبانوی تمام وقت بود و چون کاری در بیرون نمیکرد از پدرش و برادرش خرجی میگرفت. حتی مادرش هم از پس انداز اندک خود به آنان کمک میکرد تا زندگی خوبی داشته باشند. مثلا برای دخترانش شعله و ترانه معلمهایی خصوصی گران قیمت میگرفت که از درس و مشق هم کسری نداشته باشند.

با اینکه همه اهل خانواده به افسانه و دخترانش کمک های فراوان میکردند بچه ها غیر از نداشتن پدر کم و کسری نداشتند ولی این دو دختر خوب یاد گرفته بودند که چطور ظالمانه از مادر سو استفاده کنند. هرچه که میخواستند مادر بایست برایشان تهیه کند و اگر نمیکرد او را میزدند. مادر برزگ هم همین طور بایست دست به سینه آنان باشد و اوامرشان را اطاعت کند و اگر نمیکرد توسط بچه ها تنبیه میشد و یا با مشت و لگد و حتی ملاقه و کفگیر به جان مادر بزرگ مریض هشتاد ساله میافتادند و تا میخورد او را میزدند و بیچاره مادر هم که توانایی کنترل آنان را نداشت.

دختر ها بسیار زیبا و بسیار لوس ننر و بچه ننه تشریف داشتند. همه چیز میخواستند و این مادر بود که بایست تمامی پولی که از فامیل میگرفت خرج آنان کند و خودش حتی یک جفت کفش نداشت. واقعا که مهر و محبت مادری کولاک میکند. در حالیکه خودش مثل یک کلفت به تمام معنا راه میرفت دختران مثل دختران اشراف زاده و یا شاهزاده خانم ها راه میرفتند. آنان به بهترین مدرسه ها خصوصی میرفتند. معلم های گران قیمت داشتند تازه اگر یک بار معلم سخت گیری میکرد و تکلیف میخواست فوری بمامانشان میگفتند که این معلم را نمی خواهند و بیچاره مادر مجبور بودکه معلم را عوض کند ومعلمی دیگر بیاورد که بساز دختران خوب برقصد.

دختر ها علاوه بر شیک پوشی هر چه از وسایل مدرن سی دی و دی وی دی که میخواستند با زور و فشار به مادر و مادر بزرگ میخریدند. از همان ده دوازده سالگی الخی بودند هر کجا می خواستندمیرفتند و هر کاری که میخواستند میکردند واگر مادر و یا مادر بزرگ به عنوان نصیحت چیزی میگفتند به آنان مپریدند و میگفتند که زر زیادی نزنند.

عشق کور مادری و رسیدگی بیش از حد که چون یتیم بودند آنان را بصورت دو دیو در آورده بود که با نهایت خشونت از مهر مادریشان سو استفاده میکردند. آن شب دختران بدون توجه اینکه چهار نفر مهمان بزرگسال دارند دو تا پشقاب برداشتند وهر چه میخواستند اول برای خودشان کشیدند و هر چه گوشت در خورش ها بود جدا نمودند. بعد هم مثل آدمیهایی که یک عمر غذا نخورده اند به هاف و هف کردن و خوردن با صدا پرداختند و هنوز مهمانان حتی درست ننشسته بودند. آنان بدون اجازه مادرشان به غذا خوردن دست زدندو وقتی مادرشان به آنان بسیار دوستانه تذکر داد هر دو قهر فرمودند و به اتاقشان رفتند و درب را شرق بستند.

مادر بیچاره به دنبالشان روان شد و مرتب عذر خواهی و التماس میکرد که آنان باز گردند. آنان هم با افتخار و پیروزی و ذلیلی مادر به جبهه برگشتند و این بار شروع به شمردن لقمه های مهمانان کردند. و وقتی من بسیار دوستانه به آنان گفتم که کارشان خوب نیست با تغییر بمن خیره شدند.

آنان با همین سن کم به منزل دوستانشان میرفتند و تا ساعت دوازده آنجا میماندند. از مادر هیچ حرف شنوایی نداشتند و اگر حتی مادر بزرگ از روی خیر خواهی چیزی میگفت به او مپریدند و اورا کتک میزدند.

بیچاره افسانه بینوا که گیر این دو فاتمه اره افتاده بود که از صد تا مادر شوهر قرقرو هم بیشتر نق نقو بودند. خوب آنها هم اینطور فهمیده بودند که بایست کسی که آنها را دوست دارد آزار داد و از وی سو استفاده فرمود. خدا عاقبت آنان با بخیر کند. فامیل با دلسوزی مثلا میگفتند که عاقبت اینها جنده میشوند


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi