جنون قدرت در پادشاه شهر بلخو


Share/Save/Bookmark

جنون قدرت   در پادشاه شهر بلخو
by Sahameddin Ghiassi
29-Sep-2009
 

همانطوریکه نوشتم جنون جوانی و جنون پیری توسط بسیاری از پزشکان و متخصصان ارایه شده است. و فکر میکنم که جنون قدرت و شهوت هم یکی دیگر از انواع جنون ها باشد. مثال آن هیتلر است که حاضر شده بود برای بر سر قدرت ماندن پنجاه میلیون انسان بیگناه را به کشتن بدهد هرچند که دانشمند عصر ما آقای دکتر احمدی نژاد ریاست محترم جمهوری اسلامی ایران این موضوع را شاید قبول نداشته باشند. ایشان که با رای شصت و سه در صدی مردم به صحنه ریاست جمهوری ایران آمده اند. و میگویند که در ایران همه نوع آزادی هم هست. بهر حال بحث ما سر آقای دیگری بنام هیتلر بود. وی که از فقر و نداری به یک زندگی بسیار با شکوه دست یافته بود حالا حاضر بود که تمامی مردم دنیا را بکشد تا بر سر قدرت باقی بماند. شنیده ام که گفته بود که حالا که ملت آلمان لیاقت رهبری شخص شاخصی چون مرا ندارد پس بهتر است که همه مردم آلمان فنا و کشته شوند. بعبارت دیگر هنوز پنجاه میلیون کشته و یا شهید کافی نبود وی میخواست که کل ملت آلمان و شاید هم کل ملتهای دنیا را از بین ببرد. آیا جز جنون چیز دیگری میتوان بر روی این نوع فکر و عمل نامی نهاد.

یک رهبر خوب حتی حاضر نیست یک نفر بیگناه کشته شود و او سر مسند قدرت باقی بماند. رهبرانی چون زاپاتا بودند وقتی که دیدند حتی در مقام ریاست جمهوری نمیتوانند به ملت کمک کنند خود را کنار کشیده اند. ولی هیتلر با سماجت میخواست خود را رهبر کل جهان بسازد. گرچه او توانایی هایی هم داشت ولی باحتمال حتی لیاقت رهبری همان آلمان را هم نداشت. هر رهبری که بخواهد پایه های رهبریش را روی خون مردم ناراضی بنا کند رهبری لایق نیست. رهبری قابل دوست داشتن است که برای خود خواهی و شهوت قدرت و مال و ریاست طلبی و تمامیت خواهی رهبری نکند. بلکه هدف او پیشرفت لااقل اکثریت مردم باشد. و با اقلیت هم مدارا کند نه اینکه اقلیت را نسل کشی کند و از صورت مساله حذف نماید.

دیکتاتور ها ولو اینکه در شروع انسانهایی والا و شایسته باشند در اثر مرور زمان ممکن است مریض دیوانه و یا مشگلات روانی پیدا کنندو یا جنون های پیری و یا جنون و شهوت قدرت و حرص و زیاده طلبی دامن گیرشان شود زیرا انسان انسان است و جایز خطا کار و بقول انجیل گناهکار. حال اگر یک عهده غیر وابسته بتوانند دیکتاتور و ریاست جمهور و یا پادشاه را زیر نظر داشته باشند و یک مجلس واقعی ملی بدون صافی نمایندگان واقعی مردم بتواند ناظر امور باشند مسلم است که اشتباهات کمتر خواهند بود.

متاسفانه در شهر بلخو پادشاه و یا ریاست جمهور به دست یک باز شاهی سپرده شده بود که او بر سر هر یک از مردم شهر در پایتخت شهر بلخو بنشیند او پادشاه و یا رهبر و یا ریاست جمهور است. اسم رهبر و یا پادشاه و یا ریاست جمهور هم قبلا اتنخاب میشد. و بحکم قرعه سه نام مینوشتند یک پادشاه و دو رهبر و سه رییس جمهور بعد همه این سه قرعه را در یک صندوق میگذاشتند و یک بچه دوساله دست در صندوق میکرد و چشمان بچه را هم با دستمال بسته بودند. و یک رای را بیرون میآورد و آن نام بر روی شخصی که باز شاهی برسرش نشسته بود داده میشد. آنسال نام پادشاه از صندوق بیرون آمد. و فکر نمیکنم که تقلبی هم شده بود. باز میبایست هر چهار سال یکی را انتخاب میکرد ولی بعضی وقت ها پادشاه و یا ریاست جمهور و یا تقلب میکرد و از پرواز دادن باز شاهی جلوگیری میکرد و باین ترتیب خودش رییس جمهور مادام عمر میشد و بعد از خودش هم پسرش رییس جمهور میشد. ویا پادشاه و یا رهبر فرق نمیکرد.

آنسال بعد از کشته شدن و یا مردن طبیعی رهبر و یا پادشاه و یا ریاست جمهور باز پادشاهی را پرواز دادند. شاهدان عینی میگویند که باز واقعا یک باز حیوانی نبود یک باز کامپیوتری بود که برنامه ریزی شده بود و قدرت های بزرگ در آن کار دخالت مستقیم داشتند. به یک گدای هشتاد ساله نیمه دیوانه یک سکه نقره داده بودند که در مرکز شهر حاضر باشد و در جای معینی بایستد. بعد هم با برنامه ریزی و استفاده از صنعت مدرن و پیشرفته وتکنیکهای دیجیتالی و الکترونیکی باز را بر روی سر وی هدایت میکنند. ولی گدا بعد از پادشاه شدن میگوید که این دستور خداوند تبارک وتعالی بود که او را برای پادشاهی برگزیده بود. بعد هم دولتهای بزرگ و کمونیست ها و کاپیتالیست ها مخارج بزرگی و تبلیغات وسیعی میکنند که مردم به گدا بعنوان انتخاب خداوندی ایمان بیاورند.

مردم ساده دل و بیگناه هم در اثر فشار تبلیغات به آنان زورچپان شده بود که گدا یک نظر کرده الهی است. وخیلی به ایمان داشتند و با نهایت سادگی در دام ابرقدرتها افتادند. و مردم حالا حاضر بودند جان و مال و همه چیز خود را در راه این فرستاده الهی بدهند.

گدای دیروز و پادشاه امروز که در عین حماقت و ابلهی در بعضی مورد ها هم بسیار زیرک بود بزودی دریافت که میتواند هر کاری بخواهد بکند و هر جنفگی که بخواهد بگوید و مردم آنرا چون پیام آسمانی قبول خواهند کرد. او با حمایت دزدان وغارتگران بین المللی شروع به از بین بردن ملت خویش کرد. و چون مردم به او ایمان داشتند او از این ایمان استفاده کرد و به دزدان و بی شرف ها امکان ترکتازی داد. ملت را به فلاکت کشانیدند. ثروتهای ملی و اموال مردم را به حراج و تاراج گذاشتند. مردمان را هر که کوچکترین مخالفتی میکرد میکشتند و بی آبرو میکردند. پادشاه یک مشت جانی و بیماران خطرناک روحی و روانی را انتخاب کرده بود که از کشتن و آزار مردم لذت میبردند. سوراخهای پسران جوان را پاره پاره میکردند که چرا به آنان اعتراض کرده اند. پرده های بکارت دختران جوان را میدریدند. و مردان نیمه وحشی و نیمه دیوانه با آلت های خود کودکان معصوم دختر را پاره میکردند و با دادن منی خود به آنان دوشیزگان کم سن آنان را حامله میکردند. تا ملت از ترس آبرو و رفتار وحشیانه آنان سکوت کنند. پادشاه بلخو یک مشت دزد و زندانیان خطرناک را استخدام کرده بود تا به بدن لطیف چون گل دختران و پسران نوجوان تازیانه بزنند تا آنان فوت کنند. قبل از فوت به آنان تجاوز جنسی کنند تا پاک از دنیا بروند و به بهشت خیالی آنان راه نیابند. جانیان استخدام شده با بودجه ملت جواب هر سوالی را با شلیک یک گلوله به قلب طرف میدادند.

چندین بار بزرگان و شهرداران کشور بلخو به پادشاه مست از غرور و ثروت وشهوت تذکر های دوستانه دادند که کارش انسانی نیست. ولی پادشاه همه آنان را اعدام کرد. متاسفانه بیشتر مردم از ترس سکوت کرده بودند با وجود اینکه فرزندانشان بدست پادشاه کشته شده بودند. متاسفانه ترس و بی تفاوتی داشت همه اهل شهر بلخو را از بین میبرد. هر روز به یک عده بند میکردن و گیر میدادند گروه های دیگر فکر میکردند که آنان در امان هستند. و بدین ترتیب با این سیاست تفرقه بینداز و بکش هر روز یک گروه به جوخه های سنگساران و اعدام و باران تیر سپرده میشدندو دیگر گروه های فکر میکردند که در امان هستند. ولی روزی حتی بستگان دربار هم به جوخه های اعدام سپرده شدند. اکنون داشت که زنگ خطر برای همه بصدا در میآمد. حتی کشورهای همسایه هم از این خطر در امان نبودند. کم کم پادشاه بلخو داشت مردم کشورهای دیگر را هم به بهانه گوناگون میکشت.

متاسفانه بی تفاوتی و تفرقه انداخته شده خیلی با حساب و کتاب بود. و مردم گول خورده و در خواب غفلت بودند.

پادشاه ابله داشت کل و مردم شهر دیدند که او دارد کشور را داغان میکند.

.


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Sahameddin Ghiassi

Unity of mankind

by Sahameddin Ghiassi on

بزرگان شهر بلخو که دیدند پادشاه انان دارد همه شهر و همه کشور وابسته به
شهر را بهم میریزد و هیچ اطلاعاتی راجع به شهرداری و کشورداری اصلا ندارد.
و وزارت خانه های مهملی درست کرده است. مثل وزارت دروغ و دزدی و وزارت
کثافات و نجاسات. و کشور و شهر بلخو دارد به عهد حجر بر میگردد و پادشاه
همه دانشمندان را یا کشته و یا اخراج کرده است و با پررویی مثل یک دوآل پا
به تخت سلطنت چسبده است و کنه وار لباس پادشاهی را به تن خود دوخته است که
تنها با کندن پوست بدنش میشود لباس را از تن او بیرون آورد. ودیدند که همه
کارخانه ها و مدارس را تعطیل کرده است که باصطلاح خودش مردم در بیکاری و
خریت باقی بمانند. و همه امور کشور را به دست فک و فامیل خود سپرده است که
هیچ دانش ومعلوماتی ندارند. و مردم هم از این وضع بسیار ناراضی هستند و
ممکن است که یک انقلاب خونین بکنند. برای اینکه جلوی خون ریزی بیشتری
گرفته شود یک روز دوباره به پادشاه که مدت چهل سال بود حکومت میکرده و
میلیارد ها میلیارد دلار دزدی کرده است و در همه بانکهای دنیا حساب باز
کرده است. گفتند که شما اکنون باندازه کافی پول و طلا دارید و چهل سال است
که حقوق و مزایای فوق عاده ای دریافت کرده اید. حالا هم که عمر شما بالای
صد و بیست سال است بیایید محض خاطر خدا استعفا دهید تا یک جوان حداقل
هفتاد ساله بجای شما بنشیند. پادشاه گفت من هشتاد سال گدا بودم و باز شاهی
بسر من بدستور خداوند تبارک وتعالی بسر من نشست و من تنها چهل سال است که
پادشاه هستم لااقل من بایست هشتاد سال که گدایی کرده ام هشتاد سال هم
پادشاهی بکنم. نه یک کلمه کمتر و نه یک کلمه بیشتر. بزرگان گفتند ولی مردم
هر روز در خیابانها اعتراض میکنند و راضی نیستند. وی گفت مردم که مهم
نیستند آنها را هر کار ی کنم باز ناراضی هستند. من که نمیتوانم همه مردم
را راضی کنم پس بگذارید که همه ناراضی باشند. این مهم نیست. خداوند تبارک
و تعالی راضی است. مرا خدا به مسند ریاست توسط باز شاهی نشانده است خود
خدا و هم بایست از آسمان پایین بیاید و مرا از سلطنت خلع کند. مردی چه
کاره اند. آنان غلامان من هستند. من هشتاد سال گدایی کردم مگر مردم با من
کاری داشتند حالا هم من بایست هشتاد سال پادشاهی بکنم و آنان نبایست با من
کاری داشته باشند. بعد هم پادشاه دستور داد غلامانش بیایند و همه بزرگان
شهر را دستگیر کنند و بعد فرمودند که ببرید آنان را و همه آنان را حامله
کنید. و بعد هم بکشید و بسوزانید. یکی از بزرگان که دید بایست همه کشته
شوند گفت ترا بوسیله یک باز شاهی کامپیوتر و با برنامه ریزی پادشاه کرده
اند و خداوند تبارک وتعالی هیج دخالتی در پادشاهی تو نداشته است. مردم هم
در اثر تبلیغات کمونیست ها و کاپیتالیست ها و با خرج کردن پول آنان به تو
ایمان آورده اند و ترا بنام پادشاه انتخابی خداوند تبارک و تعالی قبول
کرده اند وحلقه دور سر ت هم که نور است در اثر تکنیک مترقی و پیشرفته
دنیای صنعتی است که برایت درست کرده اند وگرنه تو هنوز هم یک گدای ابله
بیشتر نیستی. پادشاه خودش هفت تیرخود را در آورد و چو ن تیراندازی خوب بلد
نبود آنقدر تیر شلیک کرد که در اثر آن حدود سی نفر از دوستان خودش و
بعلاوه بیست تن از بزرگان و باضافه مرد سخنگو کشته شدند. و تعداد بسیاری
هم زخمی شدند. پادشاه که کلکسیون اسلحه های کمری داشت از بیشتر آنها در
این تیر اندازی استفاده کرده بود. بعد هم فتوی داد که سی نفر خودی ها شهید
هستند و بقیه خاین میباشد و بایست در کفر آباد دفن شوند. باشد تا روزی ملت
بیدار بلخو پادشاه دیوانه را به میز محاکمه بکشانند. به امید آن روز آمین.

eply