آزادیهای بی حد به کودکان و نوجوانان باعث سقوط آنان خواهد شد


Share/Save/Bookmark

آزادیهای بی حد به کودکان و نوجوانان باعث سقوط آنان خواهد شد
by Sahameddin Ghiassi
01-Nov-2009
 

اقدس دختر بسیار زیبایی بود ولی حرام شد. من تمامی نامهای شخصیت ها و حتی نامهای مکانها را تغییر داده ام تا به کسی متکی نشود و کسی نتواند بگوید که من این اشخاص را با این نامها میشناسم. اسم کوچک افراد هم که زیاد است و مثلا هزاران اقدس و هزاران منوچهر وجود دارد و به کسی بر نخواهد خورد.

اقدس دختر یک سلطان بود یک افسر معروف در زمان خودش. قبلا به سروانهای شهربانی که در آن زمان کمیسری و یا نظمیه می گفتند سلطان میگفتند. پدر سلطان شاهزاده بود و او یک پسر یکی از شاهزاده گان بسیار ثروتمند در زمان خود بود و مادرش هم عالم تاج شاهزاده خانم دیگری بود. پدرش در سن بسیار کم با عالم تاج عروسی کرده بود و یک دختر بسیار زیبا برای آقای سلطان به دنیا آورده بود.

سلطان که در سن کم زیر سی سالگی درجه سلطانی را گرفته بود به مناسبت آشنایان فراوانی که داشت و هم چنین ثروت وشهرت مقام ها و پست های مهمی در اداره تامینات در اختیار داشت و پول و ثروت بی حد زندگی آنها را بسیار پیچیده کرده بود. وبقول فامیلشان ثروت و پول در خانواده سلطان از پارو بالا میرفت. در آن روزگاری که هیچکس ویا تعدار بسیار کمی از ثروتمندان درجه اول ماشین همراه با راننده داشتند. و مثل اکنون اکثر مردم اتوموبیل سواری نداشتند سلطان با اتومبیل شخصی همراه با راننده به اداره میرفت یک خانه بسیار بزرگ و مجلل در باغ فردوس شمیران داشتند و آقای سلطان چندین خدمتکار و باغبان و آشپز داشت. من نمیدانم که سرکار سلطان معلوماتی هم داشت یا نه ولی همسرش سوادی آن چنان نداشت و بچه هایش هم اهل تحصیل ودرس خواندن نبودند. آنطور که من یادم میآید وی دو دختر داشت که یکی از دیگری زیبا تر و خوش قد وقامت تر بودند. اقدس و اشراق و پسری هم داشت که نامش انوشیروان بود. آنطور که مادر بزرگم برای من تعریف میکرد. عالم تاج یک زن تنبل و لوس و بی مایه بود. بجز خوب خوردن و خوب پوشیدن و غیبت کردن و بیکارگی هنری دیگر نداشت. در زمانی که زنان در فکر کار و تحصیل بودند او در سن کم ازدواج کرده بود شاید چهارده سالگی و تنها هنرش خوردن چاق شدن و تنبلی و بیکاری بود. حتی برای آشامیدن یک لیوان آب از پیشخدمت و نوکر و کلفت ها استفاده میکرد. مادر بزرگ میگفت که این دختر لوس و تنبل ولی جوان و خوشگل را به عقد آقای سلطان در آورده بود.

عالمتاج نه میتوانست غذا بپزد نه کار وهنر دیگری بلد بود. اینطور که مادر بزرگ میگفت حتی کتاب هم نمیتوانست بخواند. حتی سه بچه اش را هم کلفت ها ونوکر ها بزرگ کرده بودند و به آنان شیر خودش را هم نمیداد میگفت کاری سخت است. این کلفت ها و نوکر ها بودند که بچه ها را تر و خشک میکردند وبرایشان شیر خشک درست میکردند. عالمتاج خانم واقعا یک شاهزاده به معنا کامل بود یعنی هیچ کاری بلد نبود جز خوردن و خوابیدن و گردش و تفریح کردن. در حالیکه سنی از او گذشته بود با لوسی میگفت که من سر حدود سر ماهی و حدود دم ماهی را نمیخواهم و فقط وسط ماهی را میخواهم و شاید در سن پنجاه سالگی مثل یک دختر لوس پانزده ساله بود که با دختر بچه های مهمان یک بدومیکرد که بایست وسط ماهی را به او بدهند.

او در باره بچه هایش هیچ مادری نکرده بود و به آنان هیچ تعلیم و تربیتی نداده بود بلکه آنها ول بودند که با ثروت زیاد پدر هر کاری که میخواهند بکنند. متاسفانه وی بجای اینکه یک زن جدی باشد یک زن بیکاره و بیهوده بود. هنگامیکه که دختر زیبایش اقدس تنها چهارده سال داشت بجای مدرسه رفتن خودش را هم قلم توالت غلیظ میکرد و با مردان مراوده داشت. با وجود اسم و رسم و ثروت زیاد و زیبایی اقدس داشت خودش را حرام میکرد. او خواستگارهای بسیاری داشت و در همان سن چهارده سالگی به سبب زیبایی خیره کننده اش و ثروت کلانش و لباسهایی که دوستان سلطان برایش از فرانسه میفرستادند چندین مرد خوب برای ازدواج و خواستگاری با او صف کشیده بودند. ولی مادر بی عرضه و بی لیاقت نه به پدر اجازه دخالت میداد و نه خودش کاری میکرد. تنها کاری که میکرد این بودکه بچه هایش را هم مثل خودش لوس و بیسواد بار آورده بود. هیچکدام از فرزندانش تا کلاس نهم هم نکشیدند. و هر سه نفر آنها قبل از کلاس نهم مثلا فارغ تحصیل شدند و یا ترک تحصیل کردند وبه خوش گذرانی پرداختند.

اقدس زیبا و فتان که آنهمه خواستگاران سینه چاک داشت از یک لات حامله شد و بدون ازدواج بار دار گردید. البته اگراین اتفاق در خانواده های معمولی اتفاق افتاده بود خودش رسوایی عظیمی بود ولی گویا سرپرست نوکرها توانسته بود که پدر بچه ویا یک شخص دیگری را پیدا کند که با اقدس در روی کاغذ ازدواج نماید تا بچه حرام زاده نباشد. همه این جریانها که قلب یک مادر را میشکند برای عالم تاج خانم مهم نبود. او هنوز دنبال وسط ماهی بودکه بخورد. البته سلطان از کل ماجری بی خبر بود و فکر میکرد که دخترش ازدواج کرده است. یک عروسی مجلل به خرج سلطان تهیه دیدند. بهترین خواننده های آن زمان هم دعوت شده بودند و عروس را به داماد دست به دست دادند. بعداز گذشت شش ماه عروس خانم به یک دهکده دور افتاده همراه با دو تا از کلفت ها رفت که پدرش در آنجا حشم و خانه بزرگی داشت. و نمیدانم شاید چهار و پنج ماه وی در آنجا ماند و بچه به دنیا آمد و کمی که بزرگ شد با دو کلفت اقدس خانم به شمیران برگشت. خانه باغ فردوس آنان خانه ییلاقی شان بود سلطان در تهران هم یک خانه بسیار گرانقمیت و بزرگ و مجلل داشت. اقدس خانم بعد از بازگشت از ده پدری بعد از چند ماه از داماد تلاق گرفت و داماد با گرفتن مقداری پول حاضر شد که این بت زیبا را ول کند و بسرکار خودش برود.

پدر اقدس خانم برای او که اکنون شاید هیجده ساله بود یک ماشین شیک خریده بود و ایشان اکنون با داشتن ماشین سواری هر شب به مهمانی ها و پارتی هامیرفتند ومست و سرخوش به خانه برمیگشتند.

اقدس خانم همراه با برادر گرام و غیرتی خودشان معتاد هم شده بودند و کم کم اشراق خواهر کوچکتر هم به آنان پیوست. ومادر ناآگاه هیچ کاری برای برکناری جگر گوشه گانش نکرد. اقدس کارش بجایی رسیده بود که کاملا به اعتیاد وابسته گردیده بود. سلطان از غصه دق کرد و مادر هم نمیدانم از ناراحتی ویا از بی خیالی بسرعت سنگین وزن شد بطوریکه دیگر راه رفتن عادی هم برایش دشوار بود. کم کم ثروت زیاد آنان هم خرج بیهوده شد و برای خرید تریاک و حشیش و هرویین و شراب و کباب هزینه شد. خانه ها یکی یکی با قیمت های ارزان به فروش رفت و همه آنان حتی مادرشان اجاره نشین شدند. اقدس که هیچ هنری نداشت به تن فروشی روی آورد و خواهر را هم به اینکار کشانید. برادر هم که ازدواج کرده بود یک معتاد واقعی شد. همسرش که این را دید بچه را برداشت و از وی تلاق گرفت. شاید اقدش علاوه بر بیماریهای جنسی سرتان هم گرفته بود برای همین خانواده وی پسرش را از وی جدا کردند و وی متاسفانه یک فاحشه شده بود.

آن دو دختر ماه تابان و برادر خوش تیپ آنان تبدیل به یک آدم ها مریض علیل و واخورده شده بودند روزی برادر در اتاق خانه میخوابد و دیگر از خواب بیدار نمیشود. اقدس با بیماری مدتی میجنگد و بالاخره او هم در سن کم میمیرد و بعد از مدتی خواهرشان اشراق هم به جمع آنان می پیوندد. بدین ترتیب به علت بی کفایتی مادر و به حاشیه راندن پدر که تو دخالت نکن. هر سه بچه عالمتاج خانم بقول معروف حرام شدند. بچه هایی که با داشتن ثروت زیاد میتوانستند تحصیل کرده و با اسم و رسم شوند و مصدر کارهای بزرگی باشند در اثر بی مبالاتی مادر و دخالت بیجای او که میخواست بچه هایش هم مثل خودش لوس ببار آیند هر سه نابود شدند.

خوب ثروت وزیبایی هم برای خوب زندگی کردن و موفق شدن کافی نیست.


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi
 
Sahameddin Ghiassi

Dear friend

by Sahameddin Ghiassi on

This story is played about 60 years agao in Iran. As my grand mother told me, the wife did not let the husband have any influence in their children. With other words , the mother did not share with her husband the facts and the situations.  In the same time in Tehran many poor families have sent their daughters to schools and they trained them for a modern life.  In the night and in a party which served also wine, it is easier for a young girl to be lost than during day time ,or not?  As I said, I just compare the lives of people and I thought, Aghdas and her brother have more chance to be well trained and be successful, but because the mother was a  Loos woman, destroyed them. As long as  I heard she fight with the husband not to interfer.  She was a proud, ignorant and dictator mother, and she gave too much freedom for fun to her children.  As she was a beautiful woman, she some how controled the husband also.  You know that the mother had more power and inluence over the children than father, and she destroy the respect of the father also.  I was a student in elementary school as this story happened. But I heard the whole story from my grand mother.  She said Alam taj was the first daughter of the family and she handelt very respectfully by the whold family. Her other four sisters were normal and had normal and good children. Even the brother of Aghas was in the wrong way.  All her three children died very young, and the mother died after them. She was a very heavy woman, as she easts a lot and had no activities.  I remember the whole story, it will be about 100 pages; if I will write the whole situation and explain everything. Any way I was more than 20 years teacher in Europe and USA and know their system. 


HollyUSA

My last comment on this subject

by HollyUSA on

I am not arguing that the way you have described her, the mother was a unfit parent. Just that your argument is one sided and your proposed solution, nothing but more poor parenting. 

What about her father? He didn't have any responsibility as a parent to his daughter? Or for choosing such a 'loos, bee honar' woman to be the mother of his children? It seems that he was quite content to marry a girl for her beauty alone to satisfy his own desire. His not having any 'maloomat' somehow doesn't seem to concern you as much and that, is of concern. He was probably quite 'bee honar' himself and like many in similar situations happened to inherit his wealth. But I guess in a society that values its women for their beauty and honare ashpazi alone, it is acceptable for a man to financially provide and nothing else. That becomes their honar and saving grace.

And are you really so naive to think that a 14 year old girl (or boy for that matter) can't do the same things in broad daylight as they can at midnight?? I have news for you: They can and they do! So how about we teach ourselves to teach them right and wrong and not worry about the time of day?

This is not a discussion about men vs. women. It is about outdated
values and un/mis-informed and perpetual denial of the root cause of the
problem.

... likely to become a very long and not so pretty discussion without much change coming out of it.  So I will respect your right to your opinions as disturbing as I find them in the 21st century, and save both of us the headache of a pointless argument by letting it go. I would however respectfully suggest that you read some modern litrature on child rearing and parental responsibilty. You'll find that we don't live in the dark ages or the old Iran anymore and that there are better, more effective ways of raising our kids to be decent human beings.


Sahameddin Ghiassi

Dear friend

by Sahameddin Ghiassi on

Do you think to let a fourteen years old girl to go to a party alone is right and stay there until mid night? I think they should hired a private teacher first to help her to continue the school. The mother could even force her to learn and not going to parties in that time. She should have a sort of friend or boy friend in her age, and not to stay until mid night without any supervision in the parties that older people were there. I think she could be saved if the mother was not so relax, lazy and ignorant.  Her grand mother had another four more daughters and all of them were fine. Only this daughter, the mother of Aghdas was not serious.  She was very Lus, mother pet. 


HollyUSA

Mr Ghiassi

by HollyUSA on

With due respect, I think you are confusing the lack of parental guidance and teaching of values, with allowing children freedom. There is a lot more to proper parenting than the previous generations were aware of. It isn't about control. Nor is it about marrying off your beautiful 16 year old daughter to prevent her from getting into trouble and destroying your 'aaberoo', whatever that is.


Sahameddin Ghiassi

Dear HollyUSA

by Sahameddin Ghiassi on

I think to much freedom to the children and youths is not right. Because they cannot control themselves and their own desires. I have a lot of example of my beautiful students who lost their life, because the parents did not take care completley about them. They will destroy themselves and later they blame of the parents.  The example here, the mother was very relax and let her children destroy themselves.  That is a real story, but I changed the name and places, name. I am not a writer, I just wish to share my experiences with you all, may be it will help the society. 


HollyUSA

Mr Ghiassi

by HollyUSA on

I'm curious, is this intended to be a fictional story with some sort of style or does it reflect your own personal views on child rearing?