دفتر خاطرات عشقی و شهوانی دو دختر ایرانی و ژاپنی


Share/Save/Bookmark

دفتر خاطرات عشقی و شهوانی  دو دختر ایرانی و ژاپنی
by Sahameddin Ghiassi
02-Nov-2009
 

دفتر خاطرات عشقی و شهوانی دو دختر ایرانی و ژاپنی فکر کنیم که در شرق بیشتر زنانی که به روسپی گری روی میاورند از بدبختی و نداری و ندانستن کار و پیشه و هنر است و یا در منجلاب تجاوزهای با زور قرار گرفته و چون حامی و پشتیبانی هم نداشته اند مجبور شده اند به تن فروشی دست بزنند و در حقیقت قربانی مردان فاحشه و یا فاحشه ساز شده اند.

ولی درغرب شاید بیشتر تن فروشان برای کسب در آمد بیشتر به این شغل دست زده اند. البته من یک محقق نیستم و فقط از تجربیان و نوشته هایی که خوانده ام اینطور فکر میکنم. مثلا یک روز که از خیابان های هامبورگ رد میشدم یکی از همشاگردیهای دختر آلمانی خود را دیدم که آنجا ایستاده است و لباسی بسیار نا مناسب و بسیار مثلا سکسی هم پوشیده است. من جلو رفتم و سلام و احوالپرسی کردم گفتم گابی چطوری این وقت شب اینجا چرا ایستاده ای. با خنده و تمسخر گفت که دارم مشتری جمع میکنم و تو بایست بروی زیرا مشتریان من با دیدن یک مرد جوان نزدیک من نمیایند. و گفت من شبی چهارصد مارک میسازم و این پول خوبی است بعد از مدتی میتوانم سرمایه خوبی جمع کنم و زندگی خوبی با شوهر آینده ام داشته باشم.

ولی در شرق موضوع فرق میکند دختران و زنان بیکس از فرط بیچاره گی و نداری تن به این کار میدهند. تازه آلمانها خیلی مواظب هستند و اجازه ورود بدون روپوش یا کاپوت را به آقاکوچولو ها نمیدهند و خیلی دقیق هستند که با مردی مریضی لقاح نکنند ولی دختران و زنان کم سواد ما که به این ورطه خطرناک میافتند به هزار نوع درد مرض و کتک خوردنها و بیماریها دچار میشوند و اگر از سنگسارها فرار کنند و خودکشی نکنند و با اعدام نشوند به تیره بختان منزوی و بینوایی دچار میشوند. که اجتماع به آنان روی خوشی نشان نخواهد داد و هیچ مامن و حامی در زندگی نخواهند داشت. هنگامیکه در ایران بودم یکی از دوستانم دفترچه خاطرات یک دختر ازدواج کرده را برای من آورد که حالا تلاق گرفته بود. در آن دفتر خاطرات تازه عروسان دوست آن دختر شرح کامل و دقیق شب زفاف خود را با خطی خوش وخوانا نوشته بودند. وخود آن دختر هم شرح کامل شب زفاف و شبهای دیگر عشقبازیهای خود را با دقت نوشته بود.

چند سال پیش بین یک پسر دانشجوی فوق لیسانس چینی و یک دختر دوره لیسانس ژاپنی اختلاف و کتک کاری شدیدی روی میدهد بطوریکه که دختر از وحشت خشونت پسر به پلیس مراجعه مینماید و به دادگاه میرود و برای پسر حکم صادر میشود که هزگر به دختر نزدیک نشود. ولی پسر مرتب از دور و نزدیک مزاجم دختر میشود و دختر میگوید تا بخواهم پلیس خبر کنم که پسر هر کاری که بخواهد مثل کتک زدن من انجام داده است. دختر از پسر فراری شده و عشق و عاشقی را کنار گذاشته بود و میخواست از او دور باشد. و پسر هم میخواست که او را دوباره در اختیار بگیرد. اسم آن دختر ژاپنی میهوکو بود و اسم پسر چینی هم وانگ بود. میهوکو از من که در آن دانشکده مدرس بودم خواهش کرد که با وانگ صحبت کنم و از او بخواهم که او را بیشتر از این آزار ندهد. من با وانگ چند ساعتی صحبت کردم او قبول داشت که دیوانگی کرده است ولی گفت که میهوکو به او خیلی علاقه مند بوده است حتی اسم فامیل او را هم به اسم خود اضافه کرده است.

وانگ میگفت که قول میدهد دیگر او را آزاد ندهد و او را خیلی دوست دارد و فقط خیلی حسودیش شده بود که میهوکو قبلا هم دوستان مردی داشته و با آنان رابطه جنسی داشته است. بعد هم یک دفتر خاطرات عشقی جنسی میهوکو را به من داد. از آنجاییکه من میخواهم در باره همه مطلب های زندگی بنویسم و عشق و سکس هم یک موضوع جدی در زندگی هست و نمیشود در باره آن مثل قدیم ها سکوت کرد و خود را بکوچه علی چپ زد. خیلی از دختران و پسران ما بخاطر نداشتن تعلیم های جنسی به ورطه خطرناکی افتاده اند. و کنار گذاردن مطالب جنسی و پوشاندن آن و کردن دختران و زنان در برقعه و حجاب های سنگین و اجباری جز ظلم مضاعفی به زن چیز دیگری نیست. دختری که بایست با کت و شلوار در برابر دختران دیگر با مایو مسابقه ورزشی بدهد مسلم است که لباس دست پا گیر توان او را خواهد گرفت و او خیس عرق شده توانانی مبارزه خوب را از دست خواهد داد. خودتان بهتر میدانید که ثروتمندان ما از لحاظ جنسی در رفاه هستند و این طبقه فقیر و یا متوسط است که بایست تمامی امیال جنسی خود را سرکوب کند و در خود از بین ببرد.

خیلی از دختران شرقی حتی پس از ازدواج از همبستری با شوهران خود رنج میبرند. زیرا عادت کرده اند که امواج لذت بخش جنسی را دو خودشان خفه و نابود کنند. اکنون من گزارش کوتاهی از دفترچه خاطرات عشقی جنسی میهوکو برایتان مینویسم . میهوکو مینویسد.. هنگامیکه وانگ را دیدم یک کشش عجیب مرا فرا گرفت و وقتی بمن نزدیک شد و دست داد مثل اینکه مرا به الکتریسته وصل کرده بودند لذت مطبوعی تمامی وجودم را فرا گرفت. وانگ خیلی بسرعت بمن نزدیک شد. و برای دست دادن دستش را بطرف من دراز کرده بود ولی حالا با دستش که دستم را گرفته بود ول نمیکرد من هم نمیخواستم که از گرمی و هیجان دست او صرف نظر کنم ودستم را بیرون بکشم. همچنان دست او دست مرا گرفته بود که موجی لذت بخش تمامی بدنم را فرا گرفت و نازم به جنب و جوش افتاده بود و تمنای وصال آقا کوچولوی او را میکرد. شیطان کوچولوی وسط رانهای من مرا کلافه کرده بود. تنکه ام را کاملا خیس کرده بود و تازه از رو هم نمیرفت از من میخواست که از او تقاضا کنم. آقاکوچولو سفت شده اش را بمیان نازم فرو کند و من را در آغوشش بفشارد.

قدرت اینکه دستم را از دستش بیرون بکشم نداشتم و او هم دست مرا ول نمیکرد. نازم داشت مرا راهنمایی میکرد که چه کنم و چطور او را وادار کنم که بخش مردانه سفت شده خود را به داخل نازم محکم و با شدت فرو کند. در حالیکه بشدت از هوس جنسی صدایم میلرزید گفتم از دیدن شما خوشحالم. مثل اینکه وانگ هم فهمیده بود که شیطان وسط رانهای من مرا کاملا محاصره کرده و در اختیار گرفته است. مثل اینکه کاملا محسور و هیپنوتیزم وانگ شده بودم و فکر میکنم وانگ هم بخوبی اینرا درک کرده بود. که شکار کاملا آماده کباب شدن و بریان کردن است. وی دستم را ول کرد و این بار دستش را دور کمرم برد و مرا بنوعی بخودش چسبانید و مرا بنوعی بغل کرد. و در آغوش گرفت. من هم بی اختیار دستم را دور کمرش انداختم. لحظه ای بسیار زیبا بود و پراز هیجان گویا تمامی بدنم آتش گرفته بود. خیلی دلم میخواست که همانجا در میان چمن دانشکده لخت شوم و روی زمین بخوابم تا او بتواند برروی من قرار بگیرد و رانهاهایم را آنقدر بالا ببرم تا او بتواند تمامی وجود خود را در من فرو نماید و گرمی و لذت داخل شدن او را در تمامی بدنم حس کنم.

خوب کمی دست دست کردم و وانگ که آمادگی من را حس کرده بود گفت میخواهی ترا به آپارتمانت برسانم. با شوق گفتم آری. نمیدانم بچه سرعتی در رویا و خیال در آغوش وانگ به آپارتمانم رسیدیم و او مرا بغل کرد و از پله ها بالا برد برای من هیچ امکان مخالفتی وجود نداشت او میتوانست با من هرکاری که بخواهد بکند. من کاملا شیفته و کاملا تسلیم او بودم و به هیچ چیز دیگری فکر نمیکردم مگر اینکه با اوباشم و او را در داخل خودم حسی کنم. با دستهای لرزان خود کلید را در آوردم و و درب را باز کردم و با عجله گفتم بیا تو با هم یک لیوان شراب بنوشیم. وانگ بسرعت به داخل آمد و باهم به کنار یخچال رفتیم و من یک بطری شراب را بار کردم و با هم چند گیلاس شراب نوشیدیم. دیگر تمنای وصال تمامی وجودم را فرا گرفته بود و مرا تبدیل به یک دیوانه عشق و شهوت کرده بود. بعد او بلند شد من هم بلافاصله بلند شدم و او را به آغوش کشیدم یکی از رانهایم را بین دو ران او بردم تا مردانگی او را حس کنم آن کاملا بزرگ و سخت و سفت شده بود.

مثل اینکه وانگ هم نمیوانست که دیگر آقا زاده را کنترل کند و داشت خودش را خیس میکرد. مثل من که حالا کاملا خیس شده بودم. همچنان که رانم را به وسط پاهای او فشار میدادم حس کردم که نم و خیسی اسپرمهای او ران مرا از روی لباس خیس کرده بود. دیگر نتوانستم بیش از این خود را کنترل کنم اورا بطرف اتاق کشاندم و بسرعت لباسهایش را در آوردم بدنش داغ شده بود و میلرزید درست مثل بدن داغ و شهوانی من. او هم شروع به کندن لباسهایم کرد بطوریکه سینه بندم پاره شد و دو پستان هیجان زده من بیرون پریدند. من تنها بیست ساله بودم و او شاید سی ساله. من قبلا هم با مردانی کم و بیش رابطه جنسی داشته بودم ولی اکنون مدتها بود که دستم به دست مردی نخورده بود. وانگ مرا خوبانید و دو ممه سفت مرا محکم در مشت های گره کرده اش گرفت و فشار داد میخواستم فریاد بکشم و تمنا و التماس کنم که زودتر مرا آزاد کند. او شروع به مکیدن و گاز گرفتن سینه هایم کرد و کم کم مرا واله و شیدا و دیوانه کرد.

بطوری که وحشیانه از او میخواستم که کار را شروع کند. و بیشتر از این بازی بازی نکند. دیگر طاقت من تمام شده بود. وانگ هم وحشی شده بود و با شدت تنکه مرا کشید و پاره کرد و ناز مرا آزاد نمود و مثل یک زندانی که پس از مدتها آزاد شده باشد. بالاخره داغی و سفتی و محکمی مردانه گیش را در تمام وجودم حس میکردم. و گویی که گرمی و وجودش را در تمامی شکم خود تا نزدیگ ناف و بیشتر حس میکردم. چه لحظه ای زیبا و چه اجتماع خوبی بود. شیطانهای ما با هم کاملا متحد شده بودند. او که روی من خوابیده بود تمامی بدنم را داغ کرده بود.... اینکار ها مدتی تکرار میشود و بالاخره ما با هم دوست پسر ودختر شدیم و با هم نامزد گردیدیم. و قرار بود که باهم بزودی ازدواج هم بکنیم. ناگهان اخلاق عاشقانه وانگ تغیر کرد میگفت که که با من به این راحتی هم بستر شدی با خیلی های دیگر هم همبستر شده ای. ومرا مرتب آزار میداد که چرا قبل از من با مردان دیگری هم خوابیده ام.

من که او را خیلی دوست داشتم در وجود او شوهر خود را میدیدم و برای همین بود که به او تسلیم شده بودم. ولی او مرا اکنون آزار میداد و کم کم کتک میزد حرفهای بد میزد. و بالاخره وحشیانه به آلت من میکویبد بطوریکه من دچار خون ریزی شدم و مجبور شدم که به به بیمارستان بروم. من سعی میکردم که او را ترک نکنم و مرتب او را میبخشیدم. ولی او روز به روز بدتر میشد. باسن مرا وحشیانه چنگ میزد و میگفت دست مردان دیگری هم این را در مشت های خود گرفته است. بعد با ناخن های خودش لپ های باسن مرا بسختی زخمی میکرد و با لگد به آلت من میکوبید و میگفت که مردان دیگری هم به اینجا وارد شده اند. و بالاخره گفت که ترا خواهم کشت. من از وحشت از دیدن او فاصله گرفتم ولی او ول نمیکرد. من اکنون از خودم و شهوتم هم متنفر شده بودم که چرا خود را تسلیم این چنین حیوانی دیوانه کرده ام... مجبور شدم به پلیس مراجعه کنم و به دادگاه بروم شاید دست از سرم بردارد.

ایکاش هرگز او را نمیدیدم. اکنون سکس برای من مثل آتش جهنم شده بود. چرا من آنقدر ابله بودم که بسرعت عاشق این چنین دیوانه ای شده بودم. میهوکو مدتها از جنس مرد بیزار بود و میگفت که دیگر با هیچ مردی رابطه برقرار نخواهد کرد. مدتی بعد او از من هم فاصله گرفت و بدون خدا حافظی به ژاپن برگشت. چند دوست صمیمی او هم که اورا کمک کرده بودند و بسیار دنبال کارش بودند و با ماشین و وقت خود و بردن او به دادگاه و شهربانی مواظب میهوکو بودند پس از مدتی از میهوکو تشکری دریافت نکردند. و گفتند شاید وانگ هم حق داشته که دختر این چنین بی معرفتی را آزار میداده است. دوستی میهوکو و وانگ مدتها ادامه داشت و وانگ به میهوکو همه نوع کمک درسی و وقتی میکرد. من از وانگ خیلی نمیدانم ولی بسیاری از دوستان میهوکو که به او خیلی رسیدگی کردند با بی توجهی و بی مهری او روبرو شدند و مثل این بود که آنان وظیفه داشتند وی را کمک و حمایت کنند. و میهوکو یک تشکر خشک وخالی هم نکرد و رفت...


Share/Save/Bookmark

more from Sahameddin Ghiassi