فروغ فرخزاد (۸ دی، ۱۳۱۳ - ۲۴ بهمن، ۱۳۴۵) شاعر معاصر ایرانی است. وی پنج دفتر شعر منتشر کرد که از نمونههای قابل توجه شعر معاصر فارسی هستند. فروغ فرخزاد در ۳۲ سالگی بر اثر تصادف اتومبیل درگذشت.
فروغ با مجموعههای «اسیر»، «دیوار» و «عصیان» در قالب شعر نیمایی کار خود را آغاز کرد. سپس آشنایی با ابراهیم گلستان نویسنده و فیلمساز سرشناس ایرانی و همکاری با او، موجب تحول فکری و ادبی در فروغ شد. وی در بازگشت دوباره به شعر، با انتشار مجموعه «تولدی دیگر» تحسین گستردهای را برانگیخت، سپس مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد» را منتشر کرد تا جایگاه خود را در شعر معاصر ایران به عنوان شاعری بزرگ تثبیت نماید.
بیش از اینها
آه آری
بیش از اینها میتوان خاموش ماند
میتوان ساعاتی طولانی
با نگاهی همچون نگاه مردگان، ثابت
خیره شد در دود یک سیگار
خیره شد در شکل یک فنجان
در گلی بیرنگ بر قالی
در خطی موهوم بر دیوار
میتوان با پنجه های خشک
پرده را یکسو کشید و دید
در میان کوچه باران تند میبارد
کودکی با بادبادکهای رنگینش
ایستاده زیر یک طاقی
گاری فرسوده ای میدان خالی را
با شتاپی پرهیاهو ترک میگوید
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده اما کور اما کر
میتوان فریاد زد
باصدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
"دوست میدارم"
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دلخوش ساخت
پاسخی بیهوده، آری پنج یا شش حرف
میتوان چون صفر در تفریق و جمع و ضرب
حاصلی پیوسته یکسان داشت
میتوان چشم ترا در پیله قهرش
دکمۀ بیرنگ کفش کهنه ای پنداشت
میتوان چون آب در گودال خود خشکید
میتوان زیبایی یک لحظه را با شرم
مثل یک عکس سیاه مضحک فوری
در ته صندوق مخفی کرد
میتوان در قاب خالی مانده یک روز
نقش یک محکوم یا مغلوب یا مصلوب را آویخت
میتوان با صورتکها لختیه دیوار را پوشاند
میتوان با نقشهای پوچ تر آمیخت
میتوان همچون عروسکهای کوکی
با دو چشم شیشه ای دنیای خود را دید
میتوان در جعبه ای ماهوت
با تنی انباشته از کاه
سالها در لابلای تور و پولک خفت
میتوان با هر فشار هرزۀ دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم
Recently by Tapesh | Comments | Date |
---|---|---|
A Conversation between a Bahai and a former member of Hojjatieh Association | 2 | Dec 04, 2012 |
ماهیت اوباش و لاتهای ۲۸ مرداد ۳۲ - علی امینی | 7 | Dec 01, 2012 |
رضا شاه چگونه مردم را فریب میداد ؟ | 3 | Nov 29, 2012 |
Person | About | Day |
---|---|---|
نسرین ستوده: زندانی روز | Dec 04 | |
Saeed Malekpour: Prisoner of the day | Lawyer says death sentence suspended | Dec 03 |
Majid Tavakoli: Prisoner of the day | Iterview with mother | Dec 02 |
احسان نراقی: جامعه شناس و نویسنده ۱۳۰۵-۱۳۹۱ | Dec 02 | |
Nasrin Sotoudeh: Prisoner of the day | 46 days on hunger strike | Dec 01 |
Nasrin Sotoudeh: Graffiti | In Barcelona | Nov 30 |
گوهر عشقی: مادر ستار بهشتی | Nov 30 | |
Abdollah Momeni: Prisoner of the day | Activist denied leave and family visits for 1.5 years | Nov 30 |
محمد کلالی: یکی از حمله کنندگان به سفارت ایران در برلین | Nov 29 | |
Habibollah Golparipour: Prisoner of the day | Kurdish Activist on Death Row | Nov 28 |
Very nice vazn in this روي خاک poem
Anahid HojjatiFri Nov 04, 2011 10:19 AM PDT
Forough is using vazn in this poem so nicely. I found this article about music in Forough's poem. I have not read the article yet but it looks interesting:
//forougham.blogfa.com/page/forough129.aspx
روي خاک
Mash GhasemFri Nov 04, 2011 09:29 AM PDT
هرگز آرزو نکرده ام
يک ستاره در سراب آسمان شوم
يا چو روح برگزيدگان
همنشين خامش فرشتگان شوم
هرگز از زمين جدا نبود ه ام
با ستاره آشنا نبوده ام
روي خاک ايستاده ام
با تنم که مثل ساقة گياه
باد و آفتاب و آب را
مي مکد که زندگي کند
بارور ز ميل
بارور ز درد
روي خاک ايستاده ام
تا ستاره ها ستايشم کنند
تا نسيمها نوازشم کنند
از دريچه ام نگاه مي کنم
جز طنين يک ترانه نيستم
جاودانه نيستم
جز طنين يک ترانه آرزو نمي کنم
در فغان لذتي که پاکتر
از سکوت سادة غميست
آشيانه جستجو نمي کنم
در تني که شبنميست
روي زنبق تنم
بر جدار کلبه ام که زندگيست
يادگارها کشيده اند
مردمان رهگذر:
قلب تيرخورده
شمع واژگون
نقطه هاي ساکت پريده رنگ
بر حروف درهم جنون
هر لبي که بر لبم رسيد
يک ستاره نطفه بست
در شبم که مي نشست
روي رود يادگارها
پس چرا ستاره آرزو کنم؟
اين ترانة منست
-دلپذير دلنشين
پيش از اين نبوده بيش از اين
هديه
Mash GhasemFri Nov 04, 2011 09:24 AM PDT
من از نهايت شب حرف ميزنم
من از نهايت تاريکي
و از نهايت شب حرف ميزنم
اگر به خانة من آمدي براي من اي مهربان چراغ بياور
و يک دريچه که از آن
به ازدحام کوچة خوشبخت بنگرم
Thanks MG for the great postings
by Anahid Hojjati on Fri Nov 04, 2011 08:53 AM PDTShamlou's poem for Forough is beautiful.
به جُستجوی تو
در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
قابی کهنه میگیرد.
and also all those from Forough.
تنها صداست كه ميماند
Mash GhasemFri Nov 04, 2011 07:55 AM PDT
چرا توقف كنم، چرا ؟
پرنده ها به جستجوی جانب آبی رفته اند
افق عمودی است
افق عمودی است و حركت : فواره وار
و در حدود بينش
سياره های نورانی می چرخند
زمين در ارتفاع به تكرار می رسد
و چاههای هوايی
به نقب های رابطه تبديل مي شوند
و روز وسعتی است
كه در مخيله ای تنگ كرم روزنامه نمی گنجد
چرا توقف كنم ؟
راه از ميان مويرگهای حيات مي گذرد
آيفيت محيط آشتی زهدان ماه
سلولهای فاسد را خواهد آشت
و در فضای شيميايی بعد از طلوع
تنها صداست
صداكه جذب ذره های زمان خواهد شد
چرا توقف كنم ؟
چه ميتواند باشد مرداب
چه ميتواند باشد جز جای تخم ريزی حشرات فساد
افكار سردخانه
را جنازه های بادكرده رقم ميزنند
نامرد در سياهي
فقدان مرديش را پنهان كرده است
و سوسك ... آه
وقتی كه سوسك سخن ميگويد
چرا توقف كنم ؟
همكاری حروف سربی بيهوده است
همكاری حروف سربی
انديشه ی حقير را نجات نخواهد داد
من از سلاله ی درختانم
تنفس هوای مانده ملولم ميكند
پرنده ای كه مرده بود به من پند داد كه پرواز را به خاطر بسپارم
نهايت تمامی نيروها پيوستن است پيوستن
به اصل روشن خورشيد
و ريختن به شعور نور
طبيعی است
كه آسيابهای بادی می پوسند
چرا توقف كنم ؟
من خوشه های نارس گندم را
ببه زيرپستان ميگيرم و شير ميدهم
صدا صدا تنها صدا
صداي خواهش شفاب آب به جاری شدن
صدای ريزش نور ستاره بر جدار مادگی خاك
صدای انعقاد نطفه ی معنی
و بسط ذهن مشترك عشق
صدا صدا صدا تنها صداست كه ميماند
در سرزمين قدكوتاهان
معيارهای سنجش هميشه بر مدار صفر سفر كرده اند
چرا توقف كنم ؟
من از عناصر چهار گانه اطاعت ميكنم
وكار تدوين نظامنامه ی قلبم
كار حكومت محلی آوران نيست
مرا به زوزه ی دراز توحش
در عضو جنسی حيوان چكار
مرا به حركت حقيركرم در خلا گوشتی چكار
مرا تبار خونی گلها به زيستن متعهد كرده است
تبار خونی گلها مي دانيد ؟
متبرک باد نامِ تو! متبرک باد نامِ تو!
Mash GhasemFri Nov 04, 2011 07:27 AM PDT
-------------------------------
در خاموشیِ فروغ فرخزاد
----------------------------------------------
به جُستجوی تو
بر درگاهِ کوه میگریم،
در آستانهی دریا و علف.
به جُستجوی تو
قابی کهنه میگیرد.در معبرِ بادها میگریم
در چارراهِ فصول،
در چارچوبِ شکستهی پنجرهیی
که آسمانِ ابرآلوده را
این دفترِ خالی
تا چند تا چند ورق خواهد خورد؟□
جریانِ باد را پذیرفتن
و عشق را که خواهرِ مرگ است. ــو جاودانگی
با تو در میان نهاد.رازش را
پس به هیأتِ گنجی درآمدی:
بایسته و آزانگیزاز اینسان
دلپذیر کرده است!
□
نامت سپیدهدمیست که بر پیشانیِ آسمان میگذرد
ــ متبرک باد نامِ تو! ــ
و ما همچنان
دوره میکنیم//www.shamlou.org/index.php?q=node/508
تولدي ديگر
Mash GhasemThu Nov 03, 2011 01:11 PM PDT
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاهان شکفتن ها و رستن هاي ابدي آه کشيدم، آه
من در اين آيه ترا
به درخت و آب و آتش پيوند زدم
زندگي شايد
يک خيابان درازست که هر روز زني با زنبيلي از آن ميگذرد
زندگي شايد
ريسمانيست که مردي با آن خود را از شاخه مياويزد
زندگي شايد طفليست که از مدرسه بر ميگردد
زندگي شايد افروختن سيگاري باشد، در فاصلة رخوتناک دو
همآغوشي
يا عبور گيج رهگذري باشد
که کلاه از سر بر ميدارد
و به يک رهگذر ديگر با لبخندي بي معني ميگويد >صبح بخير<
زندگي شايد آن لحظه مسدوديست
که نگاه من، در ني ني چشمان تو خود را ويران ميسازد
ودر اين حسي است
که من آن را با ادراک ماه و با دريافت ظلمت خواهم آميخت
در اتاقي که به اندازة يک تنهاييست
دل من
که به اندازة يک عشقست
به بهانه هاي سادة خوشبختي خود مينگرد
به زوال زيباي گل ها در گلدان
به نهالي که تو در باغچة خانه مان کاشته اي
و به آواز قناري ها
که به اندازة يک پنجره ميخوانند
آه...
سهم من اينست
سهم من اينست
سهم من،
آسمانيست که آويختن پرده اي آنرا از من ميگيرد
سهم من پايين رفتن از يک پله مترو کست
و به چيزي در پوسيدگي و غربت و اصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودي در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدايي ان دادن که به من بگويد:
>دستهايت را دوست ميدارم<
دستهايم را در باغچه ميکارم
سبز خواهم شد،
ميدانم، ميدانم، ميدانم
و پرستوها در گودي انگشتان جوهريم
تخم خواهند گذاشت
گوشواري به دو گوشم ميآويزم
از دو گيلاس سرخ همزاد
و به ناخن هايم برگ گل کوکب ميچسبانم
کوچه اي هست که در آنجا
پسراني که به من عاشق بودند، هنوز
با همان موهاي درهم و گردن هاي باريک و پاهاي لاغر
به تبسم هاي معصوم دخترکي ميانديشند که يک شب او را
باد با خود برد
کوچه اي هست که قلب من آن را
از محل کودکيم دزديده ست
سفر حجمي در خط زمان
و به حجمي خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمي از تصويري آگاه
که ز مهماني يک آينه بر ميگردد
و بدينسانست
که کسي ميميرد
و کسي ميماند
هيچ صيادي در جوي حقيري که به گودالي ميريزد، مرواريدي
صيد نخواهد کرد.
من
پري کوچک غمگيني را
ميشناسم که در اقيانوسي مسکن دارد
و دلش را در يک ني لبک چوبين
مينوازد آرام، آرام
پري کوچک غمگيني
که شب از يک بوسه ميميرد
و سحرگاه از يک بوسه به دنيا خواهد آمد
فتح باغ
Mash GhasemThu Nov 03, 2011 12:56 PM PDT
آن کلاغي که پريداز فراز سر ما
و فرو رفت در انديشة آشفتة ابري ولگرد
و صدايش همچون نيزة کوتاهي. پهناي افق را پيمود
خبر ما را با خود خواهد برد به شهر
همه ميدانند
همه ميدانند
که من و تو از آن روزنة سرد عبوس
باغ را ديديم
و از آن شاخة بازيگر دور از دست
سيب را چيديم
همه ميترسند
همه ميترسند، اما من وتو
به چراغ و آب و آينه پيوستيم
و نترسيديم
سخن از پيوند سست دو نام
و همآغوشي در اوراق کهنة يک دفتر نيست
سخن از گيسوي خوشبخت منست
با شقايقهاي سوختة بوسة تو
و صميميت تن هامان، در طراري
و درخشيدن عريانمان
مثل فلس ماهي ها در آب
سخن از زندگي نقره اي آوازيست
که سحر گاهان فوارة کوچک ميخواند
مادر آن جنگل سبزسيال
شبي از خرگوشان وحشي
و در آن درياي مضطرب خونسرد
از صدف هاي پر از مرواريد
و در آن کوه غريب فاتح
از عقابان جوان پرسيديم
که چه بايد کرد
همه ميدانند
همه ميدانند
ما به خواب سرد و ساکت سيمرغان، ره يافته ايم
ما حقيقت را در باغچه پيدا کرديم
در نگاه شرم آگين گلي گمنام
و بقا را در يک لحظة نامحدود
که دو خورشيد به هم خيره شدند
سخن از پچ پچ ترساني در ظلمت نيست
سخن از روزست و پنجره هاي باز
و هواي تازه
و اجاقي که در آن اشياء بيهده ميسوزند
و زميني که ز کشتي ديگر بارور است
و تولد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلي از پيغام عطر و نور و نسيم
بر فراز شبها ساخته اند
به چمنزار بيا
به چمنزار بزرگ
و صدايم کن، از پشت نفس هاي گل ابريشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضي پنهاني سرشارند
و کبوترهاي معصوم
از بلندي هاي برج سپيد خود به زمين مينگرند
کوچه ای هست که
Mash GhasemThu Nov 03, 2011 12:34 PM PDT
که قلب من آن را
از محله های کودکیم
دزدیده است
some favorite lines
by Anahid Hojjati on Thu Nov 03, 2011 12:04 PM PDTthanks tapesh for posting.
میتوان بر جای باقی ماند
در کنار پرده اما کور اما کر
میتوان فریاد زد
باصدائی سخت کاذب، سخت بیگانه
"دوست میدارم"
میتوان با زیرکی تحقیر کرد
هر معمای شگفتی را
میتوان تنها به حل جدولی پرداخت
میتوان تنها به کشف پاسخی بیهوده دلخوش ساخت
...
میتوان با هر فشار هرزۀ دستی
بی سبب فریاد کرد و گفت
آه، من بسیار خوشبختم
*
by Nazanin karvar on Thu Nov 03, 2011 11:06 AM PDTmerci...