تلنگری که به فکر تشکیل یه کمیته واسه رفع نجاست از هر چیزی افتاده بود


Share/Save/Bookmark

تلنگر
by تلنگر
25-Feb-2011
 

میدونی تلنگر دوست داشت که این دفعه که مدادش دستش افتاده بود اصلاً تماسش با اینترنت خطر ناک ولی با کلی خاصیت مبارزاتی ول شده بود و با همهً این سرو صدا ئی که توی دنیا واسه پایین کشیدن دیکتاتورا راه انداخته بود و این همه کشت و کشتاری که به راه افتاده بود , هیچ ارتباطی اصلاً به هیچ عنوان پیدا نکرده بود.

ولی راستش چند وقتی بود که واسه تلنگر با بچهً کوچهً مصر و کردستان و تونسی , توی سرای آزادی یه جائی همین نزدیکی یه رفاقتی آغاز شده بود , و توی راحتترین جنگ جدید بین الملی سرحق بچهً زابل و کابل و آجر پزی , یه گرد و خاک حسابی به راه افتاده بود . یا شاید درهمون حال این جریانات از اول سر ظلم به بچهً فلسطینی با رسم و راه جدیدش واسه داد و هوار رسیده بود . آخه کل قضیه پیش تلنگر گیر کرده بود به فکر ابزار جدید واسه لمس یه نوع دمکراسی توی همه اقشار رسیده بود . البته شاید اون موقعه کسی به کسی نبود و کسی هم اصلاً از بغل دلش رد نشده بود, یا شاید از همون موقع یه رسم جدید دیگه به راه افتاده بود و کسی واسه دفع کسی هیچ جوری هیچ تلاشی نکرده بود و واسه همین کسی چیزی به کنج دلش نگرفته بود و بخاطر همه اینا هیچ چیزی هم به اسم اتفاق تاریخی الان معطل رخ دادنش نمونده بود . جالب اینکه تلنگر واسه ابراز رنگ دلش توی همین خلوتی وسط هر کوچه ائی با یکی از قدیمیا یه عکس یادگاری گرفته بود,

خلاصه که توی وضع که واسه تلنگر پیش امده بود از یه طرف همه چی با گلوله و دود و گاز اشک آور و خشم کثیف یا آژیر آمبلانس و شهید و پلیس خبیث با شدت با همه با هم در حال درگیری افتاده بود , ولی از طرفی هیچ کسی هولکی نبود و هر کسی هم در زدن در خونهً یار رو به درستی یاد گرفته بود . ولی نمیدونم چرا تلنگر یادش امده که توی این اتفاقی که هنوز رخ نداده بود , چرا جای چنتائی آدم معروف مثل گاندی و ماندلا یا حتی خود بودا هم خالی مونده بود؛ و با همین فکر واسه درست کردن یه فایل فیس بوک به نام ننش واسه رهبری راه سبزامیدش حسابی عزمشو جزم کرده بود.

آخه میدونی این روزا هر کسی توی صندوقی که چند وقت پیش توی ویکی لیکس واسه خودش باز کرده بود یه جائی خیلی بارزی ولی به شکلی خیلی قشنگی محفوظ باز گذاشته بود و بخاطر همین جای برملا کردن پخش اخبار دروغ و پرت و پلا از آدمای دغل باز و متقلب توی هر خطه ائی توی این جغرافیا باز مونده بود؛ حالا بگذریم که توی یه مملکتی یه آیت الهی عصبانی و خش خشی , هنور با حس شدید تنفور از همه چی , جای حرف زدن و ابراز عقیده وسه کسی باقی نگذاشته بود , ولی حرف دنیا واسه دلواپسی زیر گوش دیکتاتور افتادنی فقط یه لالائی تکراری بود که واسش از چند مدتی پیش آغاز شده بود, شاهد قضیه هم در رفتن کار از دست خدا و حضرت عباس و افتادنش به دست یارهوشیار و همکلاسیه پر آواز رسیده بود , چون این چند وقتی که نوبت دیدن یکی از هم شهریش با شعار درود و پرهیز از گفتن مرگ بیزاری توی هر کوی و بازار رسیده بود , بقول تئورسین سبز آمیزخودش آدمی به سبکی پاکیزه ائی واسه از دست دادن حس فلاکت و رسیدن به درک حقیقت معیوب به افتخار رسیده بود.

ولی تلنگر فکر میکرد که کاشکی این همه حرف زدن یه چیزه عمیق الکی نبود چون بندهً خدا ایندفعه به چیزای دیگه هم به یادش افتاده بود ؛ مثلاً یکی از حرافش که راه افتادن حرکات عجق وجق آنارشیستی در رابطه با برخورد زمخت عوالم مقدسی که با دنیای کوچلوی یه بچه مدرسه ائی انجام شده بود , یا تاًثیری که از قبل با قانون اعدام کسی توی مجلس سپردگی که باعث انرجار همه از مرگ و ضجه و کفن پوشی به دست یه دیکتاتور سی ساله انجام شده بود.

بگذریم که تلنگر آخر کار واسه دفاع از حق خودش به فکر تشکیل یه کمیتهً خودمونی واسه رفع نجاست از هر چیزی افتاده بود و هر چند که تشریحش واسه ارتباطش با سنگ و سگ توی فرهنگ اسلامی یه چیز غیر قابل مذاکره افتاده بود , ولی واسه گفتن این چیزا به باباش با یه تسبیح و جانماز پهن همیشگی هنوز به هیچ چاره ائی نرسیده بود و حالا که حرف دل تلنگرسرشکاف ونسل و طبقه و سنت وعقیده رسیده بود , واسه گفتن قبل ازهمه واسه پاک کردن یه نکبت همیشگی بنظرش نوبت چطور نگه داشتن بچهً شیخ علی چوپون و مالی آباد بالای سر شاپرکِ خاک سعدی و حافظ و شیراز رسیده بود


Share/Save/Bookmark

more from تلنگر