- "این بار
تنها مشتی از خاک ..."
- "خاک؟"
میپرسدم به حیرت؛
- " آری،
آری...."، دوباره گفتم اش،
به آهِ حسرت و با دلی پریش:
- "مشتی ز تربتِ کوی جوانی فقط بیار این بار،
ای سفر در پیش."
***
دوراندیشی ام ولی ندید دوست و نمی دانست
دیداری دوبارهام از مهدِ خاطره ها، افسوس
امیدی است رفته به باد؛
و به آستان ِ آن دیار، -
دریغا
هرگزم
دگر گذار
نمی خواهد اوفتاد؛
و پس لذا، این زمان دل را -
به مشتی که خود نمودار ِ گرانی است
ز فرّ ِ خاکِ پاسارگاد
آرام می بایدماش کرد
فریب میبایدماش داد.
*******
سان ماتئو - ۳۰جون ۲۰۱۱
جهانگیر صداقت فر
Recently by Jahangir Sedaghatfar | Comments | Date |
---|---|---|
Oh, how I wish | 1 | Nov 18, 2012 |
شرارهی کبریتِ بهانه | - | Nov 02, 2012 |
نقش آفرین | 3 | Sep 29, 2012 |