من از زمان دبیرستان خیلی خورهی سینما و نقد سینما بودم و بجز «دنیای تصویر» و «فیلم»، مجلهی آوینی یعنی «سوره» را، بخصوص مطالب سینماییاش را، با اشتیاق میخواندم و دعواهای جزییاش را با سیاستهای فرهنگی وزارت ارشاد زمان خاتمی و همینطور با نگاه ظاهربینانه و خشک مذهبی حاکم بر کیهان آن زمان دنبال میکردم. البته باید اعتراف کنم که از سرچشمههای سیاسی و فلسفی آن دعواها سردرنمیآوردم، ولی الان که حدود ۱۵ سال از آن ماجراها میگذرد و پس از یک دورهی هشت سالهی حکومت رفورمیستها و ماجراهای پس از آمدن احمدینژاد، خیلی چیزها دستگیرم شده است.
به بیان دیگر و بر اساس ایدهی میخايل باختین که زبان و اصولا تفکر را مفهومی «دیالوجیک [1]» میداند، نمیدانستم که گفتمان آوینی در سوره در جواب به و تعامل با چه گفتمانهایی شکل گرفته و جلو میرود. الان پس از فاصلهی زمانی و مکانیام با آن گفتمان واضحتر و بهتر میتوانم جنبهی دیالوجیک گفتمان آوینی سوره را ببینم.
مثل خیلی از ماها، مرتضی آوینی، در واقع سه نفر بود.
آوینی اول یک جوان هیپی نقاش و شاعر و خورهی فلسفه و ادبیات است که در دانشکدهی معماری دانشگاه تهران در سالهای اول دههی پنجاه برای خودش بساطی دارد. من بخاطر کنکجاویام به این قسمت از زندگی آوینی خیلی پرس و جو کردهام و بر اساس آنها میتوانم بگویم که آوینی آن زمان یک جوان غیرمذهبی خوشگذاران اهل فکر عاشقپیشه و دخترباز و اهل الکل و مواد مخدر و سینما و موزیک راک بیتلز و لد زپلین و ریش و موی بلند ، با گرایشهای فلسفی و اقتصادی چپ و علاقه به سبکهای گوناگون معنوی دنیا، البته با لجاجت و استقلال فکری است. این آوینی بسیار آدم جالبی است که اتفاقا جمهوری اسلامی با نادانی آن را سانسور میکند.
آوینی دوم همان هنرمند هیپی و رادیکال و مستقل و معنوی و متمایل به چپ است که آرام آرام همزمان با انقلاب و همینطور گذشتن از دوران خامی جوانی، تجسم ایدهآلهایش را در روح الله خمینی و انقلابی که رهبری میکند میبیند و با همان روحیهی مستقل و اکثریتگریز و متفکر و معنوی و چپ متحول میشود. البته من چیزی از اینکه این تحول چطور و تحت تاثیر چه چیزی یا چه کسی یا چه تفکری پیدا شد و اینکه آوینی در روزهای اوج انقلاب چکار میکرد و چطور به ماجرا نگاه میکرد تا حالا پیدا نکردهام.
ولی خلاصه انقلاب در حکومت ایران، در دروان مرتضی آوینی هم مثل میلیونها جوان شبیه به او، انقلابی به پا میکند. مثل خیلیهای دیگر او هم به شدت به شریعت اسلام عقیده پیدا میکند و شروع به نماز خواندن و ریش گذاشتن و ترک «معصیتهای» دوران هیپیگریاش. با این انقلاب، آوینی جدید سعی میکند آوینی اول را بکشد. نوشتهها و شعرها و نقاشیهایش را آتش میزند، از دوستان سابقش کناره میگیرد و خودش را از نو بازتولید میکند. الان شنیدن این حرف عجیب است، ولی اگر پرس و جو کنیم این تغییر فاز خیلی آن زمان شایع بود که کاملا هم قابل فهم است.
گرایشهای چپش، او را به جهاد سازندگی و رفتن به دهکورههای دوردست و کمک به ستمدیدگان و ضعیفنگاهداشته شدگان میکشاند و همزمان علاق و مطالعات هنریاش در او وسوسهی فیلم ساختن را که همیشه داشته است تقویت میکند. مستند بشاگرد که میگویند آن زمان در تمام ایران سروصدا کرد ترکیب این علایق بود. آرام آرام با پیش آمدن جنگ و شدت گرفتن جو مذهبی و شریعتمحور و در عین حال به شدت غیر مادی آن روزها، مرتضی آوینی شاعرپیشه و معنویتپرست شیفتهی جو بیمانند جبهه میشود. گفتارهای روایت فتح او را که گوش دهید مشخص میشود که جنگ برای آوینی معنی بسیار بیشتری از یک تقابل نظامی یا سیاسی دارد.
او به چشم فلسفی به جنگ نگاه میکند و آن را دوره و اتفاقی استثنایی در تاریخ تمدن بشریت میبیند که در آن، تمام قواعد حاکم بر دوران پس از روشنگری و محور آن یعنی محوریت ذهن یا سابجکت، معلق شدهاند. «بسیجی» برای آوینی یک انسان جدید و استثنایی است که در نتیجهی انقلابی جدید و استثنایی به وجود آمده است. انسانی که «خود» ندارد یا اگر دارد بطرز غریبی با «خود» محصول روشنگری و مدرنیته فرق دارد. انسانی فرامدرن که از مرگ نمیترسد و درنتیجه به طرز بگانهای بر عالم مادی بیرون و دردها، شادیها و لذتهایش تسلط دارد. (کاش آوینی فوکو و بحث «تکنولوژیهای خود [2]»ش را خوانده بود.)
این انسان تازه به طرز جالبی منطبق بر ایدههای بسیاری از تفکرهای عرفانی دنیا است و بخصوص عرفان اسلامی. هر چه آوینی بیشتر جبهه را کشف میکند، بیشتر به عرفان کشیده میشود و بالعکس. علاقهی او به نیچه و هایدگر هم به این نگاه او به انسان غیر مدرن (یا بهتر بگویم فرامدرن) محصول جبهه کمک میکند.
البته تصور او از جببه و بسیجی آرمانی است و بخاطر فاصلهی مکانیاش از آن است که میتواند آن را با نگاهی چنین عرفانی و فلسفی ببیند. چون بر اساس گفتههای دوستانش، «روایت فتح» روی میز مونتاژ در استودیو ساخته میشد تا سرصحنه. آوینی مدت زیادی را در جبهه به سر نبرده بود و برای همین ابعاد کاملا «مدرن» جبهه و جنگ و روزمرگیها و خودخواهیها و کثافتکاریها و اصولا سیاست پشت آن را از نزدیک نمیدید یا نمیخواست ببیند.
آوینی سوم پس از جنگ و درگذشت انسان آرمانی آوینی، یعنی روح الله خمینی، و آغاز شدن دوران سازندگی به دنیا میآید. آوینی سوم آرام آرام میفهمد که آن انسان آرمانی پایان یافته است، یا شاید هم هرگز بیرون از ذهن او وجود نداشته است. دعواهای بر سر قدرت و ثروت، استفادهی ابزاری از شریعت اسلام، بازتولید فلسفهی اقتصادی و اجتماعی دوران سلطنت زیر عمامه و ریش رفسنجانی و یارانش، آوینی را به تدریج وارد یک جنگ تازه میکند. آوینی تازه میخواهد یک تنه و با یک مجله با تفکر فلسفی سرمایهپرست، آمریکازده، مدرنیتهمحور و منکر استعمار محصول دوران سازندگی بجنگد.
خیلی از همان بسیجیهای به شهر برگشته هم خطر دزدیده شدن انقلاب را توسط اتحاد رفسنجانی/سروش (یا کارگزاران/کیان) با پوست و گوشت حس میکنند، ولی چون توان و سواد جنگیدن با استفاه از قلم و فکر و فلسفه را ندارند، رو به اعتراض خیابان یا واکنشهای سطحی و خشن مطبوعاتی میآورند. آنها بخاطر ولی نگاه سطحیشان اجازه نمیدهد که ریشههای فلسفی و فکری آن را ببینند و در نتیجه اعتراضهایشان را بر ظواهر مذهب یا جنبههای شریعتی آن مثل نماز و حجاب و دختر و پسرها و جلوههای سکیوالیته در هنر و ادبیات و حداکثر زندگی تجملی مدیران و کارگزاران سازندگی متمرکز میکنند.
«سوره» تبدیل شده است به تنها مرکز مقاومت فکری علیه غول بیشاخ و دم رفسنجانی/سروش، بدون اینکه پشتش به جایی گرم باشد. ممکن است حوزهی هنری «زم» با سروش میانهای نداشته باشد، ولی ته دل و جیب «زم» با رفسنجانی است. زم یک کاسب سرمایهپرست بدون ریش و با عمامهای سفید است، درست مثل رفسنجانی. و اگر حمایت و علاقه و اعتماد شخصی خامنهای به آوینی نبود، بعید بود که سوره بتواند آن قدر تاب بیارود.
ولی خامنهای هم تنها است و در محاصرهی بسیجیهای صاف و ساده و بیپول و بیقدرتی که از نگرانی مشابه خامنهای از نیمهی دوم اتحاد رفسنجانی/سروش یا «تهاجم فرهنگی»، تنها لایهای سطحی میفهمند و حساسیتها و نگرانیهای معصومانهشان آن قدر بالا میگیرد که حتی آوینی را دشمن خود میبینند.
تمجید او را از فیلم «عروس» افخمی یا سینمای هیچکاک و فورد و بازشدن پای آدمهایی مثل پوراحمد و امید روحانی و داوود نژاد و فراستی -- که مذهبی نیستند، ولی با آوینی همفکرند -- را به نشانهی انحراف او از اسلام و انقلاب میبینند. کیهان به او و سوره حملههای مکرر میکند و آوینی را از جنگ اصلی با اتحاد رفسنجانی/سروش باز میدارد.
آوینی سوم چوب دو سر طلایی است که هیچکس را جز رفقایش در«سوره» ندارد و تنها پشتیبانش هم مرد تنهایی است که با وجود داشتن عنوان ولایت فقیه و رهبر انقلاب، در عمل کاری بیشتر از حمایت محدود معنوی و مادی نه چندان آشکار نمیتواند برای آوینی انجام بدهد.
زیر پای «سوره» بخاطر فشارهای بیرونی ازچند طرف و پشتوانهی ضعیف درونی حوزه هنری زم آرام آرام دارد خالی میشود. آوینی بخاطر دفاعش از سوره و تفکر خودش از همه طرف برای خود دشمن تراشیده است. او به شدت منزوی شده است و این تنهایی در او افسردگی عجیبی ایجاد کرده است.
برای همین از پیشنهاد رهبر برای زنده کردن دوبارهی روایت فتح استقبال میکند و سعی میکند با کندن خودش از تهران دودآلود و انزوا و تنهایی و افسردگیاش، به همان بهشت روی زمینش در جبهه و آدمهایی که هنوز در همان دوران طلایی زندگی میکنند رومیآورد. ولی به زودی کشف میکند که دیگر نه جبههای وجود دارد و نه آن انسان فرامدرن محصولش.
زنده شدن خاطرات آن شورش کوتاه علیه انسان مدرن او را افسردهتر و تنهاتر میکند و همزمان وسوسهی غریبی را در او بیدار میکند. او همیشه از بیرون به آن آدمها نگاه کرده بود و با وجود ستایشش از بی«خود»ای که جلوی چشمش میدید، همیشه یک قدم عقبتر از آن میایستاد. او عاشق روایت ماجرای کسانی بود که دل به آب میزدند، همانطور که در زمان جوانیاش عاشق دیدن فیلم و خواندن دربارهی آن بود. ولی بالاخره یک روز آمد و مرتضی آوینی دوربین به دست گرفت و به دریا زد و فیلم ساخت.
اوایل بهار ۱۳۷۲ وسوسهی چندین سالهی مرتضی آوینی بر او چیره میشود و او تصمیم مییگیرد که بجای روایت ستایشگرانهی انسان آرمانیاش، خودش به آن انسان تبدیل شود. عصر روز بیستم فروردین، مرتضی آوینی بالاخره بر بزرگترین ترس انسان مدرن، یعنی مرگ، غلبه میکند.
Recently by hoder | Comments | Date |
---|---|---|
راه گلشیفته را باز نگه داریم | 18 | Oct 13, 2008 |
عدم خشونت خوب است، ولی فقط برای ما؟ | 10 | Sep 17, 2008 |
آمریکا را در همین اتاق تاریک نگه داریم | 12 | Aug 11, 2008 |
Links:
[1] //www.google.co.uk/search?hl=en&client=firefox-a&rls=org.mozilla:en-GB:official&q=bakhtin dialogic&btnG=Search&meta=
[2] //www.theory.org.uk/ctr-fou6.htm