“مرا تو درس فرو مایه بودن آموزی
که توبه نامه نویسم به کام دشمن بر
قبای دیبب مسکوک قلب بفروشم
شرف سرانه دهم وانگهی خرم جُل خر”
“احمد شاملو”
من قلبا و صميمانه آرزو می کنم که آرزوى آقای میلانی براى سپری شدن روزگار روشنفكران چپ برآورده شود، چرا که حضور و رشد و مقبوليت چپ ، زائيده ى اعتراض آنان به زور و ستم و انقياد و استثمار و جنگ و جنايت است. بنابراين پایان روزگارشان و سپری شدن ایامشان یعنی پایان همه این مصائب و دردها و ناکامی ها.
این که چه کسی روشنفکر است یا روشنفکر نیست را به ملالغتی هائی بسپاریم که معانی مضامین تاریخی و فرهنگی را در کتاب لغات جستجو می کنند و به قدر معرفت خود یا دست خالی ، و یا راضی ، برای زبان درازی بر می گردند.
بيائيد بر یا با قدرت بودن را مبناى تعريف روشنفکر قرار ندهيم، چون خدای ناکرده اگر به این تمایز قائل شویم ممکن است به عارضه استالینیسم و یا مائوئیسم مبتلا گردیم . همچنانكه بسيارى از انديشمندان و متفكران بزرگ ايران (وجهان) مانند سعدی به اين عارضه دچار بوده اند. سعدى در اين خصوص احتمالا از آن استالينيستهاى لاعلاج است ، چرا که وى نه تنها تفکر روشنفکری ، که علوم را هم اگر در خدمت انسانیت و فتوت و ایثار نباشد چیزی می داند شایسته چهارپایان احتمالا از نوع دانشگاهی آن! آنجا که می گوید:
” علم آدمیت است و جوانمردی و ادب ورنه ددی به صورت انسان مصوری”
چه حیف که سنگ را بسته و سگ را گشوده اند، وگرنه روشنفکران انسان نواز و قدرت گداز، در برابر شلنگ تخته های عباس میلانی می توانستند تاریخی که روز روشن دارد وارونه جلوه داده می شود را ورق بزنند تا به شهادت آن نشان دهند بسیاری از کسانی که امروز به مائوئیست و استالینیست بودن منسوب می شوند، زمانی که آقای میلانی زیر علم مائوئیسم سینه می زدند ، مائوئیسم و استالینیسم را به چالش می کشیدند و در نقد آن مطلب می نوشتند و منتشر می کردند.
آقای میلانی! حتما می دانید که توسل به “تاریخی گری ” و ” شناخت شناسی” هیچ اهل علمی را مجاز نمی کند که به قورباغه بگوید دایناسور. قیام و کودتا تعاریف کاملا شناخته شده و کم و بیش پذیرفته شده ای دارند . شما می توانید مدعی شوید که کودتای 28 مرداد از نظر تاریخی و شناخت شناسی به صلاح ایران بوده است اما اینکه در توصیف آنچه (به شهادت اسناد و اعترافهاى خود دست اندرکاران آن) اتقاق افتاده است پشتك و وارو بزنيد و توقع داشته باشید که کسی حرفتان را علمی و یا جدی تلقی کند ، آدم کم کم یقین می کند که قصد خندستانی دارید.
تواضع کاغذی آقای میلانی بوی تفرعن و تکبر می دهد.
این هم نوعی ژست و مد و شاید هم حربه تازه ایست که اخیرا روشنفکران راست صرفا برای اجتناب از پاسخی شفاف و روشن ، به جوابی عام و عوام پسند متوسل می شوند و داد و هوار و ننه من غریبم راه می اندازند که برسید که به ذات اقدس و ” چند گانه” و ” تاریخی” و “شناخت شناس ” روشنفکر راست اسائه ادب شده است .
آقای میلانی! زمانی که ناصر زرافشان چهره جسور و مبارز و محبوب مردم ایران شما را بی صلاحیت ، بیسواد ،كسى كه با باد مى چرخد ، عمله فکری نظام مالی و فاقد صلاحیت ادبی می نامد، اینها توهین و پرخاش نیستند. به اینها ترور شخصیت نمی گویند. اینها ارزیابی منتقد از موضوع نقد می باشد. به اینها می گویند نقد سیاسی. پلیمیک و جدل سیاسی و یا اجتماعی مهمانی خانه عمه جان نیست که فقط قربان صدقه هم بروند. رسم و رسومش با مصاحبه های انحصاری که شما اینور و آنور راه می اندازید فرق دارد. این جا هدف هندوانه زیر بغل هم گذاشتن و تملق گوئی نیست . اینجا نقد است و جدل و چالش . اگر شما به شیوه جدی نقد و جدل و مباحثه آشنائی ندارید و تنها عادت کرده اید که از این “خبرنگار” و آن پرسشگر و در این سمینار و آن گردهم آئی تعریف و تمجید و تملق بشنوید، این دیگر گناه منتقدی که شما را به چالش کشیده است نیست.
در همین غرب مدرن و مودب هم تا دلتان بخواهد در مباحث و پلمیک ها ی سیاسی به جان هم می افتند و بی رحمانه مخالفان را به نقد می کشند. کسی هم مثل بچه مدرسه ای های ننر به گریه نمی افتد و پشت سر میکروفون ها و رادیوهای خودی قایم نمی شود و چغلی نمی کند. در پلمیک و جدل استفاده از تشبیه ، طعنه ، طنز ، دست انداختن ، ضرب المثل ،خاطره و نقل قول، تا صراحت لهجه و تند خوئى و رسواسازى (defaming) و … کاملا مجاز و مرسوم و متداول است. دقیقا به همین دلیل است که غربی ها در زمینه نقد فرسنگها از ما پیش افتاده اند. و از همین روست که در غرب اوقات خلائق را با روضه توهین و ترور شخصیت هدر نمی کنند. در غیر اینصورت می باید هر روز برژینسکی و فوکویاما سر چهار راه های واشنگتن تعزیه راه می انداختند و عزاداری می کردند چون کلمات و صفاتی که شما آنها را توهین و فحش تلقی می کنید در برابر آنچه به آنان در نشریات جدی سیاسی غربی نسبت داده می شود ، حکم ستایش و اعاده حیثیت را دارد.
آقای میلانی به صرف مخالف جنگ بودن، خود را در حلقه نئوکانها نمی داند. امروز (از نامه رسانهای این گروه که بگذریم) ، نئوکانهای نامدار مانند فوکویاما و باکلی هم، اکنون مخالف جنگ هستند. مسلما در دستگاه پینوشه و هیتلر و موسولینی هم کسانی بوده اند که شیوه های ملایم تری ازسرکوب را توصیه می کرده اند. همین امروز هم همه کسانی که سراغ خامنه ای می روند شیوه های یکسانی را برای ستم و سرکوب توصیه نمی کنند. نئوکانها که دیگر جنایاتشان شهره عام و خاص شده است، گروهی که ژنرال و سیاستمدار و دادستان باسابقه را مثل آب خوردن به خاطر یک مخالفت خشک و خالی اخراج می کنند، مامور CIA خودشان را لو می دهند، وقتی که عباس میلانی را به حلقه خود راه می دهند بی تردید از سرسپرده گی ایشان به منافع خود آگاهند و می دانند که توصیه ها و ترقص های ایشان در خدمت تامین منافع آنهاست. درست مانند این است که به ما بگویند که بهمان روشنفکر و آکادمیسین و محقق و تئوريسين “محترم” از مشاوران و يا همكاران آلمان نازی بوده است اما با حمله آلمان نازى به روسيه مخالف بوده است.
این نکته هم جای تاکید دارد که شاملو و آریان پور و مومنی و دریابندری و ساعدی و بهرنگی و …. به زور سرنیزه و تازیانه و داغ و درفش کسی را از جرگه ى روشنفکران اخراج نکرده اند. این مردم بوده اند که علیرغم بوق و کرنا و تبلیغات دولتی ، یاران وفادار خود را می شناسند و بر سر و چشم خود می نشانند. همان مردمی که وقتی شما به لوس آنجلس می آئید تازه با ضرب و زور رسانه هاى تبليغاتى می توانید حداكثر يك کلاس درس 70-60 نفره دانشگاه یوسی ال ای را پر کنید، اما زمانی که گذر شاملو به امريكا می افتد عليرغم فضاى مسمومى كه تبليغات هيستيريك رسانه هاى فارسى زبان بر ضد وى ايجاد كرده بودند، هزاران هزار از گوشه و کنار آمریکا راه می افتند تا در دانشگاه برکلی و یوسی ال ای و هر جای دیگری که پا می نهاد در قدمش گل نثار کنند.
و اين تنها حديث و حكايت ايران نيست. در همين امريكا هم جلسات سخنرانى پال ولفوويتز و ريچارد پرل و هنرى كيسينجر به زور به 500-600 نفر مى رسد (صد البته با كمك ماشينهاى قدرتمند تبليغاتى و مالى)، اما در جلسات سخنرانى چامسكى، هزاران هزار، ساعتها در صف هاى طولانى مى ايستند. چندى پيش نشريات انگليسى، استقبال مردم از چامسكى را به اشتياق دوستداران موسيقى راك در استقبال از Rock Stars تشبيه كرده بود.
در خاتمه بد نیست اشاره ای هم به چند تن از این روشنفکران راست بکنیم که هر کدام در سر سپردگی به صاحبان زور و زور آبروی دیگری را خریده است.
جناب عباس خان میلانی که فعلا مشت تزویرشان وا شده است و مراتب سر سپردگیشان به اصحاب جنون و جنایت آشکار. (رجوع كنيد به (New Yorker; March 6, 2006;
حضرت امیر طاهری که آنقدر در روياى حمله نظامى آمريكا به ايران مى سوزند كه براى تحقق اين آرزو، آنچنان در دروغ گوئی و جعل اخبار پیش رفتند که حتی روزنامه National Post (رجوع كنيد به اين نشريه در تاريخ (May 25, 2006در كانادا که ازاخبار جعلى ايشان استفاده كرده بود، ناچار به عذرخواهى مى شود. كار به جائى رسيده است كه حتى چاپلوسان رادیوهای فارسی زبان نیز از دعوت ایشان خجالت می برند و سرافکندگی می کشند.
آیا لازم است از جامعه شناس شاعر مسلك و “خوش فکرمان” جناب اسماعیل خان نوری علاء بگوئیم که زمانى كه رهبر محبوب ايشان، جورج بوش، در عراق حمام خون به راه انداخته بود، مردم را به رای دادن به وى تشویق می کردند.
و بالاخره ذکر خیری هم از جناب علیرضا خان نوری زاده كنيم كه خود دائرة المعارف روزگار گندیده شماست . آن کسی که روزی طرفدار شاه است و فردایش فدائی خمینی ، امروز پامنبری رفسنجانیست و فردا پادوی خاتمی . شیپور زن جنگ عراق که حتی امروز هم وقتی کاپیتان تیم ملی عراق خواستار خروج نیروهای آمریکائی از کشورش می شود ، پیروزی تیم فوتبال عراق را به جورج بوش تبریک می گوید!
و دیگر چه بگویم که گر حكم شود كه مست گيرند…..
باری آقای میلانی! هر چقدر می خواهید الم شنگه راه بیاندازید ، مظلوم نمائی کنید ، جُل شناخت شناسی و تاریخی گری و چند رشته ای ، بر خود بگذارید . به زور سمبه ى رسانه های تهی مایه و سمینارهای سفیهانه و رادیوهای رمال و روضه خوان خود را در سلک روشنفکران و متفکران جا کنید ، اما هیچ عنوان و مقام و مدرك و القاب دهن پركنى قادر نیست بوی گند همکاری و هم دلی و هم سوئى با صاحبان قدرت و منادیان مرگ و جارچى هاى جنگ و خون را از شما بزداید. بنابراین توقع حرمت و اعتبار و احترام ، از مردم نداشته باشید.
“ای درختان عقیم ریشه تان در خاک های
هرزگی مستور
یک جوانه ى ارجمند از هیچ جاتان
ُرست نتواند
ای گروهی پیرهن چرکین ! تار چرکین پود
یادگار خشک سالی های گرد آلود
هیچ بارانی شما را
شست نتواند!”
“اخوان ثالث”
فریبا مقدم
سپتامبر 2007