بدنبال گزارش فرمانده نيروهاي آمريکايي در عراق و نيز سفير آن کشور به کنکره، علي لاريجاني و سفير رژيم ايران در بغداد و همچنين سخنگوي دولت احمدي نژاد، طبق معمول به ردّ اتهامات آمريکا پرداخته و مواضع مطلوب خود در قبال عراق را برزبان راندند. براستي در اين بين (رويارويي رژيم ايران با آمريکا در خاک عراق) تکليف عراقيان و منافع ملي آنها چه مي شود؟ چگونه ممکن است عراقيان بتوانند منافع ملي خود را از مطامع اين دو قدرت ذي نفوذ و متخاصم در کشورشان، و همچنين تهديد افراطيون قومي و مذهبي، متمايزکرده و حراست کنند؟
داستان وضعيت عراق در قبال اين دو بازيگر اصلي مرا بياد داستاني انداخت. در ولايت ما دهقاني بود که همزمان براي دو ارباب کار مي کرد. روزي دهقان صاحب دل براي يکي از اربابها، که اتفاقاً برادر و سيد و سادات هم بودند، مشغول کار بوده که ارباب ديگر از راه مي رسد و دهقان زحمتکش را به استنتاق مي کشد که چرا روي زمين من کار نمي کني؟ دهقان صاحب دل في البداهه جواب مي دهد: “باورکنيد حاجي آقا، بين دوخر پياده موندم چکار کنم”. حال وصف حال عراق و عراقيان هم مثل آن دهقان صاحب دل است که بين دو “بلانسبت” چهارپا، پياده مانده است.
در گزارش پتريوس و کراکرآمده است که اگر چه تروريست هاي خارجي اغلب از مرز سوريه وارد مي شوند ولي ايران براي تروريست ها پول و تدارکات و سلاح و آموزش فراهم کرده و اهداف خود را پيش مي برد. اين گزارش بطور آشکاري “تهديد از سوي ايران را عامل اصلي نگراني آمريکا در عراق ” ذکر مي کند و براي مقابله با اين تهديد، نه تنها ساخت پايگاههاي مرزي را توصيه مي کند، بلکه فرماندهً مذکور “از لزوم داشتن مجوز براي دست زدن به عمليات نظامي در داخل مرزهاي ايران” نيز سخن مي گويد (بي بي سي). سخن گويان رژيم ايران هم، درست مثل صدام حسين، چشم به تغيير در افکار عمومي ماليات دهندگان آمريکايي، و همدلي کشورهاي غير متعهد و پلتيک فرصت طلبانهً و منفعت جويانهً روس ها و چيني ها دوخته اند! و با دميدن بر آتش درگيري ها و ناآرامي هاي عراق مي خواهند به گمان باطل خود به اين فرضيه دامن بزنند که گويا ادامهً اشغال آمريکا عامل اصلي عدم امنيت و تروريسم در عراق است. براستي کدام را باورکنيم؟ دم خروس يا قسم حضرت عباس را؟
شکي نيست که حملهً آمريکا به عراق متکي بر بهانه هاي غلط بود؛ نه صدام حسين ارتباطي با القاعده داشت و نه برنامهً سلاح اتمي در کار بود (تنها حماقت و کله شقي صدام بهانه به بهانه جويان کاخ سفيد داد و کار دستش داد)؛ اينک رژيم ايران هم با اصل حملهً آمريکا و سرنگوني صدام حسين مشکلي ندارد بلکه با ادامهً اشغال عراق مشکل دارد! جلا الخالق بر اين خرمرد رندي سياسي! بعبارت روشن تر دولت پادگاني احمدي نژاد دوست دارد تجربيات خونبار و شکست خوردهً ولايت مطلقهً فقيه در ايران را به جمعيت اکثراً شيعه نشين عراق و از آنجا به ساير کشورهاي منطقه تعميم داده و روياي تشکيل امپراطوري در هلال شيعي خاورميانه را محقق سازند. روشن است که حضور آمريکا در منطقه مخل تحقق چنين خواب و خيالهاي کودکانه و بي پايه ايست.
درست است که آمريکا در زمان حمله به عراق، عمدتاً به عمد، اشتباهات زيادي مرتکب شد؛ از جمله اينکه ارتش ملي عراق را مضحل نمود و سلاح هاي آنرا نابود کرد ( تا ارتشي ديگر بسازد و سلاح هاي خود را به آنها بفروشد) حال آنکه مي دانستند عراق با آلمان و ژاپن جنگ جهاني دوم تفاوت داشت. به جاي ارتش ملي عراق، شبه نظاميان سپاه بدر و جيش المهدي که ايدئولوژي، آموزش، سلاح و تاکتيک و استراتژيشان را از ايران گرفته بودند حاکم شدند و راه را براي القاعده و سني هاي افراطي گشودند.
اينست که اين احتمال بنظر مي رسد که برخي از سياست گذاران آمريکايي در نظر داشته اند تا عراق را نه مهد و الگوي دموکراسي منطقه، بلکه تلهً بدام انداختن القاعده و رژيم ايران نمايند. آنها واقفند که کندن القاعده از ملأ اجتماعي و جغرافيايي مناسب، در ميان طوايف و کوهستانهاي مرز پاکستان و افغانستان و سرازير کردنشان به عراق، کار مقابله با آنها را بمراتب آسانتر مي کند؛ چرا که طوايف و سني هاي عراق (بدليل بردباري مذهبي و نيز انگيزه هاي ملي) همخواني با ديدگاههاي کفر ستيز القاعده را ندارند و نيزشرايط اقليمي و جغرافيايي عراق اجازهً مخفي شدن طولاني مدت انها را در منطقه نمي دهد؛ اينست که بدون ملاً اجتماعي و پوشش جغرافيايي، راحت تر بدام نيروهاي ائتلاف مي افتند.
چه تله اي آمريکا براي رژيم پادگاني ايران مي تواند تدارک ديده باشد؟ بياد بياوريم که تنها آلترناتيو منسجم براي رژيم صدام حسين، بعد از اشغال عراق، در تهران شکل گرفته، هدايت و رهبري شده بود. سازمانهاي شيعي و کردي، هردو روابط تنگاتنگي با رژيم ايران داشتند و لشکر ٩ بدر اصلاً زيرمجموعهً سپاه قدس بوده است. ساده انديشانه خواهد بود اگر فکر کنيم آمريکا از سر مجبوري و يا صرفا از روي مصلحت سياسي روز بود که ارتش و نيروي نظامي و انتظامي عراق را منحل کرد، مقر ارتش ازاديبخش مجاهدين را بمب باران کرد، تا آلترناتيو دست نشاندهً رژيم ايران را به قدرت برساند و شبه نظاميان تربيت شدهً سپاه پاسداران ايران را بر ارگانهاي حفاظتي و امنيتي عراق بگمارد.
هنر آمريکا و مدعيان “قرن آمريکايي” در دوران بعد از جنگ سرد در اينست که بقول معروف “هم ببرند و هم بدوزند”. هم زمينه سازي و مسئله سازي کنند و هم خود بمثابه تنها حلال و منجي، به بهانه حل آن مشکل خود ساخته، موقعيت و فرصت ابراز وجود بدست داده و قهرمانانه وارد گود شوند. و الا روشن است که آنها صد البته بدنبال منافع ملي کوتاه و بلند مدت خودشان هستند و دلشان براي مردم منطقه نسوخته است. حال تلهً آمريکا براي رژيم ايران همانست که از زبان فرمانده ارتش آمريکا شنيديم و درست هم هست. او گفت ايران سعي دارد از ميان شبه نظاميان عراقي، يک حزب الله عراقي، مانند لبنان بوجود آورد که بعنوان وسيلهً ابراز نفوذ جهت پيشبرد مطامع سياسي رژيم در عراق بکار آيد. همين وضعيت به آمريکايي ها بهانهً مشروع (همانطور که ژنرال پتريوس ابراز داشت) ساختن پايگاههاي نظامي در مرز ايران و عراق و اي بسا بهانهً عمليات نظامي در داخل مرزهاي ايران را مي دهد. چه دستاوردي بالاتر از اين؟ اگر آمريکا آمده است که بر منطقه مسلط شود، چه دستاوردي بهتر از پيداکردن بهانهً مشروع حملهً نظامي و بدنبالش اشغال ايران؟ رجز خواني هاي تندروهاي حاکم در تهران برسر برنامهً هسته اي، دخالت در کشورهاي منطقه بويژه عراق و افغانستان، لبنان و فلسطين، بخشي از سناريوي بهانه سازي براي آمريکا و متحدانش مي باشد.
نخست وزير عراق (که رژيم ايران سنگ حمايت او را به سينه ميزند) بدرستي اذعان داشته که هنوز نيروهاي نظامي و انتظامي عراق آمادگي بدست گرفتن کنترل امنيت کشور را پيدا نکرده اند، آنگاه سران پاسدار رژيم ايران، دايهً مهربانتر از مادر يا کاسه داغتر از آش، حضور آمريکا (اشغال) را مشکل اصلي عراق مي دانند و خواهان بيرون راندن آمريکايي ها هستند، تا آنگاه بقول احمدي نژاد، بتوانند با خيال راحت خلاً قدرت در عراق را پرکنند! علي لاريجاني هم مرتباً تکرار مي کند اگر آمريکايي ها راست مي گويند که عوامل رابط سپاه قدس در عراق را دستگير کرده اند چرا اسامي دونفر آنها را اعلام نمي کنند. حال آنکه آمريکايي ها بخوبي واقفند و خود در گزارش به کنگره با کروکي و نقشه نشان دادند که تروريست هاي خارجي از مرز سوريه ( آنهم اکثراً از شهروندان کشورهاي متحد آمريکا در منطقه) مي آيند، ولي ايران نياز به ارسال پاسدار شهروند ايراني ندارد؛ چرا که به حد کافي در شبه نظاميان شيعي سپاه بدر و جيش المهدي نفوذ دارد. ايران، بقول خود آدمهاي رژيم، ايدئولوژي، پول، آموزش، تدارکات و تسليحات و تاکتيک و استراتژي را صادر مي کند. وانگهي تند روهاي رژيم ايران نيز نشان داده اند که در مبارزه با آمريکايي ها، و به شکست کشاندن استراتژي آنها در منطقه، حاضرند از طالبان و القاعده هم حمايت کنند.
رژيم ايران اصرار دارد که براي ناکار کردن استراتژي امريکا در عراق، با سياست چراغ خاموش عمل کند. فقط اينروزها احمدي نژاد بود که برخلاف معمول چراغ (هشدار دهندهً قرمز!) را براي همگان روشن کرد، آنهم با اعلام اينکه در صورت عقب نشيني نيروهاي ائتلاف، رژيم ايران آماده است خلاً قدرت را در عراق پر کند. علت اين آشکار گويي هم در واقع بوي کباب ناشي از عقب نشيني نيروهاي انگليسي از بصره بود؛ منتها بعد از اين موضعگيري آشکار، انگليسي ها هم نيروهاي خود را اينبار به مرز ايران و عراق فرستادند. مي بينيم که قاطعيت و نور تاباندن بر اهداف، برنامه ها، تحرکات و اعمال اين رژيم، بهترين راه براي خنثي کردن توطئه هاي سخيف و مخرب آنها، در هر کجا و هرزمان، مي باشد.
در اين بين منافع عراقيان چه مي شود؟ آمريکايي ها و افکارعمومي عراق و منطقه بخوبي واقفند که در صورت عقب نشيني بي موقع آمريکا، اين کشور به حمام خون و صحنهً جنگ قدرت بين طوايف، اقوام، و فرق مذهبي تبديل مي شود. آنها اينرا نيز مي دانند که اگر چه احمدي نژاد، خام خيالانه فکرمي کند رژيم ايران مي تواند خلاً قدرت را در آنجا پرکند، ولي حضور آمريکا نه تنها بنفع شيعيان عراق، بلکه حتا بنفع رژيم ايران در منطقه نيز بوده و هست، چرا که بدون حضور آمريکا، ساير اعراب که اکثراً سني مذهب هستند، به شيعيان و ايرانيان ميدان نخواهند داد و خونريزي هاي فرقه اي مذهبي بمراتب بد تري از زمان صدام و دوران اشغال در منطقه راه خواهد افتاد. سپاه پاسداران و رژيم ايران، اگر به منافع شيعيان عراق و منطقه فکر مي کردند، نمي بايستي شيعيان عراقي را سپر بلاي سياست شکست خوردهً “مرگ بر آمريکا”يشان، آنهم بمنظور به شکست کشاندن سياست آمريکا در عراق، قرار مي دادند، بلکه برعکس از فرصت بدست آمده براي بهبود وضعيت و موقعيت شيعيان عراق و منطقه بهره مي جستند. علت اين وارونه نگري رژيم در اينست که دعواي اصلي رژيم تندرو ايران با آمريکا بر سر برنامهً هسته ايش مي باشد و نه چند و چون وضعيت عراق، اينست که شبه نظاميان عراقي و بويژه شيعيان اين کشور در اين بين وجه المقابله و نه مصالحه بين دولت پادگاني تهران با آمريکا قرار گرفته اند.
اقدامات دولت عراق، در تدارک ملاقات بين سفراي ايران و آمريکا در عراق اقدامي درست ولي، همانطور که شاهديم، در عمل کارآيي نداشته است. (به تجربهً کرهً شمالي) چنين بنظر مي رسد که اگر مذاکرات چند جانبه، با شرکت همهً کشورهاي همسايهً عراق، شامل اعراب، ترکيه و ايران با شرکت اتحاديهً اروپا و آمريکا صورت گيرد، بهانه و راه فراري براي شانه خالي کردن رژيم و پاسدارانش از زير بار مسئوليت باقي نمي گذارد. چرا که در آنموقع مسئولين رژيم ايران قادر نخواهند بود دخالت هاي خود را ببهانهً “اشغال” ديگران توجيه کنند.
برخلاف عوامفريبي هاي رژيم، مسئلهً اصلي عراق نه “اشغال و تروريسم” بلکه نبود امنيت و حاکميت قانون بدليل تروريسم دولتي هدايت شده از تهران و دمشق، بدليل نفوذ اين دو کشور بر شبه نظاميان شيعه و سني عراق، مي باشد. بهمين دليل بنظر مي رسد ايجاد پايگاههاي نظامي توسط نيروهاي ائتلاف در نقاط مرزي عراق با اين دوکشور، مي تواند در قطع ارتباطات تدارکاتي و مواصلاتي تروريستها بسيار موّثر باشد.
اگر تندروهاي حاکم در کاخ سفيد و اسرائيل بدنبال حملهً نظامي به ايران هستند، تندروهاي حاکم بر تهران بهانه ها را يکي بعد از ديگري مي تراشند. بدرستي حکومت پادگاني ولي فقيه هيچ راهي جز سر شاخ شدن با مردم ايران، و قدرت هاي منطقه اي و بين المللي ندارد. بنظر مي رسد تنها روزنه اي که براي رژيم اخيراً باز شده همان انتخاب هاشمي رفسنجاني به رياست مجلس خبرگان رهبري، در عين حفظ سمت رياست مجمع تشخيص مصلحت نظام باشد. اکنون رژيم ايران عملاً تحت مسئوليت مشترک خامنه اي و رفسنجاني است و هردوي آنها در قبال سرنوشت کشور و مردم ايران مسئولند. در حاليکه مسئلهً آماده سازي افکار عمومي جهانيان براي رويارويي نظامي با ايران، از سطح رسانه ها گذشته و به موضع گيري هاي سياسي دولت مردان کشورهاي مختلف (مانند وزير خارجه فرانسه) ارتقاء يافته است؛ بسياري از صاحب نظران و بلندپايگان سياسي هم به اين نتيجه رسيده اند که رويکردهاي سياسي براي حل معضل هسته اي ايران بي نتيجه است. در چنين شرايطي، آمدن رفسنجاني ممکن است بتواند امکان و فرصتي در درون رژيم بوجود آورد تا با ابتکار عملي متفاوت با تندروهاي دولت پادگاني احمدي نژاد، که سرزير برف کرده و واقعيت ها را انکار مي کند، جلوي فاجعه اي که “هم سيخ و هم کباب را مي سوزاند” بگيرند. چرا که حملهً نظامي آمريکا به ايران به نفع هيچ کس نيست و مي تواند اين کهن ديار را نابود و نه تنها ايرانيان، بلکه مسلمانان و مردم جهان سوم را خوار و ذليل تر نمايد.
دموکراسي صادراتي آمريکايي هم همانطور که در عراق شاهديم، دموکراسي احزاب و نخبگان نيست، دموکراسي اقليت هاي قومي و فرق مذهبيست که مترادف با تجزيه و تلاشي خونين مملکت مي باشد. اينست که بازهم براي جلوگيري از تحميل چنان جنگ بد فرجامي بر مردم ايران، بنظر مي رسد که رژيم ولايي ناچار است تا تندروهاي حاکم، در دولت پاسدار- بسيجي احمدي نژاد، را که بهانه ساز حمله توسط تند روهاي اسرائيلي و آمريکايي مي باشد، مهار کند. بدين منظور اولاً لازم خواهد آمد که خامنه اي از تعلق خاطر به جناح تند روي رژيم دست برداشته و ميدان را براي اعمال نظر و ميدان عمل جناح معتدل، ميانه رو و اصلاح طلب رژيم (به سرکردگي رفسنجاني و خاتمي) بازتر کند. بويژه، مهار سياست خارجي و بحران هسته اي، هردو را به دو جناح مذکور بسپارد. دوماً، در انتخابات آتي نيز جلوي يکه تازي شوراي نگهبان تحت کنترل تندروها را گرفته و با ايجاد فضاي بازترسياسي، امکان چرخشي دموکراتيک از تندروي به اعتدال را در نظامش فراهم سازد.
تجربهً دوسالهً حاکميت دولت پادگاني احمدي نژاد گواه آنست که اين دولت تندرو و متحجر، هم در سياست خارجي و هم در تحقق وعده هايش در داخل کشور، بکلي شکست خورده و رژيم را در داخل و خارج کشور منزوي تر و افراطي تر کرده است. روشن است که در فقدان اپوزيسيوني دموکرات، متحد، سراسري و برسميت شناخته شده، بازندهً چنين وضعيتي در درجهً اول مردم و مملکت ايران هستند، بنا براين نبايد بيش از اين به تند روها اجازه داد تا ايران و ايرانيان را به ورطهً جنگي ميهن بر باد ده و خانمان سوز بکشانند.