والدین ایرانی عموما از فرزندان خود انتظار دارند که دانشگاه بروند (و رشتهای را بخوانند که پدر یا مادر بههر دلیلی خود نتوانسته در آن تحصیل کند) تا بتوانند در آینده شغل خوب (دکتر یا مهندس) داشته باشند. این انتظارات در بین ایرانیان مهاجر بیشتر هم میشود چون دلمان میخواهد فرزندمان چیزی شود که ما نتوانستیم بشویم. از همینرو سطح توقعمان از فرزندانمان بیشتر و بیشتر میشود: میخواهیم که ریاضی و علوم را خوب یاد بگیرند و نمره ۲۰ بگیرند و خلاصه «شاگرد اول» کلاس باشند. انگلیسی را که باید مثل بلبل چهچه بزنند (و چه کیفی میکنیم وقتی میبینیم ما به این عظمت انگلیسی را با لهجه و غلط غلوط صحبت میکنیم ولی این نیموجبی درست مثل «خارجی»ها حرف میزند!) فرانسه و اسپانیولی هم که لااقل در این دو کشور بزرگ امریکای شمالی زبان دوم است و بچهها «باید» برای موفق شدن و بدست آوردن شغل خوب آن را یاد بگیرند و با توجه به استعداد و «نبوغ ایرانی» که در آنها وجود دارد (و البته از پدر و مادرشان بهارث بردهاند) نباید برایشان سخت باشد. ولی وقتی نوبت به زبان مادرمرده مادری یا پدری بچهها که میرسد توقعمان در یک سقوط آزاد بهنزدیکی صفر میرسد و کودکی را که «نابغه» میدانستیم کودن و عقبافتاده فرض میکنیم طوریکه حتی دیگر «پدر» و «مادر» کلمات دشواری محسوب میشوند وبجای آنها «ددی» و «مامی» به آنها میآموزیم. همین را بگیرید و تا آخرش را بخوانید که این بچههای معصوم چه فارسی فصیحی از ما میآموزند و کج رفتن این اولین خشت هویت چه تاثیرات دراز مدتی در شخصیت و هویت آنها در آینده میگذارد
این مطلب نخست در وبلاگ ایرانیان برونمرز منتشر شد: http://IranAbroad.org