در مثلث نویسنده، متن و خواننده، خواننده نیرویی خدایی دارد، زیرا اگر او متن را نخواند، هیچ چیز به وجود نخواهد آمد و نویسنده درون حروف بی جان متن خود گرفتار می ماند. به علاوه آغاز کار خواننده به پایان نگارش متن موکول نمی شود، بلکه نویسنده به محض اینکه قلم بر می گیرد خواننده ی خود را در ذهن دارد و تصویر خواننده هرگز در جریان کار نگارش ناپدید نمی شود. به عبارت دیگر، هر نویسنده، درون خود خواننده ای دارد که نه تنها به او گوش می دهد، بلکه هم چنین با او سخن می گوید، و حتی گاهی چون همبازی خیالی کودکان، دارای نام است.
وقتی که من از کشور خود ایران در سال 1983 گریختم، خواننده ی خود را با خود به خارج آوردم. من به عنوان یک پناهنده سیاسی چیزهای تازه ای را در ترکیه، فرانسه و آمریکا تجربه کردم و با این وجود برای نیم دهه هر زمان که قلم به دست گرفتم تا به عنوان شاعر و نویسنده چیزی بنویسم، خواننده ای را در ذهن داشتم که اگر چه با من به خارج آمده بود، هنوز در تهران زندگی می کرد، تنها به فارسی حرف می زد، غذای ایرانی می خورد و تنها در چهارچوب فرهنگ ایرانی فکر می کرد. گواه این مدعا را می توان در دومین مجموعه شعر من “پس از خاموشی” یافت که حاوی 103 شعر است که من در خلال یک انفجار هنری چهار ماهه از 23 دسامبر 85 تا 23 اپریل سال بعد در لوس آنجلس نوشته ام. به استثنای کمتر از ده شعر که من بعدا درباره ی آنها سخن خواهم گفت، بقیه ی اشعار این مجموعه راجع به “موقعیت” من نسبت به ایران در گذشته و حال نوشته شده اند. شاعر هنوز گرفتار شبح انقلابی ست که به دست حکومتی تازه از ریا و زور درهم کوبیده شد. او می کوشد تا به یارانش جان دهد، آنها که در خیابان کشته شدند یا در زندانها یکی پس از دیگری به جوخه های تیرباران سپرده شدند، و به عنوان یک متفکر بر آن است تا از چهارچوب اندیشه ی مارکسیسم سنتی فراتر رود و آن را با افزودن انسانگرایی رقیق تر سازد و بر هر مفهوم فلسفی و اجتماعی چون دولت، کار، سازمان،پیشرفت و جنسیت درنگ ورزد. تن من در لوس آنجلس می زیست، ولی روح من هنوز در ویرانه های انقلابی شکست خورده در ایران سیر می کرد.
در میان شعرهای اندکی که من در این مجموعه درباره ی موقعیت جدیدم به عنوان یک مهاجر نوشته ام، نمی توان حتی یک شعر یافت که برای آن خواننده ی تهرانی درون من سروده نشده باشد. در واقع من ناخودآگاه می کوشیدم تا او مرا به عنوان یک مهاجر تصور نکند. چه بدین طریق که ویژگیهای زندگی در لوس آنجلس را از شعرهایم حذف کنم، چه بدین صورت که میان آنها و خصوصیات زندگی در تهران مقایسه ای به عمل آورم. به عنوان مثال در شعر اول کتاب که “خطاب به دریا” نامیده شده کوچکترین اشاره ای به ساحل اقیانوس آرام که من در آن ایام در کنار آن زندگی می کردم دیده نمی شود تو گویی این شعر می توانست به همان آسانی در ساحل شنی دریای خزر نیز نوشته شود. در شعر دیگری به “در سالن تشریح” که من به دکتر مارکس تقدیم کرده ام، زیرا در آن کوشیده ام تا اندیشه ی او درباره ی فتیشیسم کالایی را تشریح کنم، خواننده با جوانب آشنای یک سوپرمارکت آمریکایی چون “لاکی” یا “رالف” روبرو می شود، اما گفت گوی خیالی میان تولیدکنندگان فرآورده ها با لهجه ی غلیظ فارسی صورت می گیرد. کشاورزانی که کلم، طالبی و انگور تولید کرده اند در حومه ی تهران زندگی می کنند و حتی نامهای آن منطقه را یدک می کشند. در دو شعر “حرف مردم” و “رفع نیاز” که به ترتیب یک زندگی ناشاد زناشویی و رابطه ای بهره جویانه مابین دو هم اتاقی را نشان می دهند، خواننده کوچکترین اشاره ای به زندگی در لوس آنجلس که این شعرها بر پایه ی آن نگارش شده نمی یابد. در دو شعر “نامه ای از ایران به آمریکا” و “خانه و خیابان” نویسنده برای نخستین بار کلمه ی “لوس آنجلس” را به کار می برد.
با این وجود او قادر نیست که آزادانه از موقعیت تازه ی زندگی خود سخن بگوید و بلافاصله آن را با زندگی سابقش در ایران مقایسه می کند. در شعر “کس و بی کسی” شاعر از مردم بی خانه سخن می گوید ولی این بار نیز اشاره ای به خیابان گردهای لوس آنجلس نمی شود و تنها به مسئله ی بی خانمانها از زاویه ی تئوری مارکسیستی ارتش ذخیره ی نیروی کار نظر کرده می شود. در یک شعر روایی بلند به نام “تب تبعید” من خود را چون یک پناهنده می بینم و برای خواننده ام در تهران به شرح ماجرای فرار خود به ترکیه، فرانسه و آمریکا می پردازم. در آخرین بند این شعر ناخودآگاه خود را از خطر انکار موقعیت جدید خود به عنوان یک مهاجر بر حذر می دارم و علیه گرفتار شدن در تار و پود خاطره ها و حسرت به گذشته به خود نهیب می زنم:
در این سه سال
شش هایم از هوای تازه، پر شد
ولی تب تبعیدم نمی ریزد
ای وای اگر چون کولیان مهاجر
اسیر گاری خاطره هایم گردم.
چنین به نظر می رسد که پس از این دفتر شعر که در خارج چاپ کردم خواننده ی درون من به تدریج با موقعیت تازه اش کنار می آید و خود را چون فردی که در آمریکا زندگی می کند می بیند، هم میراث فرهنگی و هم هویت تازه ی خود را ارج می گذارد. در مجموعه ی “اندوه مرز” چاپ شده در سال 89 سهم شعرهایی که موقعیت تازه را تصویر می کنند به نحو قابل ملاحظه ای افزایش یافته است. در شعر بسیار بلندی که به پسر نوزادم “آزاد” تقدیم کرده ام نه تنها من جهان دو زبانه ام را با افزودن نقل قولهایم به انگلیسی در بدنه ی متن فارسی ترسیم می کنم، بلکه همچنین پسرم را چون ریشه ی تازه ای می بینم که در وطن دوم من نمو میکند. در مجموعه بعدی به نام “شعرهای ونیسی” که در سال 91 چاپ شده خواننده به جوانب گوناگون زندگی در شهرک ساحلی ونیس آشنا می شود. جایی که من برای هفت سال در آن زندگی کردم.
نقطه ی عطف در این سفر طولانی از قلمرو انکار خود به خطه ی پذیرش و انطباق، شعر بلندی است که من در 12 ژانویه 94 به نام “آه لس آنجلس” نوشتم، در مجله ی ادبی “دفترهای شنبه” که خود یکی از ویراستاران آن هستم چاپ کردم. این شعر بلند با این بند آغاز می شود:
آه لوس آنجلس
ترا چون شهر خود می پذیرم
و پس از ده سال با تو آشتی می کنم
خواننده ای که من با خود هنگامی که سوار بر اسب از منطقه ی کردنشین میان ایران و ترکیه می گریختم با خود حمل می کردم، دگرگون شده است. او دیگر نمی خواهد با حسرت نسبت به گذشته زندگی کند و در جستجوی هویتی تازه در اینجاست. با این همه، امروزه، وقتی که به عقب می نگرم از اینکه درباره انقلاب از دست رفته یا غم غربت شعر نوشتم افسوس نمی خورم. من در این شعرها خود و هزاران تن از نسل خود را می بینم که در زندان تیرباران شدند یا هنوز در ایران با وحشت زندگی می کنند یا چون من در جستجوی آزادی از وطن گریخته اند.