این چند روز گذشته اخبار فاجعهء بزرگی که دارد در غزه رخ می دهد زخمهای کهنه ای را بر پیکر بشر باز گشوده است و دردهای زیادی را زنده کرده است.
از یک طرف تصاویر مردمی که به رویشان امکانات حیاتی را قطع کرده اند و در تشنگی و گرسنگی و تاریکی در میان آب های آلوده و مسموم فاضلابی که در خیابانهای شهر نشر کرده است٬ برای ادامه زندگی دست و پا می زنند٬ احیا کنندهء درد و رنج تمام انسانهایست که در طول تاریخ٬ جریان حیات را به رویشان قطع کردند تا که در انزوا به تدریج بخشکند: گولاگ استالین٬ کربلای یزبد٬ اردوگاهای هیتلر…
از طرف دیگر تماشاچیان بی طرف! آنهایی که رویشان را بر می گردانند و گوشایشان را می گیرند تا صدای فریاد هم نوعانشان مزاحم آسایش روزمرگیشان نشود و مبادا حرفی بزنند و یا موضعی بگیرند و یا از افرادی حمایت کنند که باعث بد نامی و ضررشان شود! آنهایی که همه چیز برایشان نسبی است و ظالم و مظلوم و ستمگر و ستمدیده همه مفاهیم مخدوشی هستند که می توان با اندکی تغییر زاویهء دید (در واقع چپ کردن چشم ها!) آنها را به هم نزدیک کرد.
این گروه احیا کنندهء شرمساری بشرند. شرم از مردمی که در طول تاریخ در سکوت دیگران خفه شدند. مردمی در رنج خودشان تنها ماندند و تنها مردند: توتسی های رواندا که در برابر چشم جهانیان قتل عام می شدند تا کارشناسان حقوق بشر سازمان ملل به توافق برسند که آیا این کشتار با تعریف حقوقی کلمهء “genocide” انطباق دارد یا خیر!! و یهودیان آلمان نازی که در برابر چشمهای خونسرد همسایگانشان به اردوگاهای هیتلر کشان کشان و می بردندشان و هیچ کس نمی پرسید “کجا؟”! مردم عراق که برایشان دوختند و بریدند و هر وصله ای بهشان چسباندند تا آنان را مورد حمله و تجاوز و غارات قرار دهند و البته میزگردهای مناظرهء “موافقان” و “مخالفان” جنگ همواره بر پا بود…
اما نمکپاش این زخمها (لااقل برای من) آن دسته از هموطنان ایرانیم هستند که تعدادشان هم کم نیست و حضورشان در همهء مجالس به چشم می خورد و نمی توان نادیده گرفتشان٬آنهایی که می نشینند و تحلیل سیاسی و تاریخی می کنند و استدلال می آورند که مظلومان غزه امروز مستحق ظلمی که بر سرشان می رود هستند !! و برای اثبات حرفشان از فرهنگ و تاریخ و بزرگان ایران مایه می گذارند.
آنهایی که هویت “ایرانی” را با “ضد عرب” بودن تعریف می کنند٬ و هر جا صحبت از حق و حقوق قومی از اعراب می شود٬ هویت خود را در خطر می بینند٬ فورأ برافروخته می شوند و دم از کورش کبیر و داریوش بزرگ و نژاد پاک آریا می زنند و دیگران را متهم به ضدوطن بودن و خیانت و مزدوری و غیره می کنند! و خدا را شکر که آقای جرج بوش و همکاران و رسانه های نئوکانسرواتیوش برچسبهای دیگری چون “تروریست” و “اسلاموفاشیست” را نیز به گنجینهء القاب و تهمت های سیاسی آنها اضافه کرده اند.
ای کاش کورش کبیر که اسم او در تاریخ به خاطر دیدگاه انساندوستانه و حق طلبانه اش به نیکی مانده است و مردم جهان از او به عنوان قهرمان مدافع حقوق اقوام و ادیان غیر یاد می کنند٬ لحظه ای از خواب جاودانه اش بیدار می شد و نظری به نوادگان سرسپرده اش می کرد که ملت دیگری را در سخت ترین شرایطش لعن و نفرین می کنند و به رنج و دردشان پوزخند رضایت می زنند٬ و از کودکان هفت ساله انتقام تاریخ دوهزار و پانصد ساله شان را می خواهند.
سرگذشت ویرانه چنین بود
علی نصری