جمهوری اسلامی 28 سال پیش تا کنون در انتخاباتی که نمی دانم آنرا فرامایشی ، نمایشی و یا هر چیز دیگری بنامم ، خود را ثبت کرد . فقط می دانم انتخابات کلمه ای است که می تواند سرنوشت یک ملت را رقم بزند . چه درست اجرا شود و چه نشود مفهومی است که با یک علامت بزرگتر – کوچکتری یک ملت را از عرش به زیر می کشاند و یک عدد می تواند هزاران نفر را به چوبه ی دار بسپارد. کابوسی که 28 سال پیش از این با یک آری و نه ساده شروع گشت و تا کنون ادامه دارد. انتخاباتی که در آن بنا به آمار رژیم 98 درصد به آن آری و 2 درصد بدان نه گفتند.
اما در این بین نکته جالب توجه این است که هرگز کسی از 2 درصد باقی مانده نپرسید. از 2 درصدی که بنا به آمارهای خود رژیم به جمهوری اسلامی نه گفتند . 2 درصدی که بعدها به زندان رفتند ، شکنجه شدند ، اعدام گشتند ، فرار کردند و پناهنده شدند. 2 درصدی که بعدها جای آن 98 درصد را گرفت 2 درصدی که می رود به 100 درصد تبدیل شود.
100 درصدی که یک زن است یک مرد است ، یک جوان ، یک دانشجو، یک کارگر، یک جامعه و یک ملت است یک ایران است. ملتی است که می کوشد آزاد باشد ، در رفاه باشد کودکانش را با زبان و فرهنگ خود بزرگ کند ، فرهنگ ارتجاعی را پس زند ، پیشرو باشد و به پیش رود…
اما در این میان نسلی که در آتش این رژیم سوخته است ، خسته و زخمین در گوشه و کنار می کوشد تا میراثی را احیا نماید که خود نیز گاها از آن غافل می شود. نسلی که آنقدر از سرزمین و ملتش دور بوده است که نمی تواند نبض زمان خود را به دست گیرد، از اختلافات درونیش چشم بپوشد ، ملاحظات نکند ، بی پروا باشد و در ازای آنچه که می کند پاسخگو باشد و تاوان بپردازد.
انتخابات در جمهوری اسلامی تنها نمادی از دموکراسی است که همانند محرم و صفر باید با شکوه و تقدس برگزار شود. باید برگزار شود تا برگزار شده باشد تا جای خالی اش احساس نگردد و دهن پرکنکی باشد برای آنانی که از دموکراسی و حق انتخاب سرنوشت ملل حرف می زنند.
اما در مقابل آن نیز احزاب و سازمانها و در واقع اپوزسیون ایرانی چه می کند؟ در مقابل این کارناوال چه تدبیری اتخاذ می نماید؟ چگونه پرده از چهره ی شب برمی دارد؟ بیانیه صادر می کند ، سخنرانی می کند و از نبایدها سخن می گوید و براستی چه وقت از بایدها حرف می زند؟ تحریم می کند ، پلاکارد پخش می کند و می کوشد صندوق ها را خالی نگه دارد. این امر برای جوامعی که اندکی دموکراسی در آن یافت شود مطلوب است ، در اینگونه جوامع آمارها با واقعیت امر کمتر در تقابل اند و این امر زنگ خطری را برای جامعه ی بین الملل در قبال اینگونه کشورها به صدا در می آورد . اما در ایران تحت حاکمیت ملایان که دموکراسی همانند کتب مقدس تنها باید از رو خوانده شود چه باید کرد؟ آیا تحریم انتخابات در چهارچوب نظامی توتالیتر می تواند راه علاج باشد؟ در حال حاضر همان قدر که دموکراسی ، انتخابات ، قوانین و …
در ایران نمایشی است تلاشهایی که برای احیا و اجرای آنان نیز صورت می گیرد هم نمایشی است. برای برخی از سازمانها انتخابات تنها بهانه ای است که آنان را از دنیا واختلافات درونی و تلاش برای حفظ و یا بدست آوردن قدرت ، بیرون آورده و به میدان عمل نزدیکشان می کند. چرا که با نزدیک شدن به انتخابات است که به سرعت به فکر صدور بیانیه ای در خور و شایسته می افتند که املای تمام کلماتش درست و انشای آن برای همه کس قابل فهم باشد ، بعد نیز به فکر پخش و صدور آن می افتند و تنها چیزی که ملاک نخواهد بود میزان توجه و عملکرد مردمی است و پس از انتخابات نیز باز آش همان است و کاسه همان و این روند ، دایره وار تکرار می گردد.
در اینجا نمی خواهم بگویم که مردم رای می دهند و با نظام همراه هستند ، آری مردم در معنای وسیعش کمتر از آنچه که تصور می شود به پای صندوق ها می روند. من نه آماری دارم و نه از تک تک هم وطنانم پرسش کرده ام. اما آنچه که من شاهد آن بودم حکایت دیگری بوده است. مردمی که به نان شب محتاج اند گول وعده و وعیدها را نمی خورند و حتی در روز تعطیلی که انتخابات برگزار می شود هم به پای صندوق ها نمی روند . گرچه این امر خود به نوعی می تواند یک نافرمانی مدنی محسوب گردد اما از طرفی هم می تواند زمینه خروج ابدی دموکراسی را برای میهنمان رقم زند . اولا چه مردم در انتخابات ها شرکت کنند و چه نکنند این مردم نیستند که در تعیین سرنوشت خود تصمیم می گیرند و باور این موضوع از سوی مردم ، دست رژیم را برای ترک تازی های بیشتر باز می گذارد و ثانیا با گذشت این رویه فرزندان ما می آموزند که انتخابات در هر شکلش یک نمایش است و این هم زنگ خطری برای آینده ی میهنمان است. اما همانطور که گفتم عدم شرکت مردم در انتخابات ها کمتر به اپوزسیون باز می گردد و این در حالی است که اپوزسیون شاد می اندیشد که این امر ماحصل تلاش اوست .
در اینجا از قشر روشنفکر که خود خوب را از بد تمیز می دهد و خود برای خود تصمیم می گیرد حرف نمی زنم و هرگز منکر آن هم نمی شوم که بخشی از نسل جوان کشورم به مجاهد ، چریک ، کمونیست ، سلطنت طلب و باقی عشق می ورزد و می کوشد خود را با آنان هماهنگ سازد . در اینجا روی سخنم با کارکنان شرکت واحد ، فعالین جنبش زنان ، معلمان ، کارگران ، دانشجویان و سایر جنبش های خود جوش است که از درون می کوشد آنچه که حق مسلم اوست را بدست آورد. جنبش هایی که بر خلاف انتظار اپوزسیون می کوشند تا در چهار چوب قانون اساسی سرتاسر اشکال جمهوری اسلامی به خواسته های خود برسند و می کوشند تا جان یک نوجوان را از اعدام نجات دهند و نمی گویند که رژیم باید برود چرا که دستی دهانشان را آنچنان خرد خواهد کرد که یارای سخن گفتنشان نباشد. در اینجا اپوزسیون چه می کند؟ اپوزسیونی که ریشه نظام را هدف گرفته است تا چه اندازه توانسته به این جنبش ها یاری برساند؟ منظورم درج اخبار و تکرار نام ها نیست . منظورم سازماندهی و حمایت از سیل خروشانی است که اگر هدایت نشود به سد بر می خورد و چون یک جا ماند به سرنوشت اپوزسیون در تبعید دچار می شود و کارش از عمل به صدور بیانیه می کشد و در آخر در نقش یک دبیرخانه عمل خواهد کرد.
بسیاری از دوستان در سایت های گوناگون خواسته بودند که هر کس نظرش را در مورد چگونگی برخورد با انتخابات بگوید و پرسش را چنین طرح کرده بودند که چگونه طرحی نو در اندازیم؟ پاسخ در سوال نهفته است . برای انداختن طرحی نو باید فلک را سقف بشکافیم . پس لازمه ی آن تلاشی پیگیر است. قبل از شروع انتخابات به زمینه سازی های آن توجه کنیم باید قواعد بازی را خوب بدانیم تا بتوانیم رژیم را آچمز کنیم. از کاندیدها شروع کرده به تایید شده ها و تایید نشده ها بپردازیم . شرایط کاندید شدن و پذیرفته شدن را ببینیم و برای هر کدام از بندهای آن آلترناتیو ارائه دهیم. اگر رژیم شرط را پایبندی به اسلام می گذارد ما چه باید بکنیم ؟ در کشوری با اکثریت مسلمان و آموزش های دینی چگونه به عوام بفهمانیم که دین می تواند یک شرط نباشد. مثال بیاوریم و مقایسه کنیم ، پرونده تشکیل دهیم ، نامه نگاری کنیم و از سازمان های بین المللی برای رسیدگی به صلاحیت برگزاری انتخابات در ایران کمک بخواهیم. آیا در سرتاسر جهان کسی یافت نمی شود که به کمک ما و ملت ما بشتابد؟ کسی که بمب بارانمان نکند ، بر روی سرمان مزدور نیاورد و فقط یاریمان دهد؟
اما آیا همه ی این کارها به دست یک یا دو نفر انجام می شود؟ اپوزسیونی که می رود تنها به نامی در کتاب ها تبدیل شود آیا اینقدر جوان و تازه خواهد شد که دست تک تک دلسوزان خود را بفشارد؟ جدا از هر بینش و مرامی یکبار در جهت آزادی میهنش تلاش کند؟ آیا اپوزسیونی که طلایه دار رهبری 70 ملیون نفر با 70 ملیون عقیده است نمی تواند یک هیئت را برای نمایندگی خود انتخاب کند؟ هیئتی که آنقدر مشروع باشد که هر جا جمهوری اسلامی قدم می گذارد در آنجا حضور یابد و رژیم را افشا کند؟ هیئتی که به سوی هر سازمانی که مدافع دفاع از حقوق بشر است دست دراز کند و این در را آنقدر بکوبد تا پاسخی بیابد؟ تا بتواند مرزهای خیالی رژیم را درهم شکسته و مدعیان حمایت از حقوق بشر و دیده بانان را به داخل ایران ، زندانها ، دانشگاه ها ، تجمع ها ، تحصن ها و تا پای صندوق های رای ببرد؟
آیا اپوزسیون نمی تواند چنان پیوند ناگسستنی با جنبش های داخل کشور برقرار کند تا سخن این جنبش ها سخن اپوزسیون در تبعید و سخن کهنه مبارزان ما سخن جنبش های جوان و مردمی ما باشد؟ تا چنان با یکدگر متحد شویم و بتوانیم به تک تک خانه ها نفوذ کرده و دیگر برای مردم چه باید بکنند و چه نکنند نگوییم؟ تا آنان خود ما را شناخته و خود راه را از چاه تشخیص دهند؟ فکر می کنید اگر چنین شود دیگر بدون صدور یک بیانیه هم کسی به پای صندوق ها می رود؟ و اصلا در چنین فضایی چند نفر می تواند بدون وابستگی محض به رژیم خود را کاندید نمایند؟
آیا براستی نمی توان تک تک بندهای قانون اساسی را به چالش کشید و آنرا با قوانین تمامی کشورهایی که اندکی از دموکراسی بهره برده اند مقایسه کرد و به تک تک احاد ملت آموخت که خود چگونه سرنوشتش را تعیین کند.
همانقدر که رژیم در طول مدت تبلیغات برای انتخابات ها از رای دادن و به پای صندوق ها رفتن سخن می گوید ، اپوزسیون نیز از عدم مشارکت حرف می زند. رژیم عدم مشارکت را ریختن آب به آسیاب دشمن می خواند و چنان آینده ای را ترسیم می کند که گویی هر برگ رای روزی را به تاریخ ادامه حیاتش می افزاید و اپوزسیون مشارکت کنندگان را غیر ایرانی و دشمن ملت می خواند. هر گامی که رژیم برمی دارد اپوزسیون آنرا معکوس می کند و در پایان دو گزارش متناقض به جهانیان اعلام می شود. رژیم میزان مشارکت را بالا و اپوزسیون میزان مشارکت را پایین اعلام می کند و هیچکدام از این دو دردی از ما و ملت ما دوا نمی کند. باز هم عده ای به مجلس می روند ، عده ای خبره می شوند و عده ای رئیس جمهور. باز ما می مانیم تا انتخاباتی دیگر.
نمی دانم شاید من آنقدر خام و ناپخته ام که در سر چنین سودایی دارم. شاید اگر روزشمار زندگی من نیز شمارش معکوس خود را در غربت شروع نماید بر این گفتار بخندم.