در آغاز قرن بيست و يکم يک جوان می خواهد تا بدون سرپرستی مذهب عاشق باشد، بدون اجازه ی مردان مذهبی عشق بورزد، و بدون ترس از شلاق و توسری و سنگسار و گردن زدن سالم ترين و انسانی ترين عاطفه اش، را که عاشق بودن است، ارضا کند. نمی خواهد به خاطر عشق بميرد می خواهد مثل يک انسان سالم با عشق زنده باشد.
اين روزها کلمه ی «عشق» بيش از هر کلمه ای در آمريکا شنيده و خوانده می شود. در هر کجايي که قدم می گذاريم، در کوچه و خيابان و رستوران و فروشگاه، و حتی در ادارات و موسسات و مدارس؛ به در و ديوار کلمه ی «عشق» نوشته شده و نشانه هايي از عشق در شکل هايي از قلب، گل، پرنده، بادبادک های رنگين، و همه ی آنچه هايي که شادی آفرين اند متجلی می شود.
هر کلمه ای، علاوه بر معنايی لغوی، باری عاطفی هم با خود دارد. يعنی شنيدن هر کلمه ای نوعی واکنش عاطفی در شنونده بوجود می آورد: شادي، غم، خشم، آرامش. در واقع، ممکن است که يک کلمه با يک معنای واحد بر افراد مختلف اثری متفاوت بگذارد؛ چه مثبت و چه منفی. اما يکی از کلماتی که از هر زبان که می شنوی باری مثبت با خود دارد «عشق» است؛ حتی برای آن ها که عشق را قبول ندارند. شنيدنش هميشه نشاط می آورد؛ مثل عطری خوش است که جان ها را تازه می کند. اگر کسی روانی سالم و طبيعی داشته باشد واژه ی «عشق»، با هر مفهوم و معنايي که برايش داشته باشد، باری مثبت و خوش آيند دارد و عملکرد آن در زندگی نيز مثبت و انرژی زا ست.
با اين که تاريخچه رسمی شناخته شدن روز عشق از جانب کليسای روم به چهل سال هم نمی رسد اما قرن هاست که روز 14 فوريه از سوی مردمان به عنوان روز عشق گرامی داشته شده است. آمارها نشان می دهد که در حال حاضر نيز هر ساله، در سالگرد اين روز، نزديک به هفت ميليارد کارت و ميليون ها شاخه گل بين افراد رد و بدل می شود. همچنين، اگر که تا چندين سال پيش اين روز خاص عشاق به معنای يک زن و مرد بود، اکنون پدر و مادرها و بچه ها و دوستان نزديک هم به احترام روز عشق برای هم کارت می فرستند و يا حداقل فرا رسيدن آن را به هم تبريک می گويند.
اما چرا اين روز عشق را به نام «روز والنتاين» می خوانند؟ در فرهنگ عاميانه ی غرب قصه ای برای اين روز وجود دارد؛ به اين ترتيب که سه قرن قبل از ميلاد مسيح، امپراتور روم به نام «کلوديوس»، که مردی جنگجو و جنگ خواه بود، برای اين که مردان به خاطر عشق از جنگ سر باز نزنند داشتن ارتباط عاشقانه و ازدواج کردن را ممنوع می کند. گويا سربازان عاشق نمی خواستند در ميدان جنگ بميرند و عجله داشتند که ميدان را رها کرده و به سوی محبوب خويش بازگردند. اين امر کلوديوس را خوش نمی آمد چرا که از ديد جنگ خواهان در آن روز نيز همچون امروز سرباز خوب کسی بود که خوب می کشت و، در عين حال، به راحتی تن به کشته شدن می داد. در اين ميان کشيشی پيدا می شود به نام «والنتاين» که از قانون امپراتور سرپيچی می کند و در نهان جوان ها را به عقد هم در می آورد. امپراتور هم او را بجرم اين سرپيچی به زندان می اندازد. اما والنتاين در زندان هم نه تنها دست از پيوند دادن جوان ها برنمی دارد بلکه خود نيز عاشق می شود. و بالاخره هم امپراتور او را در روز چهاردهم فوريه می کشد و روز اعدام او می شود روز جشن و سرور و پيروزی عشق.
البته روشن نيست که اين افسانه از چه زمانی بر سر زبان مردمان افتاده است و اگرچه ماجرای آن به چندقرن قبل از ميلاد مربوط می شود اما به نظر می آيد که در عمل اين افسانه از قرن سيزدهم يا چهاردهم ساخته شده است. در قرون وسطی، مذهب مسيحيت، مثل همه ی مذاهب ديگری که حاکم می شوند، در زندگی شخصی مردمان نيز دخالت می کرد و يکی از اين مسايل نفی ارتباط آزادانه و يا به طور کلی عاشق شدن و عشق ورزيدن بود. به همين دليل هم هست که می بينيم کليسای کاتوليک رم تنها در سال 1969، يعنی سی و نه سال پيش، به طور غير مستقيم روز والنتاين را به رسميت می شناسد. می گويم به طور غير مستقيم زيرا در اين سال کليسا يازده کشيش را به عنوان شهدای مسيحيت به رسميت می شناسد. دو تن از اين شهدا نامشان والنتاين بوده است و يکی از آنها در روز 14 فوريه کشته شده ـ همان روزی که روز عشق يا روز والنتاين نيز نام دارد. در واقع، کليسای رم با اين کار هم صاحب 11 شهيد مسيحی می شود و هم می خواهد که روز عشق را که اين همه بين مردم طرفدار و هواخواه دارد صاحب شود. و به اين ترتيب، اگرچه عشق در نهايت به وسيله ی کليسا رسمی می شود اما هرگز به تملک آن تن نمی دهد.
در عين حال، در کتاب های ادبي غربی اولين باری که نام والنتاين با عشق همراه شده به شش قرن پيش بر می گردد. شاعر انگليسی، جفری چوسر (از حدود 1343 تا 1400 ميلادی)، در کتاب «انجمن مرغان» خويش در شعری که برای دو نوجوان عاشق سروده بود مصراعی هايی اين گونه دارد:
آن روز روز والنتاين بود
روزی که در آن پرندگان
برای يافتن جفت خويش به آنجا می آمدند…
اين دو نوجوان عاشق يکی ريچارد دوم 13 ساله، پادشاه انگلستان بود و ديگری شاهزاده خانم « آن» 14 ساله از دربار امپراتوری اتريش. به نظر می رسد که داستان عاميانه ی کشيشی بنام والنتاين که در راه عشق شهيد شده نيز از همان زمان، يعنی قرن چهاردهم ساخته شده و بر سر زبان ها افتاده باشد.
در واقع، اگر مسير تحولی پيدايش «روز عشق» در بين جماعت غربی را از طريق قصه ها و اسطوره های ادبي و حتی از طريق جامعه شناسی شان دنبال کرده، و آن را با وضعيت عشق در سرزمين خودمان مقايسه کنيم، می بينيم که ما اکنون در همان مسيری گام برمی داريم که شبيه روزگاران اروپا در قرن چهاردهم است.
در حال حاضر می بينيم که هر نوع ارتباط بين زن و مرد، يا اصولاً هر نوع ارتباط عاشقانه ای که بين دو انسان بوجود می آيد و امری کاملا شخصی است، در کنترل و زير نظر مذهب قرار گرفته است. اکنون فراوانی صيغه ی اجباری (به خاطر ترس از تنبيه و مجازات) و يا ازدواج های مصلحتی ريشه های عشق طبيعی را در سرزمين ما می خشکاند. در آن سرزمين عشق چيزی زشت و حرام و ممنوع است، مگر آنکه که شکل و روش عاشق شدن از طريق نهاد مذهب رسميت پيدا کند. اکنون حتی مذهب حاکم بر جامعه می کوشد تا هر آنچه را که در فرهنگ و ادبيات پس از اسلام ما از عشق زمينی وجود دارد به تفسيری غير زمينی بکشاند. اکنون عشق، در سخن اغلب شاعران و نويسندگان فقط رو به خدا دارد و گفته های عاشقانه نيز راه خود را از معشوق زمينی برکنده و به سوی خدا و پيامبر و امام نشانه کرده اند.
در اين نگاه، عشق بين زن و مرد عشق زيبايي نيست؛ تصوير بوسه ای بين آنها به گستاخی و وقاحت تعبير می شود؛ واژه ی «معشوقه» با «تن فروش» يکی شده است و معشوق تنها خدا و پيامبر و امام است و بس.
در سرزمين ما حتی ديگر نمی توان عشق را در چهارچوب ازدواج معنا کرد. درست است که زن و شوهر مجازند که با هم رابطه ی جنسی داشته باشند اما اين رابطه چيزی نيست جز برای توليد مثل. يعنی، عشقبازی برای زن و شوهر هم کراهت دارد. حتی در برخی از احاديث مذهبی آمده که «طرفين بايد در حين عشقبازی ذکر خدا بگويند تا شيطان در کارشان شريک نشود»! در واقع، از ديد مذهب، اگر چه تشکيل خانواده تشويق می شود اما عشق و عشقبازی کاری شيطانی است. و همانگونه که آدم و حوای مذاهب سامی به خاطر عاشق شدن از بهشت بيرون رانده شدند هم اکنون نيز در کشورهايي مثل کشور ما يا عربستان سعودی، که مردمانشان زير تسلط مذهب زندگی می کنند، کارعاشقی کردن ممکن است به سنگسار، گردن زدن، و حداقل به شلاق خوردن و زندان بکشد.
اما آيا عشق در فرهنگ ايرانی قبل از اسلام ما نيز کلامی زشت بوده است؟ تا آنجا که مدارک موجود نشان می دهد، عشق در فرهنگ کهن ايرانی مورد توجه و احترام بسيار بوده است. «مهر» نام خدای بزرگ آريايی ها بوده و «مهر» و «خورشيد» نيز هموزن و گرامی و مقدس بوده اند. خود کلمه ی «عشق» هم، برخلاف تصور برخی، معرب شده ی کلمه ای کاملاً ايرانی است که در اصل به صورت «اشک» بکار می رفته است که البته ربطی به «گريه» ندارد به همين معنای عشق است. نام سلسله ی ايرانی اشکانيان نيز از همين عشق آمده است. يعنی، «عشقانيان» بوده اند در واقع!
مهم تر اينکه عشق در سرزمين باستانی ما، در فرهنگ ايرانی ما، نه تنها زشت نبوده بلکه آن را همراه و همنشين «خرد» می دانسته اند. يعنی در انسان خردمند قدرت و ظرفيت عشق بيشتر است و انسان بی خرد از عشق دور تر و تهی تر به شمار می آيد.
اما شايد مهم ترين دليلی که در فرهنگ ايرانی ما «عشق» بسيار مورد توجه بوده همان بار شادمانی نهفته در آن است؛ چرا که فرهنگ ما فرهنگ شادی و زندگی و سرشار از تحرک و نشاط بوده است ـ همان موهبتی که موتور حرکت انسان سالم است.
توجه کنيد که ما، در فرهنگ قبل از اسلام خود، در طول سال بيش از هفتاد جشن داشته ايم که در حال حاضر برخی از آن ها برايمان به يادگار مانده و با همه ی فشارها و ممنوعيت هايي که برخی از حاکمين مذهبی و متعصب در طول قرن ها اعمال کرده اند همچنان با ما هستند. از آن جمله اند: نوروز، چهارشنبه سوری، مهرگان، يلدا، سده، و اسفندگان .
همه ی اين جشن ها از سويي مايه و پايه در طبيعت دارند و، از سوی ديگر، شالوده شان بر شادمانی و تحرک و عشق گذاشته شده است. يعنی، می شود گفت که، در فرهنگ ايرانی، ساختار هستی انسان بر شادمانی و عشق بنا شده است. مگر نه اين که گفته می شد: « اهورا مزدا اين سرزمين را آفريد، آسمان را آفريد و شادی مردمان را آفريد؟»
يعنی اهميت آفرينش زمين و آسمان و آفرينش شادمانی با يکدگر همسنگ است ـ درست بر خلاف فرهنگ هایی که اشک و گريه و زاری را ثواب و شادمانی را گناه می دانند.
من می دانم که اکنون در سرزمين ما کسانی هستند که حتی در عروسی هم کف زدن شادمانه را جايز نمی دانند و می گويند بايد دو انگشتی دست زد تا صدای شادمانی کمتر شنيده شود.
اما خوشبختانه در اين چند سال گذشته، که ميزان توجه به ميراث های فرهنگی ما زياد شده است و به خصوص جوان هامان به جستجو برای کشف هويت و گذشته خود برآمده اند تا بتوانند هر آنچه را که در آن گنجينه زيبا و امروزی و به دردخور است با زندگی امروزشان تطبيق دهند، توجه به روزهای خاصی که شادمانی آفرين هستند و نمونه های آن در مغرب زمين هم هست، زياد شده است.
و چنين است که جوان هايی که به داشتن روزهايي همچون والنتاين علاقمندند اکنون به دنبال آن هستند تا روزی از تاريخ خود را انتخاب کرده و بر آن نام «روز عشق» بگذارند. در آغاز قرن بيست و يکم اين جوان می خواهد تا بدون سرپرستی مذهب عاشق باشد، بدون اجازه ی مردان مذهبی عشق بورزد، و بدون ترس از شلاق و توسری و سنگسار و گردن زدن سالم ترين و انسانی ترين عاطفه اش، را که عاشق بودن است، ارضا کند. نمی خواهد به خاطر عشق بميرد می خواهد مثل يک انسان سالم با عشق زنده باشد. و در عين حال او را به جرم توجه داشتن به فرهنگی ديگر مورد ملامت قرار ندهند.
در سال های اخير، با فرا رسيدن روزهای «مهرگان» و «اسپندمذگان» يا «اسفندگان»، گروه گروه جوان ها سخن از «روز عشق ايرانی» می گويند و ما نيز، در کميته نجات و بنياد ميراث پاسارگاد، ايميل های زيادی از آنها دريافت می داريم که می پرسند کدام يک از اين دو روز می تواند «روز عشق» باشد؟ اين البته موضوعی است که کارشناسان و متخصصين فرهنگ و تاريخ ما بايد بنشينند و درباره اش تصميم بگيرند، اما به عقيده ی من در کار اين انتخاب بايد به دو موضوع توجه کامل داشت: يکی اين که چنين روزهايي بايد جدا از هر عقيده و مذهب و مرامی خاص باشند؛ و دوم اين که انتخاب اين گونه روزها نبايد به معنای جايگزينی آنها با روزهای جهانی باشد.
البته که ما می توانيم برای هر مناسبتی روزی از آن خود داشته باشيم، همان گونه که همه ی کشورهای جهان به مناسبت های مختلف دارای روزهای ملی خودشان هستند و، در عين حال، روزهای جهانی را هم ارج می گذارند.
انسان اين روزگار سعی دارد که شادی ها و غم هايش را با انسان های ديگر جهان شريک شود. هرآن روزی که بتواند برای انسان ها شادمانی بياورد و آن ها را به هم نزديک کند و مهربانی را گسترش دهد، نيکو و قابل پذيرش است ـ چه متعلق به فرهنگ ما باشد و چه متعلق به فرهنگ های ديگر.
در واقع، فرهنگ هايي که ريشه در مذاهب ندارند و ريشه هاشان را بايد در گردش سال و تحولات طبيعت، و يا در طبيعت انسانی و عواطف او، پيدا کرد در همه ی فرهنگ ها عملکردهای يکسانی دارند. اين گونه فرصت های شادمانه همگی از بندگی و اسارت گريزان اند و همه ی انسان های پراکنده بر گستره ی خاک را مخاطب قرار می دهند.
شکوه ميرزادگی