من یک دانشجوی جامعه شناسی نیستم(دبیرستانی ام،سال دیگر) اما به جامعه شناسی علاقه مندم و بالطبع برای ارضای علاقه ام هم که شده کتاب هایی می خوانم. تا قبل از اینکه به آمریکا بیایم همیشه در معادلات جامعه شناسانه خودم(عبارتی کاملا خودساخته) جامعه آمریکا را به عنوان یک نماد ایده آل جامعه شناسی غیر ناکجا آباد ساز(ناکجاآباد معادلی برای اتوپیا است که آن را از مقاله دکتر نوریعلا یافتم و خیلی با معنای یونانی کلمه مطابقت دارد) در نظر داشتم. اساسا میزان تمایل به اتوپیا سازی برای من به مهم ترین عامل شناختن مکاتب فلسفی مدرن(منظور از مدرن به روز است) از کهنه تبدیل شده بود. اما امروز به نتیجه رسیده ام که اساسا فرار از ناکجا آبادها یک امر امکان ناپذیر است. به بیان دیگر این میل به تولید ناکجا آباد هاست که به جامعه شناسی پویایی می دهد.
متاسفانه تفسیری که در جامعه ما از اتوپیا شده یک تفسیر اشتباه بوده و به شدت تحت تاثیر جریانات مارکسیستی و شبه مارکسیستی (نامی که من برای جریانات مشابه انقلاب مارکسیتی ولی با انگیزه ها و ایدئولوژی های دیگری چون مذهب گرایی و ناسیونالیستی به کار میبرم) قرار داشته است. واقعیت اینجاست که این عقاید نوعی ضدیت را در برابر یوتوپیا سازی به وجود آورد. حکومت های یوتوپیا ساز اصولا جامعه گرا و ایدئولوژی گرا بودند. طبیعی هم بود. اتوپیا تولید شده اولا باید تعریف می شد که برای این منظور ایدئولوژی به کمک گرفته می شد و در درجه دوم رسیدن به این نوع جامعه آرمانی نیازمند ارج نهادن ارزش های اجتماعی بر آزادی های فردی بود که این خود به خود سبب به وجود آمدن رژیم های کل گرا (Authoritarian) می شود.
برگردیم به جایی که من با این تفکرات فوق العاده لیبرال(در مفهوم جامعه شناسی سیاسی نه در مفهوم سیاست آمریکا) وارد آمریکا شدم و واقعیت های اجتماعی یک جامعه لیبرال را دیدم. اینجا بحران عدم وجود اتوپیا وجود دارد. همه چیز بر اساس یک تفکرات محافظه کارانه و تغییر گریز خوب است، پس چه نیازی است به بهتر شدن. در آمریکا سیاست های لیبرال(در مفهوم سیاسی آمریکا گرایش به دخالت دولت در مسائل اجتماعی) خصوصا بعد از یک رئیس جمهور کانسرواتیو چون بوش عجیب طرفدار پیدا کرده اند. جامعه آمریکا از تفکری که همه چیز یک جامعه را به خودی خود خوب می داند اندکی خسته شده اند. آمریکا به خاطر فضای دمکراتیک ظرفیت برای تغییرهای مروری دارد و در آن مشکلات به وجود آمده در کشورهای دیکتاتور و اقتدارگرا به وجود نمی آید اما این سبب پنهان ماندن واقعیت ها نمی شود.
نگاه پلورالیستی به جامعه شناسی سیاسی (نگاهی که لیبرالیسم در عرصه اقتصادی و فرهنگی و مفاهیمی چون آزادی و حقوق بشر را ترویج می دهد) در عرصه علمی(جامعه شناسانه) نیز دارد با مشکلاتی روبرو می شود. مهمترین مورد قابل اشاره نظریه سردمداری(Elite Theory) است که طرفداران آن معتقدند گروهی به نام سردمدار(ترجمه ای که من در کتاب دانشنامه سیاسی نوشته داریوش آشوری برای Elite جستم) در هر جامعه ای با هر سیستم حکومتی زمام امور را به دست گرفته و کنترل جامعه را با سو استفاده از ابزارهای حکومتی که بر اساس نوع حکومت متغیرند حاصل می کنند. این تئوری نخستین بار توسط رایت میلز(C Wright Mills) مطرح شد. تاثیرات این تئوری بر پلورالیسم به ویژه در یکی از انواع پلورالیسم به اسم پلورالیسم سردمداری (Elite Pluralism) که مدعی بود گروههای غیر سردمدار نیازمند حمایت حکومتی برای پیروزی بر طبقه سردمدار هستند کاملا قابل مشاهده است.
پلورالیسم در نظر من دارد با یک نوعی نوزایی غیر قابل جلوگیری روبرو می شود. این تغییرات به نظر من نهایتا به تغییرات اساسی در سیاست اجتماعی اقتصادی آمریکا(که هنوز آن را یک جامعه پیشرفته و مدرن اجتماعی می دانم) منجر می شود. این تغییرات را من پست پلورالیسم نام می گذارم و به شیوه حسین درخشان آگاهانه نامش را می گذارم فراپلورالیسم نه پسا پلورالیسم. تا بعد خداحافظ!