از:آزاد مرادیان
“تنها تو آن جا موجودیت مطلقی،
موجودیت محض،
چرا که در غیاب خود ادامه می یابی
وغیاب ات،
حضور قاطع اعجاز اسـت .”
بر این باورم که در وصف هر فردی ودر رثای مرگ هر انسان والایی می توان نوشت و مرثیه خواند. منتها باید برای هرکس کلامی و بیانی یافت که او راسزاوار باشد . ودر این جاسخن از احمد شاملوست .سخن از شاعری است که قامت افراشته، پرغرور و استوار ، بر بام عدالت خواهی ،حق طلبی و آزادی خواهی ایستاده است و فانوس اندیشه های انسانی او در شعرش همواره افروخته خواهد ماند . پس سخن از مرثیه می گردانم ، و به یاری آ ثارش ، به وجهی از او نگاه می کنم : به شخصیت روانی احمد شاملو،
******
بررسی شخصیت روانی هنرمندان، بر اساس آثار هنری و تراوشات فکری آنان ، کاری بحث انگیز است . منتها ، مدافعان این روش معتقدند که گر چه هنرمند، تمایزی اساسی با دیگران دارد ، ولی او نیز انسان است ، انسانی که در دنیای عینی ، واقعیتی عینی دارد. او محصول موقعیت هاست و آثار هنری او نیز فراوردهء تاثراتی هستند که از آن موقعیت ها بر خود پذیرفته اند. پس می توان از راه تحلیل آثار هرهنرمند ، دست کم ، به تاثیر فرایندهای پیرامونی بر روان و اندیشهء او نزدیک شد . به عبارت دیگرتحلیل آثار یک هنرمند بدون مطالعهء شرایط زمانی و مکانی زندگی او امکان پذیر نمیباشد. کما این که آثار شاملو تاریخ شاعرانهء یک صد سال وقایع پر فرازو نشیب ایران است . اگر چه منتقدان برجسته ای آثار شاملو را به نقد کشیده اند، ولی هنوز جنبه هایی از شخصیت و آثار او باز و بررسی نشده است .
شاملو شاعر است، نویسنده است و پردازش اطلاعات و حتی باز یافت و یاد آوری آن در ذهن او متمایز از دیگران است. هنر او حاصل تجربه هایی است که فرآیندها و محرکهای اجتماعی و سیاسی بر سیستم حسی و ادراکی او وارد کرده اند و تحلیل و تفسیر این داده ها در ادراک وی روایتی دیگر گونه دارند. حوزه های ادراکی شاملو ،از شجاعت هاو پیروزی ها بازیافتی صادقانه دارد . از این روست که ایثارها و بردباری ها و شکیبایی های یک خلق را می ستاید و بر دردمندی و رنج انسان ها ناله سرمی دهد.
شاملو شاعر پر تلاطم تاریخ کشورمان است . او همزمان با وقایعی که بر تحولات جهانی تاثیر می گذارد و تاثرمی پذیرد، رشد می کند: آغا ز حکومت رضا شاه ، جنگ جهانی دوم و حضور متفقین در ایران ، آغاز تحزب گرایی و رشد اندیشه های نوین, تاسیس حزب توده ایران ،وقایع آذربایجان و کردستان ، نهضت ملی شدن نفت ایران ، ملی گرایی و دکتر محمد مصدق، کودتای بیست و هشت مرداد سال سی ودو و قتل و کشتار انقلا بیون ، محمد رضا شاه و انقلاب سفید ، “تمدن بزرگ ” و جشن ها ی دو هزارو پانصد ساله ،آغا ز جنبش های دانشجویی دهه های چهل و پنجاه ، سازمان های چریکی ودگر اندیش، سانسور و خفقان و سرکوب و حرکت انقلابی توده ها ،پایان رژیم پهلوی ، بهمن پنجاه و هفت و حکومت اسلامی ( تکرار دیگر گونه تاریخ ) ، جنگ ایران و عراق ، سرکوب آزادی ها ، تحجر و قشری گری ، قتل و سرکوب و ترور مبارزان راه آزادی قلم و اندیشه ، سانسور و…
*********
احمد شاملو در خانواده ای متولد شده و رشد می کند که ساختاری متفاوت از زمینه ء رشد بسیاری از همسالان او دارد . پدر وی افسری متعهد به سیستم نظامی و نهادهای آن بوده است . به دلیل موقعیت شغلی ، همواره به ماموریت های خارج از مرکز,در نقاط محروم کشور ،چون چاه بهار، خاش و مرز افغانستان اعزام می شد. خانواده، وضع اقتصادی خوبی نداشته است. شاملو همراه با خانواده ، دوران رشد خود را در این فضا می گذراند. او خود می گوید:
” شرایط جوری بود که من هرگز یک دوست واقعی نتوانستم برای خودم داشته باشم. تا آن موقع که شخصیت آدم در حال شکل گیری است …نه بده بستانی، نه تربیت مشخصی”
( مصاحبه با نشریهء زمانه)
این شرایط ،نوعی ” خود آزرده ” را در او شکل می دهد. این خود آزرده ، در مرحلهء کسب “هویت فردی ” به دنبال پیدا کردن ” خود “ در ” گروه ” است و دینامیسم و پویای گروه او را به ابراز وجود در محافل سیاسی می کشاند. طی این مرحله ، تغییرات سریع اجتماعی و سیاسی و عدم وجود تقویت مثبت از سوی محیط و گروهای همسو، شاملوی مستعد و جویای نام را به سوی تغییر در ساختارهای اندیشهء بلوغ نیا فته اش سوق می دهد. شانزده ساله است که روح مبارزه جویی و میهن پرستی را در خود سراغ می گیرد . ذاتش از حضور متفقین در ایران جریحه دار می شود ، شعار برتری قوم ونژاد آریا ، او را به طرفداری از آلمانی ها وامی دارد . آب سرد زندان های متفقین ، او را به سوی منطق زندگی می برد . اودر آن جا ” به حقارت انسانهایی “ پی می برد که ” آوازه شان مثل صدای بلبل توی کله ها پیچیده بود ” . او زندان را دانشگاهی می بیند برای شناخت شخصیت هایی که از محتوا خالی بودند.
در سال هزارو سیصد و بیست و پنج ، با نیما آشنا می شود و درس نو اندیشی و نوپردازی در شعر را در کنار او می آموزد . و به دنبال شناختن آن، شعر نیمایی را تفسیر شاملویی می کند و در تکامل آن می کوشد . به توصیهء نیما ، بر کتاب ” افسانه ” ء نیما مقدمه می نویسد ، که تقدیر استادی است از شاگرد ، که خود، استادی است در چشم او .
شعرهای ” بیست وسه “ و “ قطعنامه ” حاصل دورانی هستند که از شور توده ها آکنده است. اوج نهضت ملی شدن نفت ، که شاعر با شعر و وجود خود ،با توده ها همراه می شود، و در رثای آن احساس خود را نثار می کند . در این سال هاس که شاملو به عنوان یک شاعر مطرح، سرآمد دیگران می شود، وا شعا راو زینت بخش رزم توده ها. “آهن ها و احساسها” از جمله اند.
کودتای بیست هشت مرداد سال هزار و سیصد و چهل و دو ، شکست نهضت ملی ایران و دکتر محمد مصدق ، دستگیری ، شکنجه ، زندان و اعدام انقلابیون و نتایج فاجعه بار شکست، احساس دو گانه را در ذهن او شکل می دهد. او به زندان می افتد . توبه نامه را انکار می کند . ذهن او در جستجوی پاسخ به این ناکامی بزرگ ، به نفی حزب توده میرسد. او ، شکست را به تحلیل می کشد و شور و تلاطم دریای بی کرا ن خلق رادر شعرش فریاد می کند. دل به گرو عشق رفیقانش دارد ،در مرگ ” ارانی ” ها مرثیه خوانده بود، اینک ” کیوان ” ها و ” وارطان ” ها او را به عنوان جزیی از ” من ” خود ،به مویهای غریبانه می کشانند
“مرتضی برای من واقعا یک انسان نمونه بود. یک انسان فوق العاده که من هیچوقت نتوانستم دردش را فراموش کنم ، هیچ وقت {…} هر دردی برای آدمیزاد کهنه می شود، مرگ مادر ، مرگ پدر ، ولی هیچ وقت غم او برایم کهنه نشده “( مصاحبه با نشریهء زمانه )
شاعر با ” من آزرده ” ای که حاصل ناکامی ، شکستن دنیای آرزوها و تحقیرهای ” فرا من ” است ،به سود زندگی و “ بودن ” ،از ” مصلحت ” می گوید:
“ وارطان ، بهار خنده زد و ارغوان شکفت در خانه ، زیر پنجره گل داد یاس پیر ،دست از گمان بدار، با مرگ نحس پنجه میفکن ،بودن به از نبود شدن ، خاصه در بهار…وارطان سخن نگفت ، سرافراز
دندان خشم بر جگرخسته بست و رفت…”
در سال هزارو سیصد و سی و شش شاملو فصلی دیگر را با ” هوای تازه ” آ غاز می کند و سپس ” باغ آینه “. و با حضور “آیدا ” در زندگیش ، که تنهایی شاعر را با حضور خود تفسیری تازه می کند، ” آیدا در آینه ” ، و ” آیدا ، درخت و خنجر و خاطره ” را به چاپ می رساند . در این کتاب ها شاعر توده ها ، ظاهرا ، از کنار توده ها به خلوت خانه می رود ، ذهن را از حضور توده خالی می کند و تن را در باغ آینه به ” آ سودگی ” می سپارد . اما نمی تواند آرام بگیرد . یاران او در بندند و صدای ضجهء مبارزان ، سکوت و سیاهی شب را می شکند.
شاملو ، در رثای آنان که “نه ” را مردانه ” صلا “ دادند ، می سراید و آرزوی خود را برای بودن در کنار قامت افراشتگانی که جنگل ” سیاهکل “ را با خون خود زینت داده اند، در مرثیه هایش نقش می زند . ” ابراهیم در آ تش “قصه نا باوری وی در سوگ شهیدان بی شمار خلق است . و دیگر، مصلحت اندیشی را مجال تداوم نیست.
تحلیل روان شناختی شعرهای این دوره ی شاملو ،در گرو تحولات سریع و پر تلاطم آن سال ها و احساس عاطفی ناشی ازشکست های مکرر اجتماعی است. نتیجهء روانی این شکست ها ، به صورت افسردگی با علائم احساس گناه ، ناتوانی ، عدم اعتماد به نفس ، عدم توان تصمیم گیری و غیره ، در بسیاری ا ز روشنفکران این دوره از تاریخ کشورمان دیده می شود. گرایش به تصوف و صوفی گری ، باورهای شبه خرافی و تن دادن به قضا و قدر از یک سو، و تفکرات لاابالی گرایانه ، سرخوشی و غیره از سوی دیگر ، ” مکانیزم های جبرانی “ ای هستند که توسط آنان انتخاب می شوند. بخشی دیگر از نیروهای روشنفکری با “مکانیزم های تصعید وپالا یش ” ، رویهء “کارکردی “ را پیش گرفته و یا در فرایند های عملگرا با جا به جایی موضوع به حضور خود و تداوم وجودی خود کمک می کنند. در این گروه بخشی حول جریانات چریکی ، مانند سازمان چریک های فدایی خلق و سازمان مجاهدین خلق گرد می آیند ،و بخشی، با رد مشی چریکی ، سازمان های سیاسی و یا محافل روشنفکری دیگری را سامان میدهند. قد ر مسلم این که ، شاملو ی شاعر نمی توانست از این حرکت ها جدا باشد . منتها او از مدل “عقلگرا “تبعیت می کند و راهی را برمی گزیند که کار کردی تعقل گرایانه را به دنبال دارد. اینک شاملو، علیرغم جوانیش توانسته است توسط دیگران ، گروه های رسمی و غیر رسمی به رسمیت شنا خته شود. و این موضوع ،امکانی است با اعتماد به نفس همراه است و ابزاری است برای ایجاد روابط عاطفی با دیگران و ابزار جاه طلبی های فردی و ارضاء غرایز طبیعی .
در سال ها پس از کودتا ، تا اوایل دهه ئ چهل ، شاملو قابلیت حرکت به فراسوی منافع فردی را پیدا می کند. و در این دوران به همدلی کردن و درک احساسات ونگرانی های طبقه ای می پردازد، که او خود را پیشاهنگ آن می دانست . ” من ” شخصیت شاملوی جوان در چنین فضایی شکل می گیرد و به مثابه یک ” من ” با تجربه ، در اتمسفر روشنفکری آن روز ایران به بلوغ می رسد. او در ابتدای این دوران ، از تحول در شعر ، “ شعر زندگی “، آغا ز می کند، به پیروی از نیما ،عناصر ذهنی شعر کلاسیک را به زیرسئوال می برد:
“موضوع شعر شاعر پیشین از زندگی نبوددر آسمان خشک خیالش ، او جز با شراب و یار نمی کرد گفتگو،او در خیال بود شب وروز در دام گیس مضحک معشوقه پای بند …حال آن که بشخصه زمانی همراه شعر خویش همدوش شن جوی کره یی جنگ کرده ام ،موضوع شعر امروز موضوع دیگریست
امروز شعر حربهء خلق است” (شعری که زند گیست )
واین مرحله ای ست که شاملو “ با لبان مردم /لبخند می زند / درد و امید مردم را / با استخوان های خویش / پیوند می زند “.
شاملو سیر تکاملی را طی می کند و دائم بریک رویه باقی نمی ماند . او تکامل در اندیشه اش را به جبر می پذیرد . اونیازمند بقای فردی است و در عین حال ، به فکر حفظ حیثیت و غرور و نام خود . اما میان بقاء فردی و حفظ وجهه و عزت در مقابل شهید شدن ، کدام را بر می گزیند ؟ به راه ” کیوان ” ، “وارطان ” ، “گلسرخی ” ، “شوشتری ” ، “رضایی “، “زبیرم “ و ده ها همفکر خود برود و یا خیام گونه به مصلحت ، و یا حافظ گونه به طریقت روی آورد ؟ این انتخاب برای شاملو امری ساده نیست. او این دوران گذار را با تحمل اختلالی انطباقی با محیط روشنفکری و تعارضی درونی با “ من “ و ” ما ” ئ خود طی می کند. طی این دوران ، چون عضو بریده از گروه غیر رسمی به رد ساختارها و اندیشه ء گروه می پردازد و در رد اندیشه و ایده های گذشته اش به مخالفتی بی چون و چرا تبدیل می شود . او اکنون ،سخنگوی ناکامی ها و زبان سرکوب شدهء آرزوهای برباد رفته ء خیل روشنفکرانی است که در او قدیسی نجات بخش دیده اند. شاملو در مصاحبه با نشریهء زمانه می گوید :
“خوشبختانه ،من توانستم از هر حادثه ای درس بگیرم نه آن که با آن جریان خود را نابود کنم… حالا دیگر ، تا چه حد موفق شده ام ، نمیدانم !”
البته ، مبارزه طلبی در شعر شاملو و در اندیشهء او همیشه یک مکانیسم حساس خود شناسی و خود ارضایی بوده است که او از آن برای تقویت احساسات مثبت خویش و جبران تردیدهای احتمالیش بهره جسته است. او تردید نسبت به ” من “شخصیت خود را به ” ما “ فرافکنی می کند . او در این سال ها ، “هیچ گاه آری نمی گوید ” و می ماند تا با طرحی که در ذهنش ریخته است ، مرثیه گوی هزاران درختی باشد که با تبرهای کین به خاک می افتند و او در ” پای دارشان ” مرثیه های خاک را بسراید :
“تو بارها و بارها با زندگیت شرمساری از آن مردگان کشیده ئی این را من ، همچون شبی درست همچون تبی که خون به رگم خشک می کند احساس کرده ام.” ( دشته در دیس )
با این حال ، او راهی را می رود که در طرح واره های ذهنیتش ترسیم شده است . او در پایان دههء چهل – دههء پنجاه ، خستگی ناپذیر ، به کار فرهنگی می پردازد . در ده ها نشریه می نویسد و وظیفه و سر دبیری چند نشریه را عهده دار می شود . نجف دریا بندری ، در مقدمه ترجمه کتاب ” چنین کنند بزرگان ” ، در وصف حال شاملوی آن زمانی مینویسد : ” از تخصص های گوناگون احمد شاملو یکی هم این است که می تواند هر مجلهء تعطیلی را دائر کند. این کار را شاملو به کمک معجون خاصی انجام می دهد که ترکیبا ت آن در هر دو مورد ،کم و بیش یکی است “. کما این که اشعار او در این زمان نیز، نشانگر مناقشات درونی و تغییرات روحی شدید و حاصل تجربهء وی در تخاصم با محیطی است که کاخ آرزوهای انسا نی اش را به نیستی کشانده است .
شاملو در امیدها ، همراه توده هاست و ناباورانه بر عشق آرمانگرایانه پا می فشرد اما آن گونه مبارزه می کند که ” خود ” شاعر طلب می کند.
گاه به “شهر توده ها می رود ” ” و پویندگان را ه آینده “ را به جنگ ” دیوها و سیاهی ها و زنجیرها “ می فرستد ، وخود ، مصون از ” حرص خوردن ” ، ” جوش خوردن و غم خوردن” ” از چنگ مارها و شغا لها و گرگها می گریزد ” . یا در” کتاب دشنه در دیس “ ، که “ ما “ روشنفکران رزمنده را نمایندگی می کنند :
“آه ، از که سخن می گوییم ؟ ما بی چرا زندگانیم / آنان به چرا مرگ خود آگاها نند. “
یا در شعر دیگری از همین مجموعه :
“
پريدن
رها شدن بر گُردهی باد است و
با بيثباتي سيمابوار ِ هوا برآمدن
به اعتماد ِ استقامت ِ بالهای خويش;
ورنه مساءلهيي نيست:
پرندهی نوپرواز بر آسمان ِ بلند سرانجام پَر باز ميکند
پس از بهمن هزار و سیصد پنجاه و هفت ، شاملو که دنیای آرزویش چون کاخ آرزوهای هزاران و میلیون ها عاشق وطن و آزادی ، ویران شده ، و ” نیم دانگ شب “، به ضیافت روز نرسیده ، به جنگ با خرافه ، ریا ، قشری گری و عوام فریبی می رود . هر آن چه حافظ کرد ، او نیز بدان باور دارد . او حافظ را سرمشق خود می گیرد و رندانه به مبارزه می پردازد:
“ابلها مرد / عدوي تو نیستم / انکار توام”
.در این سال هاست که نامزد جایزهء ادبی نوبل می شود . و همزمان ، چند جایزهء ادبی معتبر را به فرهنگ و هنر متعهد کشورمان هدیه می کند. معروفیت وی در سطح بین المللی ، برای او سپری می سازد تا از زهد زاهدان ریايی و کینهء شب پرستان در امان باشد، گر چه او خود به تدریج از حافظ و اندیشهء او فاصله می گیرد و به خیام و مشی او بیشتر اعتقاد پیدا می کند. او با خلق آثاری چون ” ترانه های کوچک غربت “، “ مدایح بی صله “ ” در آستانه “ و “کتاب کوچه ” ، هم شرایط سیاسی / اجتماعی حاکم بر ایران را به ثبت می رساند و هم ناگفتنی های انسان آرمانگرای عصر خود را .
از نظر روان شناختی ، شخصیت روانی شاملو در این دوران ، بی تاثیر از بیماری لا علاج وی نبوده است. این بیماری که به تدریج انرژی و توان شاملو را می گیرد ، به همان اندازه در وی ، نا امیدی ، یاس ، ناباوری و ترس از مرک را تشدید می کند . تصویر ذهنی وی از زندگی ،سیاست ، و مبارزه ،تصویری است متاثر از کیفیت ها ی جسمانی او در این سال ها .او به تدریج تنها می شود.او در این دوران ، به گذشته ، به سیا ست ، به همفکران و به ” درد و رزم مشترک ” با تردید می نگرد . بازتاب طبیعی این عواطف سبب می شود که شاملو بخش عظیمی از گذشته روشنفکران ایرانی را به زیر سئوال برد. با این حال ، هنوز در پاسخ به نیاز ضمیر ناخودآگاه ، به دفاع می پردازد . او هنوز تصویر وهم گرفته اش از توده ها ، از انقلاب و سیاست را پاک نکرده است . اما در این دوران نیز ایثارگری و شهادت در راه عقیده را رد می کند و اعتباری برای آن قائل نیست :
” هر کس که زندگی خود را پای عقیده اش بگذارد ، مثلا یک گاو پرست که جانش را فدای حماقت گاو پرستی بکند ، برای من حرمتی ندارد.” (مصاحبه با نشریه زمانه )
او سیا ست را چیز پلشتی می داند و شعر خود را اجتماعی می خواند . او در پاسخ سئوال نشریهء زمانه آیا شعراز سیاست جدا شدنی است ؟
می گوید : ” اسمش را سیا ست نگذاریم . برای این که سیاست آن قدر کثیف است که حتی اگر غبارش به دامن شعر بنشیند ،آن را آلوده می کند این ها شعر سیاسی نیست ، شعر اجتماعی است ودر ستایش انسان . چون سیاست ، در ذاتش جز رذالت وپدرسوختگی و فریب ودروغ وچاخان و تبلیغات و این حرف ها چیزی نیست. “
مجموعه ناکامی های شاملو در زندگی خصوصی و اجتماعی علیرغم این که او خود را اصلا آدم خود بین و خود خواهی نمی داند ، سبب شده که وی از نظر شخصیتی ، به عنوان یک مکانیزم جبرانی ، به نوعی خود شیفتگی برسد. او مقبولیتی برای شاعران معاصر ایران قائل نیست ،و معتقد است که جز نیما ، از هیچ شاعر و نویسنده ی ایرانی تا ثیر نپذیرفته و خود را بالا تر از همگان می داند. شاید برای او ، بیان این که از شاعران مطرح جهانی تا ثیر پذیرفته ارضاء کننده ی نوعی تمنا ی خود شیفتگی باشد. با این حال ،من این احساسات و اظهارات شاملو را از دریچه ی شرایط زمانی ، سنی و بیماری جسمی وی ،مورد ارزیابی قرار می دهم و معتقد نیستم که دید گاه شاملو آن چیزی است که وی در مصاحبه ای کلاسه کرده باشد . شاملو را باید در طی نزدیک به پنجاه سال کار بی وقفه ی ادبی جستجو کرد و متا سفانه در سال ها آخر عمر بیماری جسمی آن چنا ن عرصه را بر او تنگ گرده بود که او فرصتی برای ترمیم و تکمیل نگرش ها و باورهای جدیدش نیافت .و کتاب ” در آستانه” موید این نظر است .تلاش او برای بهبودی و رهایی از مرگ ،شعر “آستانه ” ی شاملو کابوس و خیالات وهم گرفته ی وی از لحظه ی مردن است . او در این کتاب ، دیدگاه فلسفی خود را از تولد ، زندگی و مرگ در آن شرایط خاص ترسیم کرده است. اما از آن رو که در طول سالیان ، با بیماری خود خو گرفته ، شاید مبارزه را به عنوان تلاشی مضاعف برای جاودان شدن ، پی می گیرد. او در عین ا حساس تنهایی ، به میان انبوه بی شمار انسانها ، به میان توده ها می رود و کلام و گفتار آنان را در فرهنگ کوچه و در کارنامه ی خود ثبت می کند .
و سر انجام ، شاملوی شاعر، راوی صبح و بامداد صادق ، که کلامش گوهر گرانبهای واژه و عشق است ، به سکوتی لایتناهی پرواز می کند . شعر او ترنم موسیقی و لطافت حریر گونه ی سخن است او ،آزادی را آن چنان که سزاوار است ، می ستاید . او ، عدالت را آن چنان که شایستهء انسان است . به تصویر می کشد و با بی عدالتی ، با تمام قوا به نبرد می پردازد . صدای او صادقانه ترین تفسیر شعر مردمی از پهنه های زمان و مکانی دور است ،از پهنه های فراموش شده ی تاریخ ،از پهنه های تبعیض مذ هبی ، قومی ، نژادی امروز ، تا عرصه های رزم بی امان در آمریکا ، در آفریقا و در هر کجا که او همصدایی می یافت . او رفت با سلاحی در دست و در بستری که میدان نبرد وی باظلم و بی عدا لتی بود. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد.