در پیراهنت تاخیر داری.
پیراهنت چوب لباسهایت را در آغوش می فشرد
و فراموشی قتل تو…
عکس تو را در جیب/ عطر تو را در خانه گم می کنم
وقتی که لبخند و دست هایت را برای عابران روی پل پرتاب می کردی.
این عکس ها
این روزنه های کور سیاه و سفید
فتح قلب تو
و تدفین مرا لوث کردند.
گاه می بینم
مجمومه ها/ هزیان کلماتت تقدیمی نیست
ولی
من رنگ لبخند تو
تکه های قلب تو را
لخته لخته چاپ کردم.
آخ!
بوی خون و اعتراف/ در ایوان خانه
ویرانی تحویل سال
تنگ مرگ قرمز ماهی سفید
…
آری
تو نیستی
.
.
.
تمام.