اوست مردی از تبار اندیشه های بلند و نستوه
مردی از تبار ابرها
….از دامنه های کوه
مردی از تبار ریزش خورشید ازلابلای برگها
مردی که اماده رفتن است …..با کوله بارش بدوش
چشم فرو دوخته بر جاده مه گرفته
با لبخندی به لب…
ساکت و بی خروش
هم اوست که دستهای تنهایش
ارامبخش تندباد دشتهاست
…یا اگرپایی برای رفتن نیست
همپای تو برای برگشتهاست